«بچه‌های تهران»: دورانی که ایران پناهگاه مهاجران یهودی بود

انتشار در ایران‌وایر

کتاب «بچه‌های تهران» به سرگذشت آوارگان یهودی عمدتا لهستانی می‌پردازد که در جریان جنگ جهانی دوم از شوروی به ایران انتقال یافتند و در تهران ساکن شدند. این کتاب بر اساس پژوهش گسترده نویسنده تدوین شده است و ماجرای پدر نویسنده را که یکی از «بچه‌های تهران» بود توضیح می‌دهد. مقاله زیر درباره این اثر است و بخش‌هایی از گفت‌وگو با نویسنده کتاب نیز در آن آمده است.

«میخال دکل» کودکی‌‌اش را در بندر «حیفا» در اسرائیل گذراند و به روال معمول در آن‌جا، عده‌ای  از او درباره پیشینه پدر و مادرش می‌پرسیدند. وقتی از او سوال می‌شد که آیا پدرش از بازماندگان «هولوکاست» بوده یا خیر پاسخ می‌داد:‌ «نه، نبود. او جزو بچه‌های تهران بود.»

اصطلاح «بچه‌های تهران» برای چند نسل از مردم اسرائیل عبارتی مبهم و پر رمز و راز بود. بچه‌های تهران به کسانی گفته می‌شود که در جریان جنگ جهانی دوم از اروپای شرقی، عمدتا از لهستان تحت اشغال آلمان، گریختند و بعدها از راه تهران خود را به فلسطینِ وقت رساندند. خیلی از آن‌ها پس از تشکیل اسرائیل در سال ۱۹۴۸ در این کشور باقی ماندند.

بچه‌های تهران طبیعتا جزو بازماندگان هولوکاست به حساب می‌آیند چرا که از نسل‌کشی یهودیان به دست آلمان نازی گریختند. اما میخال دکل توضیح می‌دهد که چرا او پدرش را جزو جان به دربردگان هولوکاست تصور نمی‌کرد.

او در کتاب جدیدش به نام «بچه‌های تهران؛ همسفر با یک پناهنده هولوکاست» می‌نویسد: «در دوران نوجوانی‌ام در اسرائیل، جان به دربردگان از هولوکاست در هاله‌ای از شرم و اضطراب پنهان پوشیده بودند. اما بچه‌های تهران چنین نبودند. آن‌ها اسرائیلی بودند؛ کیبوتص‌نشین بودند، ژنرال ارتش، شخصیت رسانه‌ای و کارخانه‌دار بودند. آن‌ها دور انداختگان اروپا نبودند، فراخواندگان اسرائیل بودند.»

میخال دکل سال‌ها بعد به آمریکا کوچ کرد و در دانشگاه نیویورک به تدریس زبان و ادبیات انگلیسی مشغول شد. در سال ۲۰۰۷ دیدار اتفاقی او با یک همکار ایرانی در دانشگاه باعث شد که او سفری دور و دراز را آغاز کند که ۱۲ سال بعد به انتشار کتاب شاخص او منجر شد.

کتاب بچه‌های تهران البته منحصر به بررسی پیشینه پدر نویسنده و آنچه او در سفر طاقت‌فرسایش از لهستان تا فلسطین از سر گذراند نیست؛ این کتاب همچنین داستان چند صد هزار یهودی لهستانی است که از کشتار نازی‌ها گریختند و به سرزمین‌های مسلمان‌نشین ازبکستان، قزاقستان، ترکمنستان، ایران و هند پناه بردند. جزییات زندگی این افراد، مثل پدر نویسنده، سال‌ها پشت عنوان بچه‌های تهران پنهان شده است.

از میخال دکل پرسیدم این سفر ۱۲ ساله که به جست‌وجوی پیشینه پدرش گذشت چه تاثیری بر شناخت قبلی او از پدرش گذاشت.

می‌گوید: «هر چه از گذشته پدرم می‌دانستم را کاملا تغییر داد. قبلا پدرم را بازمانده هولوکاست نمی‌‌دانستم. اصلا خبر نداشتم که در زمان جنگ چه تجربه‌ای در ایران یا جاهای دیگر داشته است. از گذشته‌اش در لهستانِ پیش از جنگ هم چیزی نمی‌دانستم. تمام چیزی که می‌دانستم این بود که او نجات یافته بود و از راه تهران به سرزمینی که آن وقت‌ها فلسطینِ تحت قیمومیتِ بریتانیا خوانده می‌شد انتقال یافته بود. از اینکه چه طور سر از تهران در آورده یا چه کسانی او را انتقال دادند چیزی نمی‌دانستم. انگار تاریخ جهانی پدرم و هولوکاست پیش رویم باز شد.»

«هانان تایتل»، پدر میخال دکل، در سفر طولانی خود تنها نبود. دکل در پژوهش‌هایش دریافت صدها آواره دیگر نیز همان مسیر هانان و خواهرش را طی کرده و به اسرائیل رسیده بودند.

می‌گوید: «داستانی که در کتاب تعریف می‌کنم، داستان بیشتر آوارگان یهودیِ عمدتا لهستانی است. اکثر یهودیان لهستانی که از هولوکاست جان به در بردند، از مسیر سرزمین‌های اتحاد شوروی، مثل ازبکستان، قزاقستان و ترکمنستان، یا سایر کشورها هم‌چون ایران، فلسطین وقت، لبنان، سوریه، هند و غیره گذشته بودند.»

او می‌افزاید: «چیزی را که به عنوان خاطرات پدرم آغاز کرده بودم تبدیل شد به تاریخ گروه بزرگی از بازماندگان هولوکاست که عمدتا لهستانی بودند.»

بخش‌هایی از کتاب به جست‌وجوهای میخال دکل به رد پاهای پدر در مناطق مختلف می‌پردازد. اما او در ضمن دست به پژوهش کتابخانه‌ای و آرشیوی گسترده‌ای زده و از کار تاریخ‌دان‌هایی مانند «لیور استرنفلد» نیز استفاده کرده است.

آقای استرنفلد در آثار خود اصطلاح «ایرانِ لهستانی» را به کار برده است که منظور از آن، نقش پناهندگان لهستانی (که بسیاری از آن‌ها یهودی بودند) در شکل دادن به ایران معاصر است.

از تهران تا تهران

سفر دور و دراز میخال دکل از یک مقاله «عباس میلانی»، پژوهشگر ایرانی، آغاز شد. میلانی آن مقاله را در واکنش به این اتهام که ایران در زمان هولوکاست با نازی‌ها ارتباط داشت نوشته بود. در بخشی از این مقاله آمده است: «در همان زمان که ماشین کشتار نازی‌ها یهودیان لهستانی بی‌گناه را به مسلخ می‌فرستادند، هزار و ۳۸۸ یهودی، از جمله ۸۷۱ کودک، به تهران اعزام شدند. مدتی را در فضای نسبتا امن سپری کردند و پس از آن به اسرائیل انتقال یافتند.»

میخال بعد از خواندن این کلمات به صفحه کامپیوترش خیره ماند و به یاد پدرش افتاد که در سال ۱۹۹۳ درگذشت. همین طور به یاد عمه‌اش «ریوکا» (رجاینا) که هنوز زنده بود.

او در کتاب می‌نویسد با آن ‌که همیشه با اصطلاح بچه‌های تهران آشنا بوده اما هیچ وقت به واژه «تهران» در این عبارت به عنوان مکانی واقعی فکر نمی‌کرده است.

میخال شهروند اسرائيل است و اجازه سفر به ایران را ندارد. اما به دیگر توقف‌گاه‌های پدر در طول مسیر پرمشقت‌اش سر زد. از لهستان تا سیبری و ازبکستان. آغاز و پایان کتاب در ایران است؛ تنها کشوری که نویسنده قادر به دیدار از آن نبود. نویسنده در بخش‌های مربوط به ایران به کمک‌های همکارش، «سالار عبده»، متکی بوده است. سالار بعد از انقلاب ۱۳۵۷ با خانواده‌اش از ایران گریخته بود و پناهنده به حساب می‌آمد. پدر عبده در تهران بنیانگذار «باشگاه پرسپولیس» و مالک «بولینگ عبده» بود. محلی که بعد از انقلاب مصادره شد اما هنوز هم به نام غیررسمی «بولینگ عبده» شناخته می‌شود.

با میخال درباره بخش‌های مربوط به ایران در کتابش صحبت می‌کنم و از او می‌پرسم آیا پژوهش گسترده و پرپیچ و خم او این ادعای غالب را که که ایرانیان در قبال یهودیان لهستانی میهمان‌نواز بودند تایید می‌کند یا خیر.

می‌گوید: «واقعا فکر می‌کنم در ایران شاهد میهما‌ن‌نوازی بودند؛ به ویژه وقتی کسی بی‌دلیل و یک‌باره به آن‌ها لطفی می‌کرد. یهودیان در دوران جنگ آن‌قدر تجربه‌های بد و دهشتناکی را از سر گذرانده بودند که اگر کسی یک تکه آب‌نبات هم به کودکی می‌داد در چشم‌شان اتفاقی چشم‌گیر بود.»

او می‌افزاید: «وقتی پناهنده‌ها حدود سال ۱۹۴۲ به بندر پهلوی [انزلی فعلی] رسیدند، خیلی‌ها به این آوارگان و کودکان ژولیده زل زدند. همین بود که به طور خودجوش برایشان غذا می‌آوردند و از این نوع کارها. به جای نفرت، با آن‌ها با شفقت برخورد کردند. آوارگان سابق به یاد می‌آورند در تهران هم حتی فقیرترین باربرها غذای اندک خود را با آنان تقسیم می‌کردند.»

میخال دکل می‌گوید:‌ «اینکه این آوارگان چگونه سر از ایران درآوردند، باید گفت تا حدودی تصادفی بود. دولت ایران پراگماتیک و عمل‌گرا رفتار می‌کرد. با پناهنده‌ها هم بدرفتاری نمی‌شد؛ حداقل در داستان من چنین نبود. البته در سال‌های بعد تظاهراتی علیه پناهندگان و حضور خارجی‌ها در ایران برگزار شد اما دلیلش کمبود غذا بود. تقصیری متوجه ایرانی‌ها نمی‌دانم چون در وضعیت بسیار دشواری قرار داشتند.»

پس از اینکه کتاب بچه‌های تهران منتشر شد نامه‌های زیادی به نویسنده رسید. او حالا می‌داند که شمار آوارگان یهودی لهستانی در تهران بسیار بیش از آن بوده که در ابتدای کار تصور می‌کرده است: «خیلی‌ها در تهران ماندند و به زندگی‌ خود ادامه دادند؛ شاید صدها نفر. ایران برای آن‌ها متفاوت بود و به جای اردوگاه‌های آوارگان، در خانه‌های شهری زندگی می‌کردند. برخی از پناهندگان هم یهودی آلمانی بودند؛ کسانی که بعد از قدرت گرفتن هیتلر در دهه ۱۹۳۰ به ایران آمده بودند و به عنوان پزشک یا مهندس کار می‌کردند. خیلی از آن‌ها از اوایل ۱۹۳۳ تا پایان جنگ در ایران زندگی می‌کردند.»

قهرمان‌های زندکی روزمره

نقطه قوت کتاب بچه‌های تهران این است که اسیر دوگانه «ميهمان‌نوازی گرم» و «بدرفتاری» نمی‌شود و با تصویر کردن فضای خاکستری بین این دو، روایتی از سفر آوارگان در آن دوران دشوار را ارایه می‌کند. این کتاب قصه آدم‌بدها و آدم‌خوب‌ها نیست و به قهرمان و ضدقهرمان نمی‌پردازد.

میخال دکل می‌گوید: «حکایت‌هایی که در آن‌ها یک یا چند نفر قهرمان‌اند و با رفتاری به کمال و بی‌نقص به نجات یهودیان می‌شتابند برای من جذابیتی ندارد. به نظرم بیشتر اوقات اوضاع آمیخته‌تر از این حرف‌هاست. بله، مردم در برابر یک آزمون قرار گرفتند، برخی‌شان بهتر و بعضی‌شان بدتر رفتار کردند اما معمولا شبکه‌ای در کار است و کمتر کسی به تنهایی عمل می‌کند.»

با این حساب جای شگفتی نیست که میخال دکل چندان طرف‌دار فیلم‌های معروف هالیوودی مانند «فهرست شیندلر» یا «همسر نگهبان باغ وحش» نیست: «این فیلم‌ها درباره قربانیان نیست، راجع به نجات‌دهندگان است. زیادی شسته و رفته‌اند و تصویر مخدوشی عرضه می‌کنند.»

میخال دکل در گفت‌وگویش با من ادامه می‌دهد: «قهرمان داستان من عمل‌گرایی و همکاری بین سازمان‌ها است؛ کسانی که لزوما دوست یکدیگر نیستند و بسا دشمن هم هستند اما به منظور عمل به اقدامی درست با یکدیگر همکاری می‌کنند؛ گیرم به صورت موقت.»

در سراسر کتاب می‌توان حضور این «قهرمان‌های هر روزه» و عمل‌گرا را دید؛ مثلا اعضای جوامع یهودی، هم در فلسطین و هم در نیویورک، که دست به سازمان‌دهی کمک به پناهندگان زدند؛ یا مسئولان یتیم‌خانه‌ای یهودی در ایران که برای بچه‌ها وسایلی ساده مثل ملافه تهیه می‌کردند.

میخال می‌گوید حتی رفتار پدر بزرگ و مادربزرگش هم او را تحت تاثیر قرار داد. پدر و مادر آن خانواده چهار نفره باید در ازبکستان تصمیمی بسیار سخت می‌گرفتند: آیا بگذارند دو فرزندشان بدون آن‌ها روانه تهران شوند یا نه. فقط کودکان می‌توانستند به این سفر بروند. این پدر و مادر می‌دانستند که در تهران غذای بیشتری هست و شانس زنده ماندن هم بیشتر است: «با اینکه معلوم نبود بتوانند دوباره فرزندان‌شان را ببینند، مسئولیت خود به عنوان والدین را از یاد نبردند.»

میخال می‌گوید خیلی‌ها، به خصوص کسانی که فرزند دارند، حتی تصور چنین موقعیتی هم دشوار است؛ شرایطی که پدر و مادر به این نتیجه می‌رسند تنها راه تضمین امنیت فرزندان‌شان، جدایی از آن‌هاست.»

از اسرائیل تا ایران 

بچه‌های تهران همچنین کتابی در مورد ملت‌سازی اسرائیل است و اسرائیلی بودن نویسنده از سراپای آن پیدا است. میخال می‌گوید در طول پژوهش خود گاه سر و کارش با دانشگاهیان لیبرال می‌افتاد که رویکردی منفی نسبت به اسرائيل داشتند.

از او می‌پرسم اسرائیلی بودنش چه نقشی در شکل دادن به کتاب داشته است. می‌گوید: «این هویت من است. آشنایانم شاید بپرسند چه‌طور ممکن است بلند شوی و تنهایی دست به سفرهای خطرناک بزنی و بروی ازبکستان و جاهای دیگر. این هم به خاطر اسرائیلی بودن من است. ما اول عمل می‌کنیم، بعد فکر می‌کنیم! این احساس اعتماد به نفس‌ام هم نتیجه بزرگ شدنم در اسرائيل است. گمان می‌کنم همین رابطه تا حدی عاطفی‌ام با سرزمین مادری است که به من این امکان را داد تا متوجه سرزمین مادری سالار و ماگدا (زنی لهستانی که ماجرایش در کتاب آمده است) باشم؛ حتی زمانی که با آن‌ها دعوایی دارم.»

صحبتم با میخال به نقش پروژه صهیونیسم و اسرائیل می‌رسد و همین طور اینکه چطور کتابش حیاتی نو به پدرش بخشید.

می‌گوید: «این کتاب در نهایت لزوما راجع به صهیونیسم به مثابه یک ایدئولوژی نیست؛ راجع به کمک یهودی به یهودی است. راجع به این است که یهودیان ناچارند به هم‌دیگر کمک کنند چون بقیه به طور کامل به آن‌ها کمک نمی‌کنند. البته این کتاب در عین حال کتابی است که ادغام یهودیان در جهانی بزرگ‌تر را نشان می‌دهد.»

به تعبیر شاعرانه، نویسنده سفری طولانی را از سر گذارند و چیزهای زیادی درباره والدینش دریافت اما آن سفر دراز در واقع تاییدکننده هسته مرکزی نسخه اسرائیلی بچه‌های تهران است: «در آخر رسیدم سر جای اولم. دانسته‌های من درباره این داستان را بزرگ شدنم در اسرائیل شکل داده بود. تنها چیزی که می‌دانستم نقش آژانس یهودی بود. و در آخر فهمیدم این درست است! آن‌ها بودند که همت کردند و کودکان را به “ییشوو” رساندند. [ییشوو Yishuv به جامعه یهودیان فلسطین تا پیش از شکل‌گیری دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸] همین نهاد بود که به آن‌ها آینده‌ای اعطا کرد و در آن لحظه‌ای که گزینه‌های چندانی پیش رو نداشتند، به آن‌ها امنیت بخشید.»

حرف زدن از اسرائیل صحبت‌مان را به ایران می‌کشد. میخال به دلیل شهروندیِ اسرائیل نتوانست به شهری که در عنوان کتابش آمده سفر کند. خود من هم با اینکه زادگاهم تهران است، به خاطر تبعیض سیاسی امکان بازگشت به‌ آن‌جا ‌را ندارم.

به شوخی از این صحبت می‌کنیم که کدام‌ یک از ما زودتر تهران را خواهد دید. می‌پرسم اصلا دوست دارد به ایران سفر کند. هیجانش را حتی از آن سوی تلفن هم احساس می‌کنم. می‌گوید: «چنین چیزی رویایی خواهد بود. دوست دارم در تهران قدم بزنم و در کافه‌ها بنشینم و شب‌های شهر را ببینم. دوست دارم بروم به رویدادهای فرهنگی، تئاتر ببینم، دانشگاه‌ها را ببینم. دوست دارم از مقبره استر در شهر همدان دیدن کنم. و سری هم خواهم زد به جایی که اردوگاه محل زندگی پدرم بود و امروز پایگاه هوایی [دوشان‌تپه] است.‌» سپس با کمی وقفه می‌گوید: «من هنوز امیدوارم.»

در مرکز این شهادت تکان‌دهنده و تاثیر‌گذار امید نشسته است؛ نه امید به پایان خوش و قهرمان‌های گل‌درشت، امید به این که رنج بی‌حساب می‌تواند روزی  به پایان برسد؛ و گاهی می‌رسد.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *