«محمد مصدق» و داستان تلخ سرنگونی او در ۲۸ مرداد برای تمام ایرانیان آشنا است. اما فرای مرزهای ایران چه طور؟ در جهان عرب و اسراییل چه نگاهی به او میشد؟ برای پاسخ به این سوالها، پای صحبت تاریخدانی اسراییلی و ایرانشناس نشستیم. «لیور استرنفلد»، استادیار تاریخ و مطالعات یهودی در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا است. او تاریخدانی اجتماعی است و روی ایران تخصص دارد. دکتر استرنفلد مفصل راجع به دوره 12 ساله سیاست ایران بین سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ نوشته است و به ویژه در مورد پذیرش مصدق در مصر و جهان عرب. به زودی کتابی از او درباره تاریخ یهودیان ایرانی در قرن بیستم و نقش فراموش شده آن ها در رویدادهای مهم تاریخی ایران منتشر میشود.
شما در کتاب خود از پذیرایی گرمی نوشتهاید که هنگام بازدید مصدق از مصر از او انجام شد. کمی بیش تر برایمان از برخورد با او در این کشور و جهان عرب بگویید. آیا کودتای ۲۸ مرداد، شکست نیروهای ضداستعماری در منطقه معنا میشد؟
– مصدق در جنبش ضداستعماری، نقش پیشقراول را داشت. در سال ۱۹۵۱ که به مصر سفر کرد، در اوج محبوبیت خود در جهان عرب بود. در همین سفر، لبنان به او اجازه ورود نداد چون نگران واکنش مردم به امتیازاتی بود که به شرکتهای بلژیکی داده بودند. مصدق در عراق هم بسیار محبوب بود. سفر او به مصر هشت ماه پیش از انقلاب ۱۹۵۲ آن کشور بود. او را قهرمان شرق میدانستند؛ قهرمانی که میتوانست راه و مسیر شرق در برابر ابرقدرتهایی همچون انگلیس، امریکا و شوروی را تغییر دهد. وقتی سرنگونش کردند، حداقل در مصر، شکست جنبش ضداستعماری دانسته نشد چون ضدیت با استعمار، بخشی از سیاست رسمی کشور شده بود. حتی آن را اشتباهی از سوی ابرقدرتها می دانستند که به جنبش ضداستعماری قدرت میبخشد نه آن را از میان ببرد.
آیا کودتای ۲۸ مرداد، هشدار به سایر رهبرانی به شمار می رفت که در مقابله با غرب بودند؟
– در همان هفتهای که مصدق را سرنگون کردند، سلطان مراکش تبعید شد و این حمله به جهان سوم و خاورمیانه از شرق تا غرب به شمار رفت. بدون شک، به رهبرانی مثل «جمال عبدالناصر» که بعدها نه فقط رییسجمهوری مصر که چهره اصلی جنبش جهان سوم عربی بودند، نشان داد میتوانند از اشتباهات مصدق درس بگیرند. مصدق به خاطر اینکه پاسدار دموکراسی ایران بود، سعی کرد با ابرقدرتها مذاکره کند بی این که قدرت کافی در مقابل آن ها داشته باشد. ناصر هم کوشید بر سر سد «اسوان» مذاکره کند؛ اما اینبار با ظن بسیار بیش تر نسبت به دولتهای امریکا و بریتانیا. خلاصه اینکه مصدق کمک کرد هویت ممتازی برای جنبشهای جهان سوم ایجاد شود.
مصدق و کودتایی که او را سرنگون کرد، در اسراییل چه گونه دیده میشدند؟
– در اسراییل سقوط مصدق منجر به واکنشهایی غیرمنتظره از بخشهای مختلف نقشه سیاسی شد. دولت اسراییل به رهبری «بن گوریون» و «موشه شارت»، تصمیم گرفته بودند به بلوک امریکا بپیوندند و دولت اسراییل در جنگ سرد، بخشی از بلوک غرب شد. اما این جناح راست اسراییل بود که با تحسین بسیار از مصدق سخن میگفت. در پی سرنگونی محمد مصدق، خیال دولت حزب «ماپای» [سوسیال دموکرات] راحت شد چون احساس آن ها این بود که فشار روی رابطه پیچیده اسراییل با ایرانِ تحت رهبری مصدق کم شده است. تصور می کردند اکنون دو کشور میتوانند همکاری مفیدتری داشته باشند. این تصور درستی بود. بعد از سرنگونی مصدق، همکاری ایران و اسرایيل بسیار پایدار و آرامتر بود. اما جناح راست اسراییل خودش را جنبشی ضداستعماری میدانست و کودتا را شکستی برای آینده خاورمیانه میدید. آن ها در زمان حکومت مصدق کوشیدند اسراییل را به سمت همکاری نزدیکتر با مصدق سوق دهند و کاری کنند این کشور از تحریم نفتی علیه ایران تبعیت نکند. پس از کودتا، احساس آن ها این بود که حالا گیر ناصر افتادهاند. البته ناصر آن موقع چهره خیلی شناختهشدهای نبود اما نمونهای بود. نظرشان این بود که امکان شکلگیری ائتلاف ضداستعماری در خاورمیانه که شامل اسراییل باشد، از میان رفته است و این نظر درستی هم بود.
شاید برای خیلی از خوانندگان غافلگیرکننده باشد که جناح راست اسراییل خودش را ضداستعماری میدانست.
– حزب راستگرای «هرود» [آزادی] در اسراییل، در زمان مبارزه علیه قیمومیت بریتانیا شکل گرفته بود. آنها یکی از نیروهای نظامی زیرزمینی بودند که علیه امپریالیسم بریتانیا و استعمار و قیومیت بریتانیا جنگیدند. آنها توانستند به ائتلافهای جالبی با سایر جنبشهای ضداستعماری در خاورمیانه برسند. حتی پس از سال ۱۹۴۸ [استقلال اسراییل]، کسانی مثل «مناخم بگین» که بعدها نخستوزیر شد، اولین دشمن خود را بریتانیا میدانستند و نه عربها. اینرا در خیلی از سخنرانیهای او در سالهای اول میبینیم. او از جمله سیاستمداران اسراییل بود که در مقابل تبعیض علیه شهروندان فلسطینی اسراییل جنگید. مفهوم قدرت، ضداستعماری بودن در محور حزب هرود بود و آنرا در ادبیات آنها نیز میتوان دید. با تحسین از مصدق و کنفرانس [گردهمایی کشورهای آسیا و آفریقا] در باندونگ اندونزی سخن میگفتند و واقعا علاقهمند به ایجاد شبکههایی از کشورهای خاورمیانه بودند که شامل اسراییل هم باشد.
چه گونه بود که نیروی سوسیالیست ماپای که جزو جناح چپ بود، در جنگ سرد به طرف امریکا پیوست؟
– ماپای همان اول وادار شد بسیاری از عناصر سوسیالیسم و انترناسیونالیسم را کنار بگذارد چرا که خودش را به عنوان حزب اجماع مرکز در اسراییل مطرح کرده بود. در سال ۱۹۵۰ یا ۱۹۵۱ دیگر معلوم بود که اسراییل قرار است در جنگ سرد به بلوک غرب بپیوندد و باید تغییرات لازم در سیاست خارجه هم داده میشد. اگر نقطه عطف برای حزب هرود، مبارزه علیه بریتانیا بود، برای حزب ماپای، مبارزه علیه عربها و برپایی دولت بود. اگر دشمن آدم، همسایه اش باشد، مجبور میشود سوسیالیسم خود را هم تغییر دهد.
تاثیر کودتا ۱۹۵۳ بر فعالیت سیاسی یهودیان ایرانی چه بود؟
– تا پیش از ۱۹۵۳ شاهد صحنه شگرفی از روزنامههای یهودی در ایران بودیم. چند مورد از اینها مربوط به حزب توده و به محافل چپگرا در ایران بودند. البته که قابلیت پیوستن به محافل چپ و چپ بودن علنی، بسیاری از یهودیان را وا داشت به حمایت از حزب توده و مصدق دست بزنند؛ مثلا میدانم بسیاری از یهودیانی که از خانوادههای غیر سیاسی میآمدند، با هیجان بسیار به کلوبهای حزب توده میپیوستند و در اعتراضات به نفع مصدق شرکت میکردند. کودتا که اتفاق افتاد، تمامی این روزنامهها متوقف شدند. وقتی فضای سیاسی بسته شده بود و کاری به جز حمایت از شاه ممکن نبود، تنها چیزی که در عرصه عمومی میدیدیم، همین حمایت از شاه بود چون تنها کار قانونی سیاسی همین بود. نسل بعدی یهودیان هم در جنبشهای چپگرا، دانشجویی و گروههای زیرزمینی تودهایها نقشی عمده داشتند اما شاهد آن غنای ادبی، روزنامهها و انتشارات نیستیم؛ تا سال ۱۹۷۸ که فضای سیاسی دوباره کمی گشوده شد.
در طول ۱۲ سال شرایط نسبتا آزاد، فعالیت ضدیهودی هم در ایران از سوی امثال پان ایرانیستها و حامیان «مظفر بقایی» بالا گرفت. آیا ریشسفیدهای جامعه یهودی احساس راحتی نمیکردند که سالهای پرتلاطم دموکراسی جای خود را به آرامش حکومت خودکامه داده بود؟
– این دوران برای جامعه یهودی، ریشسفیدهایش و سازمانهای صهیونیستی که در ایران کار میکردند، دوران غریبی بود؛ مثلا برای صهیونیستها، داشتن رابطه کاری پایدار با ایران و اسراییل باعث شد که موفق به گشایش باشگاههای صهیونیستی شوند و دولت از آن ها حفاظت کند. شاه به فعالان و سازمانهای صهیونیستی خیلی آزادی میداد. واضح است که در آن ۱۲ سال دموکراسی، احساسات ضدیهودی در صحنه عمومی بیش تر بود اما در همین ۱۲ سال در ضمن نقشی کلیدی در روند جذب بیش تر یهودیان در سیاست ایران داشتند. چرا که آنها میتوانستند در بازی سیاسی مشارکت کنند؛ مثلا میتوانستند حامی مصدق یا حزب توده باشند. حتی وقتی حامی شاه بودند، این حمایت صادقانهتر حساب میشد چون کلی گزینههای دیگر هم موجود بود. برای یهودیان اینکه بتوانند رسما به شماری از سازمانهای سیاسی ایرانی بپیوندند، تحولی چشم گیر به شمار می رفت.