انتشار در وبلاگ رویاهای تورنتویی
زندگی در جهنم سرمایهداری!
این روزها گاه به کسانی که میگویند باور ما به ضرورت و مطلوبیتِ انقلاب و سوسیالیسم دگم و فرقهای است، خندهام میگیرد.
در واقع باعث شگفتی است که چطور باور به این عقاید مشخص سیاسی و اجتماعی مستقیما از دل تجربهی زندگی روزمره (و نه حتی از “جهانبینی” کلیتر) میجوشد.
زندگی در سرمایهداری، جهنم است.
من در تورنتو، یکی از متممولترین شهرهای جهان زندگی میکنم. بر خلاف اکثریت کرهی زمین قرار نیست هفتهی دیگر از گرسنگی بمیرم. بالای سرم سقفی دارم و بسیاری از رویاهای کوچکم در چندقدمی هستند. میتوانم به دانشگاه بروم، در جهان گردش کنم و …
اما با همین وصف است که بو و گرمای داغِ جهنمی سرمایهداری تمام زندگیام را فرا گرفته است.
جهنم آنجاست که باید خودت را، آرزوهایت را، رویاهات را، زندگیات را، وجودت را بفروشی. گیرم پس از سالها مبارزه و جانفشانیِ کارگران نرخ فروشت به حداقل ساعتی 8.75 دلار رسیده باشد! به تو همیشه همانقدر پول میدهند که زنده باشی تا دوباره برایشان کار کنی.
شبها خسته از سر کار به خانه برمیگردم و در اتاق کوچکِ نکبتیام، روی صندلی خوابم میبرد، بیآنکه حملههای تروریستی به هندوستان را نقد کرده باشم، بیآنکه سری به سینماتکِ انتاریو زده باشم، بیآنکه وقت کرده باشم اسپانیایی یاد بگیرم، بیآنکه توانسته باشم خودم را برای دانشگاه آماده کنم، و اینجاست که بهتر از صد ساعت درس “ارزش اضافه”ی مارکس به واقعیات جهنمی سرمایهداری پی میبرم.
میگویند “آمریکای شمالی، جای سختکوشی است”. منظورشان اینست که نرخ استثمار در اینجا از اروپا بالاتر است. اینجا چشم در چشم به تو میگویند که در بهترین حالت و در بهترین سناریوی رویاهایت باید خودت را هفتهای پنجبار از 9 صبح تا 5 به کارفرما بفروشی و ساعات بعدازظهر و آخرهفتهها و البته سالی 3 هفته تعطیلات را “زندگی کنی”. بگذریم که این ساعات هم باید به نگرانی پرداختن صورتحسابها و هزار بدبختی دیگر بگذرد.
من اما در مقابل این دنیا تسلیم نمیشوم. لحظه لحظه دل به آرمان بزرگ سوسیالیستی برای انقلاب و تغییر جهان بستهام و اوباماهای رنگارنگِ سفید و سیاه را ریشخند میکنم! با فقر دست و پنجه نرم میکنم اما روحم را نمیفروشم! با تمام توان سلاح نبرد نهایی را صیغل میدهم، حتی اگر فقط در بعدازظرها و آخرهفتهها و البته سالی 3 هفته تعطیلات!
گاهی جلوی چشم حیران کسانی که خود را فروختهاند و تسلیم شدهاند، نیمی از هر آنچه را دارم میدهم تا آبِ آبشارهای نیاگارا توی صورتم بپاشد و احساس زندگی کنم. میدانم هفتهی بعد باید صدبار تاوانش را با کابوسِ فقر بدهم، اما خیالی نیست که امید و رویا هر روز مرا به پیش میبرد.
خوانندگان عزیزِ رویاها! هرگز فراموش نکنید که بزرگترین رویای این آرشِ تورنتویی، سادهترین اصل انسانی است: روزی میآید که ما کارگران و زحمتکشان، دسترنج خود را خود در اختیار بگیریم و آن وقت تمام این جهان مال ماست!
تا آن روز زنده باد امید و رویا و مبارزه در مقابل فقر و ریاضت و سرمایهداری!