انتشار در وبلاگ رویاهای تورنتویی
دوستی از من سوالهایی کرده بود به این ترتیب:
۱. آیا اکثریت مردم ایران آمادگی و سطح تحصیلات و دانش این را دارند که بپذیرند جنبش کنونی ایران در جهت جدایی دین از دولت ممکن است پیش برود؟ اگر اره پس چرا هنوز از جملات عربی در شعارها استفاده میشه؟
۲. آیا موسوی رهبر این جنبش هست؟ اگر اره آیا ما نیز باید از این رهبر پشتیبانی کنیم؟ همانند زمانی که پدران و مادران مان و شاید خیلی ها در خارج از کشور از خمینی طرفداری کردند؟
۳. اصلا اشخاص بیرون از ایران حق دارند در باره ایران و سیاست ایران تصمیم بگیرند؟
۴. اگر مردم داخل ایران برای ایران هدفهایی دارند و شاید این اهداف اشتباه باشد ما باید صرفن به دلیل حمایت از آنها این حرکت اشتباه را خود بپذیریم و ادامه بدهم؟ (منظورم نیست که حالا رسما این جنبش اشتباست)
۵. سبز ها چه کسانی هستند؟ مردم ایران؟ طرفدارانه موسوی؟ همه اشخاصی که جنبش ایران را حمایت میکنند زیر یک رنگ؟
۶. سبزها از این جنبش چی میخواهند(از اونجایی که بیشتر عکسهایی که از تظاهرات در ایران دیده میشه به نحوی سبز هستند)؟ آزادی؟ جدایی دین از سیاست؟ …؟
۷. و در آخر شما از این جنبش چی میخواهید؟
ــــــــــــــــــــــــــ
این پاسخ من به این سوالها است:
1- در ابتدا باید بگویم که خطایی در این سوال هست که راستش میتواند خطرناک باشد و آن اشتباه گرفتن دین با “جملات عربی” است. زبان زیبای عربی، که شخصا علاقه بسیاری به آن دارم، مثل هر زبان دیگری میتواند برای بیان هر موضوعی مورد استفاده قرار بگیرد. از این رو میگویم این اشتباه خطرناک است که میتواند باعث شود ما دوست و دشمنمان را اشتباه بگیریم. آخوندها و حکومت دینی در ایران، دشمن ما است. مردم عرب منطقه، که خود نیز از حکومتهای دینی و آخوندها و شیوخ محلی خود رنج میبرند، هر دینی که داشته باشند مهمترین متحدین ما در مبارزه با ظلم و استبداد هستند. متاسفانه گرایشی نژادپرستانه در کشور ما هست که مخالفت به حق با دستاندازی مذهب به زندگی را به “مخالفت با اعراب” بسط میدهد. ما باید با این گرایش نژادپرستانه مبارزه کنیم.
و اما در مورد موضوع اصلی سوال باید بگویم که به نظر من خواست “جدایی دین از دولت” خواست عمومی مردم ایران است که اکثریت بالایی با آن توافق دارند. صحبت از “آمادگی و سطح تحصیلات و دانش” کمی گمراهکننده است. مردم ایران اتفاقا به لطف تاریخ پرتلاطم سالهای اخیر خود از نظر سیاسی بسیار پخته و پیشرفته هستند. آنها از مدرسهی مبارزه میگیرند و در کوران انقلاب حاضر، آبدیده میشوند.
مردم ایران در 30 سال گذشته با پوست و گوشت و خون خود زجر مذهب در حکومت را احساس کردهاند. تودههای عظیم مردم در ایران خواهان این هستند که آزادانه برای سرنوشت خودشان و مذهب خودشان تصمیم بگیرند.
آیا این به این معنی است که اکثریت مردم دین را کنار گذاشتهاند؟
به نظر من جواب به این سوال منفی است. اما باید فورا اضافه کنم که موج عظیمی از مدرنیسم و میل خلاصی فرهنگی جامعه را فرا گرفته. جنبش وسیع خلاصی فرهنگی که بخش عظیمی از 70 درصد جوانانِ جامعهی ایران را شامل میشود گوشههای مختلفی دارد و بخشهای پیشروی آن دین و مذهب را کنار گذاشتهاند و بخشهای وسیعتر آن برای زندگی آزاد به مبارزه با محدودیتهایی که به نام مذهب بر مردم تحکیم میشود به مقابله برخواستهاند. این است که در ایران میبینیم ماهواره و فیلمها و موسیقی زیرزمینی اینقدر محبوب است، مشروبات الکلی اینقدر رواج دارد و مردم روزهای محرم و صفر را سالهاست به “حسین پارتی” بدل کردهاند و مانتوها و روسریها را مدام کوتاهتر میکنند.
یک بخش مهم دیگر جنبش عظیم زنان است که از جمله بارها با قوانین ضدزن اسلامی و حجاب، نماد اصلی استبداد مذهبی، به مقابله برخواسته است. زنان ایران امروز از نظر آگاهی بر حق و حقوق خود جلوتر از بیشتر کشورهای منطقه و خیلی کشورهای دنیا هستند.
مقاومت ایرانیان در مقابل استبداد مذهبی چشم بسیاری از تحلیلگران دنیا را گرفته و موضوع فیلمها و مقالات و آثار متعددی بوده است.
در ضمن باید به خاطر داشت که بسیاری از مردمِ “مذهبی” هم مخالف این حکومت مذهبی هستند. آنها اتفاقا خوب دیدهاند که “مذهبی” که به آن اعتقاد داشتند چگونه وسیله سرکوب شده است و گاهی در صف اول مبارزه با این حکومت مذهبی و خواهان پایان آن هستند. آنها دیدهاند که وقتی مذهب را با زور استبداد به جامعه فرو کنی، نفرت و انزجار مردم از آن بیشتر میشود و نه برعکس.
در آخر باید دوباره تاکید کنم که خواست اکثریت مردم برای جدایی دین از حکومت به معنی جدایی آنها از مذهب نیست (گرچه آن هم روز به روز بیشتر میشود). این اتفاقا حکومت مذهبی است که آنها را مطمئن کرده چنین چیزی نمیخواهند. از هیچ خواست جامعه ایران نمیتوان به این اندازه مطمئن بود.
2- رهبری به چه معنا است؟ اگر آنرا به این معنای ساده بگیریم که چه کسانی به موسوی به عنوان رهبر نگاه میکنند باید گفت که در ابتدای جنبش، این تعداد بخش بسیار بزرگی (و البته نه همه) را شامل میشد اما این میزان روز به روز تا جایی پایین آمده است که امروز میتوان گفت در اقلیت است (گرچه شاید هنوز اقلیتی تاثیرگذار باشد). باز باید فورا اضافه کنم که حتی زمانی که مردم قامت رهبری را در موسوی میدیدند این به معنای دفاع آنها از سابقه و عقاید ارتجاعی او نبود. آنها به شیوهی همیشه پراگماتیستی و عملگرای خود به دنبال کسی آمده بودند که فکر میکردند اول از همه میتواند حقِ احمدینژاد و خامنهای را کف دستش بگذارد. اتفاقا دقیقا همین ناتوانی موسوی در مقابله با دولت کودتا و رژیم اسلامی بود که مردم را از او دور و دلسرد کرد. باید یادمان باشد که از همان روزهای اول موسوی مردم را به “عزاداری در تکیهها” دعوت میکرد و آنها با حضور میلیونی در خیابانها پاسخ میدادند. این موسوی بود که به دنبال مردم کشیده شد و نه برعکس. در سطح بنیادین نیز باید به خاطر داشت که خواستهای عمومی جنبش در ایران، و اساسا ترکیب فرهنگی مردم در حال حاضر، در کنار عوامل دیگر، اساسا بسیار فراتر از دید موسوی است که خود جز اقلیتی است بیربط به تاریخ ایران که 30 سال است بر سر این جامعه سوار شدهاند.
و اما در مورد سوال تو در این مورد که “ما” باید چه بکنیم (و این موضوع چند سوال تو هست). باید گفت که بستگی دارد “ما” چه کسی باشیم. این درس اول سیاست است که از آن چیزی حمایت و پشتیبانی کنیم که آنرا درست میدانیم و نه اینکه به همراه “ما”یی گمنام تصمیم بگیریم. به نظر من هیچ انسان شریف و آزادیخواه و آگاهی نباید از موسوی و سایر سران جمهوری اسلامی دفاع کند نه فقط به دلیل “گذشته” و سابقهی آنها بلکه به این دلیل ساده که که هیچکدام از آنها نماینده هیچ درجه پیشرفت و پیشروی برای مردم نخواهند بود. مردم ایران این روزها این را هر روز بهتر و بهتر میفهمند.
3- اعتقاد به آزادی و حق تعیین سرنوشت به این معنا است که اعتقاد داریم مردم هر جایی باید خود بتوانند اراده خود را در جامعه پیاده کنند و آزادانه آینده جامعه خود را انتخاب کنند چه در ایران، چه در هند، چه در آمریکا. اما این به این معنا نیست که بقیه مردم دنیا نمیتوانند در این باره نظر دهند و با آنها همبستگی کنند و به هر میزانی در جنبش کشور آنها نقش بازی کنند.
دنیایی که به مرزها و کشورها تقسیم شده محصولِ عصر عقبماندگی بشر است و روزی میآید که تمام ما در دنیایی بدون مرز زندگی کنیم. همین امروز نیز به طور واقعی منافع آدمها نه بر اساس ملیت که بر اساس جایگاه اجتماعیشان تعیین میشود. “منفعت ملی” دروغی بزرگ برای دعوا بین سرمایهداران و امپریالیستهای کشورهای رقیب است و هیچ ربطی به اکثریت کارگر و زحمتکش جامعه ندارد. منافع کارگران و زحمتکشان همه جهان یکی و در مقابل زورمداران و سرمایهداران و امپریالیستها است. امروز به روشنی میبینیم که دشمن جنبش مردم ایران، “ایرانیهایی” مثل احمدینژاد و خامنهای هستند و متحد و دوست آنها، هزاران و میلیونها نفر از سراسر جهان که به یاری شان میآیند، به مبارزهشان کمک میکنند و از آن الهام میگیرند.تاریخ بشر مملو از لحظات انترناسیونالیستی بسیاری است که نشان داده انسانها میتوانند در مبارزات خواهران و برادران خود در سراسر جهان شرکت کنند. نگاهی کوتاه به همین قرن قبل کافی است. جنگ داخلی اسپانیا در دهه 1930 را بین که مردمی از سراسر دنیا، از همین کانادا تا همان ایران، به آن رفتند و متحد با جمهوریخواهان اسپانیا علیه فرانکوی فاشیست (که خیلی هم “اسپانیایی” بود) جنگیدند. در همین کشور به نورمن بتون فکر کن. پزشک کمونیستی که در همان اسپانیا جنگید و پس از شکست ارتش جمهوریخواهان، به چین رفت و در میان مردمانی هزار بار “متفاوتتر” از خود طبابت کرد و به انقلاب چین کمک کرد تا اینکه در همانجا جان سپرد و امروز محبوب میلیونها کانادایی و چینی و مردم سراسر جهان است. به چه گوارای آرژانتینی فکر کن که از سردمداران انقلاب کوبا بود و به مردم این کشور برای سرنگونی دیکتاتوری کمک کرد و پس از پیروزی نیز برای گسترش انقلاب عازم آفریقا و کشورهای دیگر شد و سرانجام نیز در کشوری دیگری، بولیوی، در راه مبارزات مردمی به قتل رسید.
پس این حرفها که “شما خارجیها حرف نزنید” به راستی در برابر تاریخ عظیم انترناسیولیستی زحمتکشان و مردم جهان و در مقابل همین حمایت عظیم بینالمللی که انقلاب جاری در ایران جمع کرده است، مضحک به نظر میرسد.
اما در مورد ایران این قضیه ابعاد دیگری هم دارد و آن اینکه بخش عظیمی از مردم کشور ما در طی سالیان سال به دلایل مختلف بیرون رانده شدهاند. هزاران زندانی و مبارز سیاسی پس از سالها مبارزه به خارج رانده شدهاند (از دهها سال پیش و دهه 50 و 60 شمسی بگیر تا همین اواخر که هزاران زندانی و مبارز سیاسی در 2،3 سال اخیر از ایران خارج شده و در جاهایی مثل ترکیه هستند). هزاران نفر از مردم دیگر نیز به دلایل مختلف اقتصادی و غیره از کشور خارج شدهاند. قاعدتا آنها نیز به عنوان شهروندانی که سالها در ایران زندگی کردهاند بهترین افراد هستند و بخش ارگانیک همین جنبش به حساب میآیند.
به طور واقعی نیز میبینیم که به میدان آمدن هزاران نفرهی ایرانیان در سراسر جهان پشتگرمی و مایهی حمایتِ جنبش در ایران بوده است. ایرانیان خارج به هزار طرق دیگر به جنبش یاری رساندهاند و بخشی از آن بودهاند از ترجمه و انتشار سریع اخبار آنها تا جلب حمایت بینالمللی تا کمک به آنها برای چاپ نشریه و …
جمهوری اسلامی سالها است تلاش میکند تمام رویدادهای درون ایران را به گردن “تحریک خارجیها” بیاندازد. امروز کوس رسوایی آن در جهان زده شده است و همهی دنیا میبینند که این میلیونها نفر جمعیت درون ایران هستند که با شعار “مرگ بر دیکتاتور” خیابانهای کشور را پر کردهاند. ما، چه به عنوان ایرانیان و چه به عنوان شهروندان جهان، وظیفه داریم خود را بخشی از این جنبش بدانیم و به اندازهی وسع به آن کمک کنیم.
4. هیچوقت نباید از چیزی که به آن اعتقاد نداریم و آنرا اشتباه میدانیم حمایت کنیم حتی اگر این خواست میلیونها نفر باشد. معیار ما برای حمایت از چیزی باید سیاسی باشد و اینکه چه اهداف سیاسی داریم و از چه حرکات سیاسی دفاع میکنیم. در تاریخ اخیر متاسفانه شاهد بودهایم که گاهی مردم میلیونی با خواستهای ارتجاعی و ضدانسانی به میدان آمدهاند. مثلا بارها دیدهایم حتی پیشروترین جنبشها به دامان نژادپرستی افتادهاند (مثلا جنبش کارگریِ غرب کانادا در اوایل همین قرن تظاهراتهای ضدچینیها و ضدآسیاییها میکرد). امروز میبینیم که بخش عظیمی از مردم سوئیس به حزبی نژادپرست رای میدهند.
در مورد ایران البته باید با خوشحالی گفت که خواستها و جهت کلی جنبش مردم ایران بسیار پیشرو و مترقی بوده و تا همین الان توانسته مایهی الهام جهان شود. من به عنوان یک سوسیالیست انقلابی از این جنبش دفاع میکنم و پیشروی بیشتر آنرا خواستارم.
اینجا موقع خوبی است که تاکید کنم باید سیاسی بود و بر اساس آرمانها و خواستهای سیاسی از جنبش انقلابی ایران حمایت کرد، مستقل از ملیت و رنگ پوست و …
5 – سوال خوبی است. نفس این سوال به نوعی نشان میدهد که قضیه چقدر سردرگم است. واقعا “سبزها” کیستند؟ دلیل بسیاری از کسانی که سعی میکنند مدام نام “جنبش سبز” را به جنبش انقلابی مردم ایران بدهند دقیقا همان است که میخواهند اهدافش را گنگ و نامفهوم جلوه دهند و آنرا به موسوی پیوند بزنند (که گفتیم مدتهاست بخش عظیم مردم از او عبور کرده است). با این حال هنوز بعضی از مردم دوست دارند از رنگ سبز استفاده کنند و شاید خود را بخشی از “جنبش سبز” بدانند. خیلی مهم نیست. مهم اینجاست که جنبش را همانگونه که هست تحلیل کنیم، بخشهای مختلف آن را بشکافیم و نشان دهیم که ملزومات پیشروی سیاسی آن و رسیدگی به خواست اصلیاش یعنی سرنگونی دیکتاتوری (“مرگ بر دیکتاتور”) چیست. (و باید اینجا تاکید کنم که رنگ سبز را نباید به “همه” زد چون حتما خودت هم دیدهای که بسیاری از ماها دوست نداریم با این رنگ شناخته شویم).
به نظر من چیزی که در این در جریان است انقلابی است که باعث شده تودههای عظیم و میلیونی مردم ایران با خواست زندگی بهتر به میدان بیایند. قاعدتا بخشهای مختلف مردم خواستههای سیاسی مختلف دارند اما خواستهایی مثل حکومت غیرمذهبی و دموکراتیک (و خود این یعنی خواست رفتن جمهوری اسلامی) را امروز میتوان وسیع و تودهای دانست. بخشهای مختلفی از مردم هستند که از این خواستهای “وسیع” جلوتر رفتهاند و عقاید پیشروی خود را دارند که در دوره آتی تودهای خواهد شد و به خواستهای مختلفی شکل خواهد داد که در نهایت منجر به تعیین تکلیف اوضاع پس از برقراری خواست عمومی مردم، یعنی سرنگونی جمهوری اسلامی، منجر میشوند.
6. کدام “سبزها”؟ موسوی و کروبی و امثالهم میخواهند جنبش را به شکست بکشانند و نگذارند فراتر از قامت جمهوری اسلامی برود. آنها باران میخواستند و سیل آمده! جالب است که یکی از رفورمیستهای عزیز در تورنتو هفته گذشته با افتخار همین گفتهی معروف بارزگان را تکرار کرد که ما باران میخواستیم و سیل آمد! احساس تحقیر و تفرعنی که اینها نسبت به تودههای میلیونی مردم “بی سر و پا” احساس میکنند واقعا دیدنی است. اینها حق دارند از “سیل” مردم بهراسند. انقلاب، سیل است. سیل مردمی که به سالها تعیین سیاست توسط بقیه میگویند: نه! بس است! تمام است! حالا دیگر نوبت خود ما است که برای آیندهی خودمان تصمیم بگیریم. و آنوقت خود را جبرا وارد تاریخ میکنند. بسیاری از کسانی که به عنوان رهبران “سبز” شناخته میشوند، از موسوی و کروبی تا سازگارا و طیف وسیع رفورمیستهای داخل و خارج، همه تا بحال بارها سعی کردهاند ترمز این جنبش را بکشند، نگذارند “رادیکال” شود و آنرا از پیشروی باز دارند. بیشرمانه در مقابل خشونت وحشیانهی بسیج و سپاه، مردم را سرزنش میکنند که چرا پاسخ تندی به آنها میدهند و چرا داد میزنند: “مرگ بر دیکتاتور”. جالب است که بعضیها میتوانند از کسانی که سالها در صدر یکی از وحشیترین حکومتهای تاریخ بشری بودهاند دفاع کنند اما شعار “مرگ بر” مردم رنگشان را میپراند که ایوای خشونت شد!
اما میدانی جالب چیست؟ جالب اینجاست که مردم جواب این “سبزها” را که بیش از همه در چشم هستند خوب دادهاند. آیا به نظرت جالب نیست که علیرغم ارکستر مداومی که هر روز میگفت نگویید “مرگ بر دیکتاتور” و سعی میکرد شعارهای بیمسمایی مثل “مرگ بر هیچکس” (!) را به خورد مردم بدهد، آنها شعار خود را به کرسی نشاندهاند و در محتوا و در شعار به سمت حرکات هر روز انقلابیتر حرکت میکنند؟
7. من این سوال را خوانده بودم و از قصد کمی از جوابش را در همان سوال قبلی دادم
این بهترین سوالی است که من دوست دارم ببینم همه به آن جواب دهند. فقط ایکاش همه صادقانه و سیاسی برخورد کنند و بگویند برای آیندهی ایران چه میخواهند به جای اینکه سعی کنند نشان دهند “بیطرف” هستند. تنها درخت و جسد، بیطرف هستند! انسان زنده نظر و عقیده دارد و به قول ارسطو، “خیوان سیاسی” است.
من به عنوان سوسیالیست انقلابی برای ایرانی مبارزه میکنم که در آن آزادی و برابری به معنای واقعیاش وجود داشته باشد و این یعنی اینکه مردم بتوانند آزادانه سرنوشت خود را تعیین کنند و این سرنوشت فقط فرستادن نمایندگانی، هر چهار سال یکبار، به مجلس نیست بلکه مهمتر از همه تعیین این است که جامعه چه چیزی تولید کند و چگونه آن را توزیع کند. جامعهای که در آن وسایل تولید نه به دست اقلیتی مفتخور که به مالکیت عمومی کل جامعه گذاشته شود و با کنترل و مدیریت دموکراتیک کارگران اداره شود. خلاصه جامعهای که روی پرچم آن نوشته باشد: “از هر کس به اندازه توانش، به هر کس به اندازه نیازش!”
اما برای رسیدن به آن جامعه مراحل مختلفی باید طی شود. اولین گام سرنگونی جمهوری اسلامی است و این به دست نمیآید مگر اینکه طبقه کارگر وسیعا وارد میدان شود و با اعتصابهای عمومی رژیم را فلج کند و سپس در اتحاد با جنبش مردمی، به پای سرنگونی آن برود. امروز حتی “حقوقدانان جنبش سبز” هم اعتراف میکنند که شیشه رژیم اسلامی در دست اعتصابات کارگری است. چرا که وقتی کارگران از کار بایستند، هیچ چیز جابجا نمیشود و این سوال مطرح میشود که قدرت واقعا در دست کیست؟ خلاصه اینکه راه سقوط جمهوری اسلامی و پیشروی انقلاب، به میدان آمدن وسیع طبقه کارگر با اعتصاب عمومی خودش است.
اما خواستی که به نظر من باید در این مرحله و برای روزهای پس از سقوط مطرح کرد “مجلس موسسان انقلابی” است. یعنی مجلسی که در جریان روندی آزاد از تبلیغات و نشریات و غیره (که باید پس از سرنگونی جمهوری اسلامی تضمین شود) مردم از سراسر ایران نمایندگان خود را به آن بفرستند تا بتواند تصمیم بگیرد آینده ایران قرار است چه حکومتی داشته باشد.
ما سوسیالیستها و کمونیستها نیز در آنجا با حزب و گروه خود شرکت میکنیم و سعی میکنیم نظر دموکراتیک مردم ایران را به آیندهی سوسیالیستی جلب کنیم و آنوقت به سمت برقراری دموکراسی کارگری میرویم که در آن کل کشور با سیستم شوراهایی اداره میشود که هم مقننه هستند و هم مجریه، از بورژوازی خلع ید میشود و وسایل تولید در مالکیت عمومی قرار میگیرند تا تولید با توجه به منافع تمام مردم و نه اقلیتی 1 درصدی سازمان یابد و مردم به شیوهی دموکراتیک و عمومی خود بتوانند در تمام روندهای زندگی سیاسی و اقتصادی نقش بازی کنند.
من ایمان دارم که وقتی سوسیالیستهای انقلابی، این چشمانداز را به مردم ایران ارائه کنند، اکثریت کارگران و زحمتکشان ایران حول آن گرد میآیند و ایران به سمت آیندةی سوسیالیستی میرود. شیپور انقلاب ایران، زحمتکشان و کارگران سراسر منطقه و جهان را نیز به حرکت در میآورد و آتش انقلاب تمام منطقه را فرا میگیرد و انقلاب در هر کشور دیگری کمک بیشتری به انقلاب ایران برای پایداری و ادامهی راه میکند. من ایمان دارم که انقلاب ایران، انقلابی است که میتواند جهان را تغییر دهد. روزها و سالهای پیشرو انتظار کشیدنیاند!