انتشار در ایندیپندنت فارسی
از میان مهمانان ویژه دو شب موسیقی ایرانی در جشن زمستانی طنطورا در عربستان سعودی دو نفر از جامعه سینمایی بودند: شهره آغداشلو و هوشنگ توزیع، دو بازیگر و زوج هنری و از موفقترین بازیگران ایرانیتبار سینمای آمریکا.
آغداشلو به دلیل نامزدی اسکار و موفقیتهای بزرگی که در دو دهه گذشته در سینما و تلویزیون آمریکا کسب کرده چهرهای جهانی محسوب میشود و در عربستان سعودی نیز شاهد بودیم که خیلیها او را میشناختند. اما آنچه شاید خیلیها کمتر بدانند تجربه طولانی او در سفر به کشورهای مختلف از طرف «آکادمی تصاویر متحرک» (یعنی همان نهادی که جایزه اسکار را اعطا میکند) است، سفرهایی که هدفشان مثل جشن طنطورا برقراری روابط حسنه در جهان از دریچه هنر است.
پس از پایان دو شب کنسرت، همگی خوانندگان و مهمانان ویژه عازم فرودگاه امیر عبدالمجیدِ العلا شدیم. شهره آغداشلو در آنجا نیز مرکز توجههای بسیار بود و در ضمن فرصت داشت با دوستان و همکاران قدیمی خود گپ بزند. از جمله ابی، خوانندهای که سابقه آشنایی طولانی با آغداشلو دارد و معلوم بود از دیدن او بسیار خشنود است. آغداشلو که به انضباط کاری خود معروف است با وجودی اینکه ساعاتی از نیمهشب گذشته بود در همان فرودگاه پای صحبت ایندیپندنت فارسی نشست تا در مورد کنسرت، سفرش به عربستان سعودی و گذشته سینماییاش گفتگو کنیم.
آغداشلو گفت: «وقتی به اینجا دعوت شدم به اولین چیزی که توجه کردم عنوان این فستیوال بود: موسیقی بدون مرز. من در آمریکا با دو نهاد خیلی همکاری میکنم، یکی پزشکان بدون مرز و دیگری نویسندگان بدون مرز. اولین بار بود که موسیقی بدون مرز میشنیدم. با خودم فکرم این چه قدم بزرگ و درستی است و چه پیام صلحآمیزی که برای اولین بار در عربستان سعودی کنسرت ایرانی برپا میشود.»
میگوید که بی هیچ پیشزمینه فکری به عربستان آمده، «مثل کاغذ سفیدی که هیچی روی آن نوشته نشده و آمدم تا قصه این سفر را روی کاغذ بنویسم.» آغداشلو میافزاید: «در دو سه روز گذشته به قدری آموختم که میتوانم بگویم در چند سال اخیر نیاموختم. برای من خیلی جالب بود که عربستان سعودی دارد این گفتگو را آغاز میکند. فقط هم کنسرت ایرانی نبود و برنامههای دیگری از جمله موسیقی لاتین نیز داشتند.»
آغداشلو میگوید در طول کنسرت به این فکر کرده که «این اولین بار است که این اتفاق میافتد ولی آخرین بار نخواهد بود و ما سالیان بعد خواهیم گفت که ما اولین شب آنجا بودیم. تمام هنرمندان ایرانی که دستچین شده بودند از هنرمندان ناب موسیقی ایران هستند، چه قدیم و چه جدید.»
نظرش را راجع به جوانترهایی مثل آرش و ساسی میپرسم که میگوید: «هردویشان را خیلی دوست دارم. پر از انرژی هستند و مثبتگرا. این هنرمندان جوان نه تنها زبان مادریشان را حفظ کردند که به همان میخوانند. در حالی که میتوانستند در سوئد و آمریکا این کار را نکنند.» او میگوید در عین حال هر دو موفق شدهاند در خارج از کشور حضور موفقی داشته باشند و به حضور آرش در یوروویژن اشاره میکند: «دو سه آقای عرب که در کنسرت بودند به من گفتند آرش را خیلی دوست داریم. گفتم از کجا میشناسید؟ که گفتند یورو ویژن و فهمیدم خیلیها اصلا بخاطر آرش به کنسرت آمده بودند.»
آغداشلو با اشاره به مشکل جا افتادن موسیقی فارسی بین مخاطبین جهانی آنرا با آثار خولیو ایگلسیاس، خواننده اسپانیایی، مقایسه میکند که کارهایش نزد کسانی که اسپانیایی هم بلد نیستند شناخته شده: «زبان ما به اندازه زبان اسپانیایی در جهان بالنده نیست و ارتباط برقرار کردن با آن کار سادهای نیست. اگر ما قادر باشیم این موسیقی را به موسیقی غربی پیوند بزنیم و خودمان را به پایگاههای بینالمللی مثل یوروویژن برسانیم میتوانیم امید داشته باشیم که موسیقی ایرانی و خواننده ایرانی که در سرزمین خودش نمیتواند روی صحنه برود به استقبال در خارج برسد.»
به همین بهانه صحبت از موفقیتهای خودش در سینمای آمریکا میشود. آغداشلو تنها ۲۶ سال داشت که انقلاب ایران درگرفت و هنوز شاپور بختیار نخستوزیر بود که او کشور را به مقصد بریتانیا ترک کرد. شهره پیش از انقلاب تئاتر کار کرده بود و در سه فیلم بازی کرده بود، البته سه فیلم کلیدی و به یادماندنی: «شطرنج باد» محمدرضا اصلانی، «گزارش» عباس کیارستمی و «سوته دلان» علی حاتمی که آغداشلو در آن در نقش اقدس خوش درخشید. با وقوع انقلاب اما او مجبور به ترک وطن شد. بیش از ده سال طول کشید تا دوباره توانست به سینما برگردد و آن با بازی در فیلم «میهمانان هتل آستوریا» ساخته رضا علامهزاده بود. آغداشلو اما آرام آرام موفق شد برای خود جایی در سینمای آمریکا باز کند و در سال ۲۰۰۳ با «خانه شن و مه» در کنار دو بازیگر اسکاربرده، بن کینگزلی و جنیفر کانلی، آنقدر خوش درخشید که هم نامزد اسکار شد و هم جوایز متعددی دریافت کرد (از جمله جایزه محافل منتقدین فیلم هم در نیویورک و هم در لس آنجلس.)
این در حالی است که بزرگترین ستارگان سینمای ایران هرگز نتوانستند خارج از مرزهای کشور به موفقیت برسند.
علتش را میپرسم که آغداشلو میگوید: «برای خیلیها سخت بود که به آمریکا بیایند و بعد از اینکه ستاره سینمای ایران بودند بروند در مثلا سریال تلویزیونی «کگنی و لیسی» نقش یک راننده را بازی کنند. اگر هم یکی دو بار بازی کردند بعد تصمیم گرفتند دیگر در سینمای آمریکا کار نکنند، چون توی ذوقشان خورد. یعنی مشکل کمکاری خود هنرمند بوده.»
آغداشلو میگوید: «میتوانستند به محض اینکه رسیدند عوض هر کار دیگری زبان را یاد بگیرند و تلاش کنند وارد سینما یا تئاتر آمریکا شوند و یا با چند نفر جمع شوند و یک نمایش روی صحنه ببرند. همیشه حرفم با دیگران این بوده که اگر کار نیست خودتان کار اختراع کنید. نمایشی بنویسید و ببرید روی صحنه. موفق یا ناموفق، کار کنید. بگذارید این عضلات دائم در حرکت باشند و شما را به حرکت وا دارند.»
آغداشلو از این صحبت میکند که خیلیها حاضر نبودند از نقشهای کوچک و آن هم به زبان انگلیسی شروع کنند و در آن روزها هیچ سرمایهداری نبوده که بخواهد روی فیلمی به زبان فارسی در آمریکا سرمایهگذاری کند. میگوید: «حالا البته بحث عوض شده آن هم با وجود نتفلیکس و هولو و اپل.» او از مجموعهای تلویزیونی برای «اپل» میگوید که هر اپیزودش به کشوری میپردازد و از جمله اپیزودی هم به ایران که بازی در آن به او پیشنهاد شده اما به دلیل بازی در فیلم ترسناک «بدو، عزیزم، بدو» که به زودی روی پرده میرود موفق به قبول پیشنهاد اپل نشده.
از موفقیتهای این روزهای آغداشلو ناگهان برمیگردیم به سالهای اولی که از ایران خارج شده بود. میگوید: «روزی که من ایران را ترک کردم، پدرم، مادرم، همسر اولم، خانهام، سگم پاشا و دوستانم را بخاطر عشق بازیگری پشت سر گذاشتم. میدانستم که در آن جامعه با زبان درازی که داشتم جایی به عنوان بازیگر جوان نخواهم داشت. چمدانهایم را بستم و به محض اینکه پایم به انگلیس رسید هر چه داشتم و نداشتم فروختم. از جمله جواهراتم و ماشینم را. موهای سرم را کوتاه زدم، کت شلوار پوشیدم و رفتم دانشگاه. اصلا اهل پارتی رفتن نبودم. موهایم را هم کوتاه و مردانه زدم که کسی انتظار نداشته باشد پارتی بروم. سرم را کردم در کتاب و درس هم که تمام میشد یک راست میرفتم نمایش میدیدم.»
تعریف میکند در روزهای تحصیل دانشگاهی در رشته روابط بینالملل در بریتانیا نمایشها را با بلیتهای ویژه پنج پوندی میدیده چون پول بلیت کامل را نداشته: «مثلا نمایش «گربهها» بلیتش ۲۰۰ پوند بود، اما من با پنج پوند دیدم. ته سالن یک میز پیش بخاری بلندی میگذاشتند که برای اینکه خسته نشوی میتوانستی دستت را رویش بگذاری اما نمایش را باید ایستاده میدیدی.»
آغداشلو میگوید: «با یک گروه تئاتر انگلیسی همکاری کردم. مرتب فیلم میدیدم، کتابهای فلسفی میخواندم.»
یکی از اولین تجربههایش در زندگی خارج از کشور بازی در نمایش «هفت رنگ» به کارگردانی پرویز کاردان بود. میگوید: «درسم که تمام شد، آقای پرویز کاردان آمد و گفت نمایشی نوشتم با فکر تو به اسم «هفت رنگ.» گفتم من دارم میروم برای روزنامه گاردین کار کنم. قرار هم هست از زیرزمین شروع کنم و روزنامهها را لای هم بپیچم اما خودم را میشناسم و میدانم به زودی میروم به طبقه بالا. گفت حالا این را بخوان. نمایش را خواندم و برق از سرم پرید. بلافاصله با خودم فکر کردم اینجوری میتوانم بیشتر برای مردم سرزمینم مفید باشم. چون دلیل اصلی که درس سیاست خوانده بودم این بود که ببینم دارد چه اتفاقی در ایران میافتد؟ مملکت من دستخوش بازی چه کسانی شده؟ با خواندن آن نمایش متوجه شدم که شاید بهتر باشد همان حرفه بازیگری را دنبال کنم منتهی فقط با نقشهای اساسی و معنیدار.»
نمایش «هفترنگ» سه اجرای موفق در لندن داشت که در آن تمام بلیتها فروش رفت. سپس توری در اروپا و بالاخره اجرایی در لس آنجلس که آغداشلو خوب بخاطر دارد: «شب اول در سالن هورسمن لس آنجلس که ۶۰۰ نفر جا میگیرد، اجرا داشتیم. داشتم خودم را برای نقش آرایش میکردم که آقای کاردان آمد و گفت خیلی بد شد، نمیدانی چه اتفاقی افتاده. گفتم چه شده؟ گفت چیزی نزدیک هزار نفر بیرون هستند و اینقدر فشار آوردند که شیشه در را شکستند که خیلی هم گران است و ما باید پولش را بدهیم. گفتم پولش را بده چون اینها امشب یک چیز را به ما ثابت کردند: ما باید بیاییم اینجا زندگی کنیم. جایی که مردمش در تئاتر را میشکنند تا بیایند و نمایش ببیند. یک بار دیگر برای بازیگری دست به جابجایی زدم.»
این بود که آغداشلو هالیوودی شد و به مرکز سینمای جهان راه پیدا کرد.
میگوید: «آدم باید تکلیف خودش را روشن کند. اگر شما واقعا عاشق کاری هستید، سفت و سخت به آن میچسبید، شبهای گرسنگی را تحمل میکنید، شکلات را لای نان میگذارید میخورید، بیخوابی را تحمل میکنید، شنبه و یکشنبه از صبح زود تا آخر شب کار میکنید. باید زحمت کشید. هیچ چیز راحت به دست نمیآید. اگر عاشق کاری هستید به آن بچسبید.»
همین است که او امروز از خودش و از دستاوردهایش راضی است چون این همه پشت کار نتیجه داشته. میپرسم دوست نمیداشت دنبال کاری راحتتر میرفت تا حرفه بازیگری؟ اینجا است که خاطرهای از زمان فیلمبرداری «خانهای از شن و مه» را تعریف میکند: «مادرم آمده بود لس آنجلس. داشتم روی فیلم «خانهای از شن و مه» کار میکردم. پنج و نیم صبح میآمدند دنبالم تا شش یا شش و نیم به مقصد برسیم. یک ساعت و نیم آرایش و لباس بود و هشت صبح جلوی دوربین بودم تا هشت شب. هر روز که پنج صبح پا میشدم سعی میکردم مادرم را بیدار نکنم اما او حس میکرد که من بلند شدهام و دارم قهوه درست میکنم. پا میشد و میآمد و میگفت: «این همه زحمت برای یک لقمه نان؟» به او میگفتم هر شغل دیگری انتخاب کرده بودم همینقدر موفق بودم چون متعهد و زحمتکش هستم و سخت کار میکنم. اما من عاشق این کارم. دوباره فردا بلند میشد و میگفت: «این همه زحمت برای یک لقمه نان؟»»
آغداشلو در سالهای گذشته تجربه کم نداشته از بازی در نقش همسر صدام در مجموعه تلویزیونی «خانه صدام» که بخاطرش جایزه معتبر امی را دریافت کرد تا نقش کنونیاش در سریال علمی-تخیلیِ «اکسپانس» که به تازگی برای فصل پنجم هم توسط استودیوی آمازون تایید شده. آغداشلو در این سریال در نقش ضد قهرمانی ظاهر میشود که عضو شورای امنیت سازمان ملل است و یکی از اصلیترین نقشهای مجموعه را دارد. او اخیرا دست به تهیه فیلم هم زده از جمله با فیلم «یک عروسی ساده» با کارگردانی سارا زندیه که فیلم قبلیاش «مهمانی استخر» دومین جایزه جشنواره ترایبکای نیویورک را برنده شد و بازی تارا گرامی. اینرا میتوان اولین تجربه آغداشلو در کار تهیه فیلم دانست.
خودش میگوید: «خیلی آهسته و آرام نزدیک کار تهیه شدم. به قول سهراب سپهری که میگوید به کنار من اگر میآیی نرم و آهسته بیا. من هم خیلی نرم و آهسته وارد شدم که مبادا ترک بردارد چینی تنهایی من!»
علاوه بر «عروسی ساده» او در تهیه فیلم «کوبایی» به کارگردانی سرجیو ناوارتای ایتالیایی نیز نقش داشته.
فیلم بعدی که او جزو تهیهکنندگانش محسوب میشود «بدو عزیزم بدو» به کارگردانی شانا فست است. آغداشلو در هر سه این فیلمها نقش هم بازی کرده از جمله در این فیلم آخری که آنرا با دیگر فیلم موفق ترسناک «بزن بیرون» مقایسه میکنند. میگوید کارگردان فیلم از او خواسته ماجرای آن را لو ندهد و از هر کس راجع به نقشش میپرسد خواسته آنرا با نقش مارلون براندو در فیلم «اینک آخرالزمان» مقایسه کند.
میگوید خیلی از تهیهکنندگی خوشش آمده اما به قول رابرت دنیرو این کار باعث شده فکرش دو جا باشد از یک طرف مشغول بازیگری در فیلم و از طرف دیگر مساله تهیه و گرفتن تصمیمات مالی. آغداشلو در مورد تهیهکنندگی میگوید: «دوست دارم ادامهاش بدهم. الزاما اگر خودم هم در فیلم نباشم مهم نیست. در به در دنبال فیلمنامههایی میگردم که پرمعنی باشند و بتوانند سوال مطرح کنند. برای من هنر سوال را مطرح میکند، جواب نمیدهد.»
از فیلمهای اخیر بیش از همه از «جوکر» آمریکایی و «انگل» کرهای خوشش آمده. در مورد جوکر میگوید: «در ده سال گذشته فیلمی ندیدم که اینقدر به مشکلات اجتماعی بپردازد: خدمات درمانی عمومی، بهداشت روانی، کنترل حمل سلاح، خشونت، خشونت در تلویزیون.»
میگوید به عنوان یکی از اعضای آکادمی اسکار اما در رشته بهترین فیلم نه به جوکر که به «انگل» رای داده است. تعریف میکند: «همهجا بهش رای دادم. وقتی هم برد بلند شدم و جیغ زدم!»
آغداشلو در وصف این فیلم محصول کره جنوبی که هم نخل طلا را گرفت و هم چندین اسکار معتبر صحبت میکند: «فیلمی بینالمللی است که در مورد طبقه کارگر محرومی صحبت میکند که بویش را حس میکنیم و شکلش را رویت میکنیم و در کنارش راه میرویم اما دردش را لمس نمیکنیم. زیر باران ماندنش را، در زیرزمینهای نمناک زندگی کردن و خاک خوردنش را و گرسنگی کشیدنش را نمیبینیم. یک روزی این طبقه از زیرزمین بیرون میآید و همه چیز را نابود میکند. من اسمش را گذاشتم خیزش پرولتاریا! و چنین فیلمنامهای به من بدهند همین فردا میروم و آنرا میسازم.»
اینگونه صحبتمان درباره سینما به پایان میرسد و به عنوان آخرین صحبت دوباره برمیگردیم به طنطورا. برایم خاطرهای تعریف میکند: «دو آقای عرب به من گفتند ما برای شب لاتینها هم اینجا آمده بودیم اما شب مورد علاقه ما شب ایرانیها است. من امیدوارم این فستیوال اینقدر ادامه پیدا کند که ایرانیهای علاقمند هم بتوانند از نقاط مختلف دنیا به اینجا سفر کنند و با چشم خودشان ببینند رابطه عرب و ایرانی میتواند چقدر زیبا و قشنگ باشد.»