ماکیاولی: یک زندگی فکری

انتشار در شهروند امروز، شماره ۴۶، شهریور ۱۳۸۷

نیکولا ماکیاولی در فلورانسِ ایتالیا در خانواده‌ای فقیر اما باستانی به دنیا آمد. او در سال 1494 به خدمت جمهوری ‏فلورانس درآمد و عازم سفرهای دیپلماتیک در فرانسه، و واتیکان و آلمان شد. با سقوط جمهوری در سال 1512 او مدت ‏کوتاهی زندانی و شکنجه شد. به زندگی خصوصی عزلت گزید و خود را وقف تحلیل سیاسی، ‌تئوری نظامی و مطالعه ‏تاریخ کرد تا در سال 1513 «شهریار»، در سال 1516 «گفتارها» و در سال 1520 «هنر جنگ» را بنویسد.

بخشی از ‏هدف او در نوشتن «شهریار» این بود که خود را به لورزنو ده مدیچی، که کتاب به او تقدیم شده، نزدیک کند؛ اما تنها در ‏سال 1525 بود که دوباره به خدمت دولتی فراخوانده شد. با سرنگونی مدیچی در سال 1527 ماکیاولی دوباره از قدرت ‏کنار گذاشته شد. در سال‌های آخر زندگی‌اش، «تاریخ فلورانس» را نوشت، گفتاری در مورد ثبتیات تاریخی فلورانس که ‏چیزی بیش از وقایع‌نگاری صرف است: روایتی از روابط معمولی که به طرز قابل توجهی پخته است.‏

ماکیاولی علاقه‌ای به مسائل مذهبی و کلیسایی که مشخصه اندیشه سیاسی قرون وسطی هستند، ندارد. او در کل سر ‏نزاع با مسیحیت دارد و بر این باور است که کسانی که خالصانه به ارزش‌های مسیحی تسلیم و نرمی متعهد هستند در ‏دنیای بی‌امان سیاست دوام نمی‌آورند. او جمهوری‌خواه و میهن‌پرستی است دلبسته برپایی و برقراری دولتی قوی در ‏مقابل حمله خارجی و ناآرامی داخلی. این دلبستگی خود را به دو طریق نمایان می‌کند.

در «شهریار» توجه ماکیاولی به ‏اینست که انسان چگونه می‌تواند سیطره خود بر زیردستان را حفظ کند؛ در «گفتارها» به این مسئله می‌پردازد که ‏جمهوری چگونه می‌تواند راه دوام و رفاه را از طریق انتقال حس پایه‌ای خودخواهی شهروندانش به طرق عا‌م‌المنفعه،‌ طی‌ ‏کند. شیوه ماکیاولی تاریخی و مقایسه‌ای است، او بخصوص بر طرح‌های عصر کلاسیک اتکا می‌کند. هدف او اینست که ‏نشان دهد چگونه اتفاقات تحت تاثیر شرایطند،‌ علل آن‌ها را تشخیص دهد، و پرده از اصول کلی زیرساخت‌های رفتار و ‏روابط انسانی بردارد. امید پایه‌ای او اینست که شهریاری قدرتمند روزی ایتالیا را متحد کند و نوع جمهوری حکومت از ‏پی این اتحاد ظهور کند.‏

ماکیاولی با نوشته‌هایش خود را به تئوری پایداری از طبیعت انسانی متصل می‌کند. جنبه مهمی از این تئوری این ‏فرض است که طبیعت انسانی تغییرناپذیر است. این گونه است که می‌توانیم راجع به سیاست کلی‌گویی کنیم. گرچه ‏رفتار انسان‌ها همیشه از جهاتی توسط شرایط زندگی شکل داده می‌شود، آن‌ها همیشه مشخصه‌های ضروری همیشگی را ‏به نمایش می‌گذارند و این مشخصه‌ها به گونه‌ای نیستند که سنتا تحسین شوند. ماکیاولی در «شهریار» می‌گوید:‏

«می‌توان راجع به انسان‌ها کلی‌گویی کرد: می‌توان گفت آن‌ها قدرناشناس، دمدمی‌مزاج، دروغ‌گو و فریب‌کار هستند؛ از ‏خطر می‌گریزند و حریص سودند؛ خوب که با آن‌ها برخورد کنی، یار تو هستند… اما در خطر که باشی علیه تو ‏می‌چرخند.» (شهریار، فصل هفدهم)‏

او در گفتارها می‌گوید: «همه انسان‌ها بد هستند و هر وقت فرصتی پیدا کنند آماده نشان دادن ماهیت شریرانه ‏خود هستند. اگر ساختار شریرانه آن‌ها مدتی پنهان بماند، باید دلیلی ناشناخته را مقصر دانست و باید فرض کنیم ‏موقعیت ابراز شرارت وجود نداشته؛ اما زمان، که می‌گویند پدر تمام حقیقت‌هاست، بالاخره نوری بر این شرارت خواهد ‏تاباند.» ماکیاولی ریشه «ساختار شریرانه»ی انسان را خودخواهی ریشه‌ای می‌داند.

این خودخواهی خود را بیش از هر ‏چیز در خواست حفاظت از خود و امنیت نشان می‌دهد؛ پس به امنیت که برسیم، خود را مصممانه به قدرت شخصی و ‏افتخاری که همراه می‌آورد سپرده‌ایم. در ضمن قدرت یعنی آزادی: این یکی از دلایل اصلی آنست که مردم آن را ارج ‏می‌نهند. حتی کسانی که خود نمی‌خواهند بر دیگران حکومت کنند، حداقل دوست دارند قدرت کافی برای پیشگیری از ‏افتادن به دام سیطره بقیه‌ را داشته باشند. جهان به دو دسته تقسیم شده است: کسانی که بر دیگران حکم می‌رانند و ‏کسانی که نمی‌خواهند بر آن‌ها حکم رانده شود. ‏

به باور ماکیاولی اگر حیات سیاسی همیشه با اختلاف شناخته شده، علت اینست که خواست قدرت نقش بسیار مهمی در ‏رفتار انسانی بازی می‌کند. سیاست آن نوع همکاری و اتکای پویا که افلاطون و ارسطو ممکن می‌پنداشتند، نیست و ‏نمی‌تواند باشد. مردم می‌توانند همکاری کنند اما تنها تا جایی و تا هنگامی که همکاری در خدمت آن‌ها باشد. این ‏اندیشه سنتی که هدف سیاست رسیدن به نفع مشترکی منظم است، خزعبلی بیش نیست.

سیاست ضرورتا مبارزه به ‏همراه دارد. ماکیاولی می‌گوید در پادشاهی، این مبارزه، مبارزه یک مرد برای غلبه بر دیگران است. درست است که نفع ‏خصوصی شهریاران می‌تواند نفعی عمومی نیز باشد. کیفیت‌های قاطع سزار بورجیا، شهریار بی‌رحم ایتالیایی، دقیقا همان ‏چیزی است که برای اتحاد ایتالیا نیاز است. اما هدف اصلی شاهزاده حکومت امن خود و لذت آزادانه از قدرت است. ‏مبارزه را می‌توان روشنتر از همه در مورد شهریاری دید که تازه به قدرت رسیده است و موقعیتش تحت ضرب سنت، ‏بی‌تفاوتی یا خصومت با خانواده‌ قرار نگرفته است. شهریار «جدید» باید تنها با کاردانی خود موقعیتش را حفظ کند و ‏استحکام بخشد. «شهریار» ظاهراً رساله‌ای بر شیوه انجام این کار است.‏

ماکیاولی می‌گوید شهریار باید بیشتر بر استفاده قضایی از زور و فریب اتکا کند. از آن‌جا که باید فرض کنیم انسان ‏برده شور و شوق خودخواهانه خود است، این فرض که می‌توان با کسب توافق عقلانی زیردستان و یا فراهم کردن ‏الگوی اخلاقی نیکو، بر آنان حکومت کرد، بی‌معنا و ناامن است. هر جا انتخابی باشد انسان به دستور احساسات خود پاسخ ‏می‌دهد و نه به نیازمندی‌های منطق اخلاقی. پس تنها با در اختیار گرفتن احساسات دیگران است که می‌توان آن‌ها را ‏وادار به انجام کاری کرد. در سیاست چیزی چون فراخوان موثر به منطق نداریم.

ماکیاولی می‌گوید چهار شور بر رفتار ‏انسانی حکم می‌راند: عشق، نفرت، ترس و خواری. عشق و نفرت با هم جمع نمی‌شوند: روشن است که در یک زمان ‏نمی‌توان کسی را هم دوست داشت و هم از او متنفر بود. به همین سان نمی‌توان هم از کسی ترسید و هم او را خوار ‏شمرد: ترس و خواری نیز سازگار نیستند. اما عشق و ترس سازگارند؛ و همچنین نفرت و خواری، نفرت و ترس، عشق و ‏خواری. آن شور و شوق‌هایی که شهریار به وضوح بیشتر به دنبالشان می‌رود دو احساس سازگار عشق و ترس هستند. اگر ‏مردم از حاکم‌شان متنفر باشند و او را خوار بشمرند، نمی‌توان بر آن‌ها حکومت راند و علیه‌اش برخواهند خاست.

عشق و ‏ترس باید برانگیخته شوند و از خواری و نفرت دوری شود. ماکیاولی می‌گوید بدترین اتفاقی که می‌تواند برای حاکمی که ‏در حال تثبیت قدرت است رخ دهد، خوار شمرده شدن است.از این رو عشق و نفرت بهترین هستند، و نفرت و ترس به ‏عشق و خواری ترجیح دارند. هر ترکیبی با ترس مناسب است چرا که زیردستان را با ترس تحت سیطره نگاه خواهد ‏داشت. اما باید از هر گونه ترکیبی با خواری اجتناب شود؛ حتی با عشق، چرا که حاکم را از قدرت زور بری خواهد ساخت: ‏ترس و خواری سازگاری ندارند. لازم نیست دوست داشته شوی، اما لازم است از تو بهراسند و حتی لازم است که تو را ‏خوار نشمرند. ‏

ساده بگوییم، بنیان قدرت شهریار، زور و اراده او برای استفاده بیرحمانه از آن است. این تاییدی بر ادعای ماکیاولی ‏است که شهریار تنها نیاز به آموزش یک هنر دارد: هنر نظامی. بسیاری از هم‌عصران رنسانسی ماکیاولی و بسیاری از ‏نیاکان او در تاریخ اندیشه سیاسی این که شاهزاده باید فردی بافرهنگ و انسانی باشد را بدیهی فرض کرده‌اند: اهل ‏هنر، زاهد، اندیشمند، آموخته و غیره. اما برای ماکیاولی آموزش اصلی شهریار باید فراگرفتن هنر جنگ باشد. چرا که از ‏دید ماکیاولی سیاست خود نوعی جنگ خاموش یا رسمی‌شده است.

او بدیهی می‌داند که روابط بین حاکم و زیردستانش ‏مانند روابط بین دولت‌های حاکم است. انگار زیردستان همیشه در حال جنگ با حاکم هستند مانند دولت‌ها که یا بالقوه ‏و یا در واقعیت در حال جنگ با یکدیگرند. در نتیجه سیاست عمومی صحیح شهریار اینست که اطمینان کسب کند هیچ ‏کس قدرت به چالش کشیدن او را نداشته باشد چرا که اگر چنین فردی موجود باشد، باید فرض کرد شهوت قدرت او را ‏به چالش با شهریار می‌کشاند. به‌اضافه جنگ بین دولت‌ها در اندیشه ماکیاولی هرگز قابل اجتناب نیست و تنها قابل به ‏تعویق انداختن است؛ شهریاری که متوجه این واقعیت نباشد، به سوی فاجعه پیش می‌رود.

اگر قدرت‌های همسایه‌ توان ‏به چالش کشیدن قدرت شهریار را داشته باشند، جنگ اجتناب‌ناپذیر است چرا که هیچ کدام از دو طرف به امنیت ‏نمی‌رسد مگر این‌که تهدید دیگری از میان برداشته شود. پس همیشه بهترین کار اینست که وقتی برتری داری حمله ‏کنی و اگر نه با دیپلماسی، برتری طرف مقابل را نابود کنی. جنگ هرگز نباید به ضرر شهریار به تعویق انداخته شود.. ‏بالاتر از همه اگر شهریار مجبور شود به بقیه آسیب بزند، این کار باید یا آن‌ها را تا همیشه از قدرت خلع کند و یا به کل ‏نابودشان کند. اگر اینچنین نباشد، هوس انتقام بر خواست طبیعی اضافه می‌شود و هیچ چیز جلودار تلاش‌ برای سرنگونی ‏شهریار نخواهد بود.‏

بدین سان نگاه ماکیاولی به اخلاق و سیاست بسیار متفاوت از ایمان سنتی است که حاکم خوب لزوما انسانی خوب نیز ‏هست: انسانی که باید در زندگی و اعمال خود موهبت‌های اخلاقی نشان دهد؛ انسانی که مثالی خوب برای زیردستان ‏خویش است؛ انسانی که نه به دنبال نفع صرف خویش که به دنبال نفع عمومی است؛ انسانی که تسلیم هدایت کلیسا ‏است.

برای ماکیاولی «شهریار»، سیاست تنها راجع به تصاحب و حفظ قدرت است. او معنایی شبه‌فنی به کلمه «موهبت» می‌بخشد. موهبت یا ‏virtu‏ (او عادت دارد دیکته ایتالیایی کلمه را حفظ کند) از نظر ماکیاولی، موهبت ‏اخلاقی نیست؛ بلکه نوعی است خاص از مهارت یا استعداد البته در کنار اراده استفاده از آن‌.‏

این فکر را می‌توان با بررسی این رابطه قوت بخشید؛ رابطه‌ای که ماکیاولی در شهریار بین ‏virtu‏ و ‏fortuna‏ تصویر ‏می‌کند. او اشاره می‌کند که ما تا حدود زیادی در دستان ‏Fortuna‏ الهه دروغین هستیم و تجربه به ما درس می‌دهد ‏که لزوما ارتباطی بین موهبت‌های اخلاقی سنتی و برخورد طالع نیک و بد نیست. تاجری صادق و ماهر می‌تواند تمام ‏کشتی‌های خود را در توفان از دست دهد و صداقت به کمکش نخواهد آمد. کشاورز سختکوش و خداترس می‌تواند تمام ‏محصولات خود را در توفان از دست دهد.

زندگی به راحتی پیش نمی‌رود؛ بعضی اتفاقات غیر قابل پیش‌بینی و ‏نامنتظره‌اند؛ دنیای ما از نظر اخلاقی ناهمگون است و در آن لزوما رابطه‌ای بین لیاقت فرد و دستاوردهای او نیست. و در ‏هیچ جا مثل قاموس سیاست، این غیرقابل‌پیش‌بینی بودن و ناهمگونی اخلاقی به چشم نمی‌خورد. ساکنان دنیای متغیر و ‏بی‌ثبات سیاست بیش از دیگران در دست اقبالند. برای آن‌ها بی‌شک ارتباطی بین لیاقت و دستاورد وجود ندارد. آنان ‏نمی‌دانند فردایشان چگونه رقم می‌خورد، وفاداری‌ها چگونه عوض می‌شود و توازن قوا چگونه تغییر می‌یابد و به همین ‏منوال. ‏

اما در مقابل دنیای بی‌ثبات و متغیر مسائل علمی، این واقعیت قرار می‌گیرد که انسان‌ها خلق و خویی محکم و بی‌انعطاف ‏دارند. در مشاهده ماکیاولی شخصیت و ساختار انسان و در نتیجه شیوه اعمال او معمولا ثابت و پایدار است. در واقع ‏آن‌چه آموزش اخلاقی سنتی نامیده می‌شود انسان را به داشتن ساختاری باثبات و مداوم فرا می‌خواند (هر چه باشد ‏انسان‌ها را جوری بار نمی‌آورند که تنها بعضی مواقع و وقتی به نفع‌شان است، شایسته باشند).

اما دارا بودن شیوه ‏اعمالی بی‌‌انعطاف در دنیایی که ضروریات اقبال تحت چنین تفاوت‌هایی است، به چه کار می‌آید؟ ماکیاولی اصرار دارد که ‏تداوم عمل بدون توجه به شرایط، دستوری برای فاجعه است. این بخصوص برای شهریاران صدق می‌کند به‌خصوص ‏شهریاران جدیدی که سعی می‌کنند در دنیای بی‌رحم و پرآشوب سیاست،‌ دوام بیاورند. ‏

خلاصه می‌توان گفت که برای ماکیاولی ‏virtu‎ آن قابلیت یا مهارتی است که انسان را قادر می‌سازد با بلایای اقبال ‏مقابله کند و با هر شیوه در دسترس بر آن‌ها فائق آید. او در قطعه‌ای مشهور از بی‌نزاکتی سیاسی به ما می‌گوید که ‏اقبال، زنی با اراده و سرکش است. مرد باید با کتک زدن او تا سرحد تسلیم با او کنار بیاید، چنان‌که با هر زن بااراده و ‏سرکشی چنین می‌کرد. شهریار در برخورد با اقبال نمی‌تواند پایبند خلقیات اخلاقی ثابتی باشد. او باید وقف‌پذیر باشد.

‏باید آمادگی و توانایی این را داشته باشد که هم از شیر و هم از روباه درون خود استفاده کند: باید بتواند هم انسان باشد ‏و هم هیولا. وقتی بخشش لازم است، بخشنده باشد؛ اما وقتی نابخشندگی، وحشی‌گری و ارعاب لازم است، باید تمام این ‏خصوصیات را داشته باشد. وقتی لازم است صادق و حقیقت‌گو باشد؛ اما وقتی لازم است دروغ بگوید و ایمان بشکند. ‏شهریار باید هر آنگونه که شرایط ایجاب می‌کند، عمل کند و اگر این شرایط او را مجبور به نادیده گرفتن ارزش‌های ‏اخلاقی سنتی و شیوه‌های مسیحی رفتار، وادار می‌کنند، ایدون باد. باور به راه‌هایی که احتمال انسان برای از دست دادن ‏قدرت را بالا می‌برند یا عدم باور به راه‌هایی که احتمال حفظ قدرت را بالا می‌برند، شکست‌طلبانه است.‏

بسیاری از هم‌عصران ماکیاولی و بسیاری از منتقدان بعدی او می‌گویند او معلم شرارت است. تا اوایل قرن هفدهم، نام ‏ماکیاولی مترادف استبداد و خیانت بود. اما مشکل نیست که ببینیم ماکیاولی مشوق شرارت نیست و شهریار او مرد ‏شریری نیست. ماکیاولی آماده است تا به این نتیجه برسد که از دیدگاه اخلاقیات عادی، بازیگران سیاسی مجبورند ‏اعمالی شنیع انجام دهند.

شاید این افسوس‌خوردنی باشد اما واقعیت اینجاست که شهریاری که نتواند شیوه اعمال خود ‏را با شرایط متغیر منطبق کند، مدت زیادی شهریار نخواهد ماند. ماکیاولی بر این باور است که این واقعیت زندگی است و ‏پنهان کردن آن سودی ندارد. بیشتر افراد نمی‌توانند از آن‌ سویی که شخصیت یا تحصیلات‌شان سوق‌شان می‌دهد، ‏بگریزند؛ یا شاید پس از موفقیت در راهی که رفته‌اند، ‌نمی‌توانند خود را به برگزیدن راهی دیگر قانع کنند. اگر می‌شد ‏شیوه اعمال و شخصیت را به نسبت شرایط متغیر زندگی تغییر داد، اقبال فرد هرگز تغییر نمی‌کرد.

به باور ماکیاولی ‏شهریار موفق مردی است که دقیقا این کار را بکند. قابلیت برخورد با تاثیرات اقبال، قابلیت انعطاف بینهایت و چرخیدن با ‏نسیم است. هر کاری او می‌کند به‌خاطر ضروریات شرایط است؛ او هیچ کاری را تنها به خاطر دستور اصول شخصیتی یا ‏اخلاقی انجام نمی‌دهد. از این رو باید شهریار را با سهولت بی‌اخلاق بدانیم. او نه خوب است و نه بد، نه شر و نه خیر. او ‏هیچ شخصیت اخلاقی به معنای سنتی کلمه ندارد. او ساختاری ثابت یا عادتی فکری در سیاقی مشخص ندارد.

بر خلاف ‏اکثر افراد که چنین ساختارهای ثابتی دارند، او می‌تواند یا به کلی خیر باشد و یا به شدت شر،‌ چرا که راه و رسم هر دو را ‏بلد است. موهبت‌های اخلاق سنتی بخشی از شخصیت او نیستند. مطلقی نیست که او در هر شرایطی به آن پایدار بماند. ‏شیوه‌های رفتار مختلفی هست که او به اراده خود از بین‌شان انتخاب می‌کند و کنار می‌زند.‏

فرضیات ماکیاولی درباره ماهیت و رفتار انسانی او را به این نتیجه می‌رساند که گرچه قدرت در مورد شهریار جدید به ‏آسانی مورد مطالعه قرار می‌گیرد، اما جمهوری نسبت به سلطنت صورتی سالم‌تر و موفق‌تر از حکومت است. این موضوع ‏کتاب «گفتار»ها است: کتابی متفاوت از «شهریار» اما بر پایه همان فرضیات. در سلطنت، یک فرد قدرتی عالی دارد. ‏یک نفر قدرت سرکوب دارد و برای بقا باید سرکوب کند و باید آرزوهای انسانی تمام زیردستان خود را سرکوب کند.

‏در جمهوری هر فرد یک شهریار است: ‌هر فرد می‌تواند ‏virtuی خود را بسازد و در دفاع از امنیت، آزادی و مالکیت خود ‏به کار گیرد و درنتیجه نوعی ‏virtuی جمعی یا عمومی به دست می‌آید که به همه رفاه و امنیت اعطا می‌کند. ماکیاولی ‏می‌گوید در سلطنت تنها یک فرد آزاد است؛‌ در جمهوری همه آزادند.‏‎ ‎این ‏virtuی جمعی از دوستی یا نوع‌دوستی ‏حاصل نمی‌شود. انسان‌ها همکاری می‌کنند چرا که می‌دانند عقل و تلاش جمع در کل بهتر از عقل و تلاش یک نفر است.

‏هر فرد تنها برای تثبیت منافع خود با دیگری همکاری می‌کند و در عین حال با دیگران بر سر چیزهایی رقابت می‌کند ‏که انسان‌ها ارزش می‌شمرند – افتخار، شرف، ثروت. جمهوری هم مزایای همکاری را در اختیار می‌دهد و هم موقعیت ‏شکل دادن ‏virtu‏ با رقابت با بقیه در مجمعی آزاد. جمهوری‌ها پایدارتر از سلطنت‌ها خواهند بود، بهتر از خود دفاع ‏می‌کنند و بهتر می‌توانند با جنگ منطقه‌شان را توسعه بخشند، نه چون به نوعی خودگواهی انسان را تلفیق یا با آن ‏مقابله می‌کنند بلکه به این خاطر که به آن بردی آزادتر می‌بخشند و افرادی سخت‌کوش، سازش‌ناپذیر و برخودمتکی ‏تولید می‌کنند. ‏

با توجه به طبیعت انسان، مشکل پیش‌روی جمهوری تضمین دوری‌اش از استبداد خواهد بود؛ یا به هر روی، تعویق زوال ‏آن به استبداد تا حد ممکن. جمهوری‌ها فقط وقتی می‌توانند پایدار بمانند که به انسانها امکان رقابت آزاد با یکدیگر داده ‏شود و کسی نتواند به قدر غلبه بر همگان قدرت بگیرد. اشرافیت یا نخبگان تجاری ضرورتا با توده مردم در تخاصم ‏خواهند بود. اولی سعی می‌کند بر دومی غلبه کند؛ دومی می‌خواهد آزاد بماند. چنین تخاصمی اجتناب‌ناپذیر و نیروساز ‏است. مبارزه بین پلبی‌ها و سنا در جمهوری روم مثالی است که ماکیاولی به آن توجه می‌کند.

منافع متضاد نیرویی ‏می‌سازند که قوانین خوب با آن تولید می‌شود،‌ به شرطی که این تخاصم از طریق نهادهای سیاسی به خوبی طراحی‌شده ‏از حدود خود خارج نشود. ماکیاولی در می‌یابد که صورت‌های واقعی حکومت نسبت به شرایط مردم موردنظر تفاوت ‏می‌کند اما بهترین صورت دولت به نظر ماکیاولی جمهوری‌ای است با قانونی مخلوط و نه جمهوری مدل ارسطو. وقتی ‏مردم سهمی بامعنا در دولت داشته باشند، همه می‌توانند در شرف، مالکیت و شخص خود احساس امنیت کنند. قوانین ‏باید روشن و شفاف باشند: شهروندان باید با درجه بالایی از اطمینان بدانند چه کاری می‌توانند بکنند و چه کاری را، ‏بدون پذیرش مجازات، نمی‌توانند.

رفاه عمومی اقتصادی باید تشویق شود اما ثروت و تجملات فردی اضافه باید توسط ‏قانون منع شود. چنین تشخیصی باید به موهبت شهروندان سپرده شود و پیشرفت در خدمت به دولت باید به روی ‏کسانی که به دنبال شرف و افتخار هستند، باز باشد. وجود مذهب دولتی لازم است: برای این‌که موهبت‌های مدنی ‏ملکه ذهن شوند و حفظ شوند. این مذهب اما نباید مسیحیت باشد چرا که مسیحیت مشوق ضعف و تسلیم است. باید ‏ارتشی شهروندی داشته باشیم که هم از جمهوری دفاع کند و هم با جنگ‌های تهاجم‌طلبانه تصرفاتش را گسترش دهد.

‏ارتش باید هم آموزشی و هم نظامی باشد: باید تخم احترام به قدرت، میهن‌پرستی و موهبت‌های شهادت را در شهروندان ‏بکارد. در ضمن محملی باشد برای ابراز طبیعی و سالم جاه‌طلبی افراد. زندگی در جمهوری نباید خیلی راحت باشد. ‏همگرایی و قدرت در شرایط سختی و بحران بیشترین امنیت را دارند. چنین شرایطی بهترین شرایط مردم را رقم می‌زنند ‏و آنان را تشویق به کار با یکدیگر می‌کنند. آسودگی و امنیت با ‏virtuی عمومی سازگار نیستند؛ نه چون مردم را ‏خودخواه می‌سازند که
چون خودخواهی طبیعی آنان راجهت می‌دهند و ویرانگر می‌سازند. ‏

خلاصه کنیم: ماکیاولی فعالیت سیاسی را فعالیت افراد با انواع و درجات مختلف قدرت می‌داند که سعی می‌کنند بر آن‌چه ‏دارند، بیافزایند. «شهریار» و «گفتارها» تفاوتی ریشه‌ای ندارند؛ متناقض نیز نیستند. هر دو حاوی نگاهی یکسان به ‏طبیعت انسانی هستند: فردگرا، رقابتی و در صورت ضرورت، بی‌رحم و بی‌اخلاق. «شهریار» مقاله‌ای است در مورد این‌که ‏شهریار چگونه باید نیروهای طبیعت انسان را به نفع خود مهار کند؛ «گفتارها» رساله‌ای است در مورد این‌که این نیروها ‏چگونه می‌توانند به نوعی گرد هم آیند تا وحدت و امنیت عموم حفظ شود.

اما نیروهای درگیر در هر دو مورد، یکسانند. ‏معمولا می‌گویند ماکیاولی اولین نظریه‌پرداز سیاسی است که توجهی جدی به منافع ملی می‌کند. شاید این حرف درست ‏باشد اما این تمام قضیه نیست. ماکیاولی ترکیب کیفیت‌های عملی که ‏virtu‏ می‌نامد را تحسین می‌کند حتی وقتی ‏مشخصا صحبت بر سر منفعت ملی نباشد. او این کار را بدین خاطر انجام می‌دهد که قلبا بیشتر مجذوب خود پدیده ‏قدرت است تا نتایج آن. هر چه کنیم واضح است که برای ماکیاولی، آن‌چه قدرت بر آن به کار می‌رود اهمیتی ثانویه دارد.

‏او سزار بورجا – فردی که با تمام استانداردهای معمولی، مستبدی کریه و شریر است – را به‌خاطر کارآمدی و نه شخصیت ‏اخلاقی‌اش، تحسین می‌کند. ماکیاولی بر خلاف اکثریت عظیم نیاکان و هم‌عصرانش بر این باور است که سیاست هنری ‏است بی‌طرف در اخلاق. این واقعیت که او، بیش از هر کسی، این دیدگاه را به دیدگاهی قابل اعتنا در تحلیل وقایع و ‏روابط سیاسی بدل کرد، باعث می‌شود نقشی شاخص در تاریخ اندیشه سیاسی داشته باشد.‏

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *