مردم باید در خانه بمانند. همهجا قرنطینه برقرار شده. ماسک به صورت زدن ضروری است. هرگونه سفر تعطیل شده، مرزها را بستهاند و اجازه عبور و مرور نمیدهند. امکانی برای دفن جسد قربانیان نیست و اجساد کرور کرور سوازنده میشوند.
این فهرست مربوط به رویدادهای امروز جهان نیست. اشارهشان به طاعون سال ۱۹۱۱ در شمال شرق چین است در بیش از یک قرن پیش، که دانشمندان و جامعه پزشکی با شیوههایی مشابه همین امروز به جنگ ویروس مرگباری رفتند که نرخ مرگ و میر آن نزدیک به ۱۰۰ درصد بود؛ یعنی هر که مبتلا به این ویروس میشد عملا باید مرگ را انتظار میکشید.
یک تفاوت عمده آن روزگار با امروز اما همکاری و هماهنگی گسترده بینالمللی برای پایان دادن به آن مصیبت بود. همین است که پل فرنچ، نویسنده بریتانیایی، در مطلبی برای وبسایت «سی ان ان» از آن رویداد تاریخی سال ۱۹۱۱ و همکاری بینالمللی که در پی آن آمد گفته است.
طاعون سوم
عروج بیماری مرگبار طاعون از اوایل قرن نوزدهم در چین به قدری وسعت یافته بود که از آن به عنوان «طاعون سوم» یاد میکردند. در این ردهبندی، طاعون اول در قرن ششم میلادی در امپراتوری بیزانس بود و به یاد امپراتور وقت «طاعون جاستینیان» نامیده میشد. طاعون دوم، «مرگ سیاه»، اواسط قرن چهاردهم بود که بیش از یک سوم کل جمعیت قاره اروپا در اثر آن جان باختند، و حالا طاعون جدیدی بود که از اواسط قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم در دورهای متوالی چین را در مینوردید.
مورد سال ۱۹۱۱ اما در نهایت از شمال شرق چین فراتر نرفت و با اقدامات سریع مقامات بهداشتی، حتی هرگز به بندر دالیان که آن روزها در اختیار ژاپن بود و دریچهای به جهانِ پیرامون به میرفت، نرسید. نهایتا بیش از ۶۳ هزار نفر از آن بیماری مرگبار جان باختند. اما محدود ماندن بیماری در آن حد، ثمره همکاری بیشتر کشورهای آن زمان، بهخصوص در سطح جامعه پزشکی بود و نه سیاستبازی و رقابتهای غریب بینالمللی که در عصر کرونای قرن بیست و یکمی شاهد آن هستیم.
آقای فرنچ در مقالهاش به ماهیت دوره تاریخی اوایل قرن بیستم (سالهای پیش از جنگ جهانی اول) و تفاوتهایش با دوره کنونی اشاره نمیکند؛ اما دقیقا همین ماهیت تاریخی بود که تفاوتهای واکنشهای بینالمللی را توضیح میدهد. واژه «جهانیسازی» نزد عوام و خیلی از خواص برای اشاره به تحولات چند دهه اخیر مورد استفاده قرار میگیرد؛ تحولاتی که حالا با عروج کرونا، خیلیها صحبت از تغییر جهت آنها میکنند. اما دنیای اوایل قرن بیستم هم کم جهانی نبود. در واقع، در دنیای پیش از درگرفتن جنگ جهانی اول، جهانیگرایی و جهانشهری از خیلی جهات قویتر و پررنگتر از دنیای امروز بود. بخش عمدهای از جهان در سیطره امپراتوریهای استعماری قدرتهای اروپایی بود، اما این همچنین به معنی عدم شکلگیری هویتهای ملی منسجم بود. این تفکر که «با رشد خیرهکننده فنآوری که جهان مدتها بود آنرا تجربه میکرد، امکان دارد مرزها و محدودیتها از میان بروند»، رایج بود. کما اینکه مرز به معنی امروزی آن وجود نداشت و برای سفر به این سو و آن سوی جهان، کمتر به گذرنامه به معنای امروزی آن نیاز بود.
منطقه منچوری در دنیای آن روز در جایگاه خاصی قرار داشت. این منطقه بیشتر از نظر کشاورزی مهم بود و با توجه به جمعیت پایین آن شاید برای خیلیها «دورافتاده» به حساب میآمد، اما در واقع سر مرز سه امپراتوری مهم آن روزگار (چین، ژاپن و روسیه) قرار داشت و از همین رو، نقطهای بود بسیار «جهانی». منچوری رسما بخشی از خاک چینی بود که در آخرین ماههای قریب چهار هزار سال حکومت سلطنتی به سر میبرد (انقلاب ۱۹۱۱ چین را وارد عصر جمهوری کرد)، اما چین سلطنتی در آن روزها با نفوذ قدرتهای خارجی تضعیف شده بود و هر بخشی از آن در اختیار یک قدرت خارجی بود؛ بهخصوص بنادر و راههای آهنش. در منطقه منچوری، بندر دالیان در اختیار ژاپنیها بود و خطهای آهن منطقه در اختیار روسها. شبکه موسوم به «راهآهن شرق چین» این منطقه را به شبکه معروف «راهآهن سراسری سیبری» وصل میکرد. اینگونه، منچوری بخشی از شبکه ارتباط مسکو و پکن بود. شهر بزرگ منطقه، هاربین، پر بود از شهروندان روس، اروپایی، آمریکایی و ژاپنی.
از جمله تجارتهای پر رونق جهان آن سالها، خز حیوانات بود. علاقه شدید بازارهای اروپا و سراسر جهان به تن کردن کلاهها و پالتوهایی که از پوست حیوانات ساخته میشدند، نقشی کلیدی در پیشرفت جهانیسازی و ارتباط کشورها به همدیگر داشت. خز مثلا صادرات اصلی ممالک بریتانیا در آمریکای شمالی (کانادای امروزی) بود. آن روزها هم مثل امروز این اعتیاد انسانها به استفاده بیرویه از سایر حیوانات بود که در شکل گرفتن همهگیری نقش داشت. خز رایج، از حیواناتی همچون سمور و راسو و مینک بود، اما بالا رفتن تقاضا باعث شده بود تجار به دنبال حیوانات جدیدی بروند و این بود که به جونده جدیدی به نام مارموت تارباگان رسیدند. این حیوان مثل بقیه مارموتها چیزی شبیه سنجاب است و در سرزمینهای استپی منچوری و مغولستان بسیار یافت میشود. مارموت کبابی از سالها پیش جزو غذاهای سنتی مغولستان بوده است. حالا اما به مردم محل پاداشهای بسیار داده میشد تا مارموت را به خاطر پوستش شکار کنند. در جامعه سنتی مغولستان، این دانش محلی وجود داشت که اگر مارموتی نشانه بیماری داشته باشد، گوشت آن فاسد است و نباید خورده شود (البته اشتباهات انسانی پایانی ندارند — همین سال گذشته یک زوج در مغولستان به علت خوردن گوشت خام مارموت تارباگان مسموم شدند و درگذشتند.) اما در پی افزایش سرسامآور تقاضا برای پوست مارموت، دیگر بیمار بودن یا نبودن حیوانی که اروپاییها پوستش را میخواستند، مهم نبود و شکار بیرویه آن ادامه یافت. پندار غالب این است که طاعون سال ۱۹۱۱ از همین حیوان به انسانها انتقال یافت.
در روایت آقای فرنچ میخوانیم که اولین نشانههای طاعون را پزشکان روس قریهای به نام مانژولی تشخیص دادند؛ روستایی در منطقه موسوم به «مغولستان داخلی» که بخشی از خاک چین است و در مرز آن کشور با روسیه قرار دارد. نشانه این بیماری مرگبار، تب شدید و خون بالا آوردن بود. پزشکان مانژولی هر چه میتوانستند، از جمله جمعآوری أجساد از خیابانها و تبدیل کوپههای قطارهای باری به مکانهایی برای قرنطینه، برای سرکوب آن انجام دادند.
بیماری میتوانست محدود به مانژولی بماند، اما مثل امروز که فرودگاهها و کشتیها و ارتباطات گسترده جهانی باعث پخش بیماری شدند، شبکه راهآهنهای روزافزون آن دوران باعث شدند که طاعون از آن قریه کوچک به سرعت به شهر مهم منطقه، یعنی هاربین برسد. سپس، نوبت به شهرهای مهم آن روزگار چین رسید: تیانجین، پکن و شهرهای دیگری که در مسیر راهآهن پکن به ووهان قرار داشتند، همه با مواردی از این طاعون روبه،رو شدند. حتی بندر جهانی شانگهای که حدود ۳۰۰۰ کیلومتر با منچوری فاصله داشت به فکر اعمال قرنطینه کامل بود.
نجات دالیان؛ قهرمان چینی هاربین
این اقدامات گسترده مقامات پزشکی منطقه بود که باعث شد طاعون مرگبار، چندان فراتر از شمال شرق چین نرود و حتی به بندر دالیان نرسد. بندر دالیان که در سال ۱۸۹۸ توسط روسها بنا شده بود، در مرتفعترین نقطه شبهجزیره لیائودونگ قرار گرفته است و موقعیت جغرافیای خاصی دارد. در غرب این شبهجزیره، دریای باریک بوهای قرار دارد که آن سوی آن، پکن است. در شرق آن، خلیج کره قرار دارد که آنطرفش شبهجزیره کره است (که تازه چند ماه پیش استقلال خود را از دست داده بود و به خاک ژاپن الحاق شده بود.) دالیان همچنین ورودی چین به دریای زرد است و از آن طریق به اقیانوس آرام و بقیه دنیا. اگر ویروس به دالیان میرسید، میتوانست خیلی سریع به کشتیهای غولآسای مسافربری و سپس به شهرهای اروپا و آمریکا برسد. اما کنترل گسترده مسافران راهآهن و کشتی، توقف کامل خطوط راهآهن و تعطیلی بندر (عدم اجازه خروج و ورود کشتیها) باعث شد دالیان در امان بماند، و اینگونه جهان نیز.
قهرمان واقعی آن روزها که چنین اقداماتی را توصیه و رهبری کرد، پزشک ۳۱ سالهای از تحصیلکردگان دانشگاه کمبریج انگلیس بود: وو لین- ته. او اولین چینیتباری بود که در آن دانشگاه مشهور درس پزشکی خوانده بود. او متولد جزیره پنانگ (در مالزی امروز) بود که در آن روزها از مستعمرات بریتانیا به شمار میرفت. پدرش طلاکاری بود که از چین به شبهجزیره مالایا مهاجرت کرده بود و خانواده مادریاش نیز از چینیهایی بودند که از دو نسل پیش در آن شبهجزیره زندگی میکردند.
دکتر وو میدانست که باید هر چه در توان دارد انجام دهد تا پیش از ۳۰ ژانویه ۱۹۱۱، جلو گسترش این طاعون گرفته شود. آن تاریخ، آغاز سال نو چینیها بود و او میدانست که اگر این روز فرا برسد، امکان توقف سفر مردم برای دیدار خانوادههاشان ممکن نیست. مقامات وقت او را به هاربین اعزام کردند و اقدامات گستردهای که انجام داد، موفق به توقف ویروس مرگبار شد.
آن اقدامات، گسترده و ضربتی بودند. هرگونه دفن مردگان ممنوع بود و تمام اجساد باید سوازنده میشدند. گاه اگر ساختمانی طاعونزده بود، کل ساختمان را میسوزاندند. افراد تحت قرنطینه اگر بعد از ۵ تا ۱۰ روز نشانهای نداشتند، آزاد میشدند و مچبندی سیمی به آنان اهدا میشد که رویش نوشته بود طاعون ندارند. دو اقدام وو اما از همه چیز مهمتر بودند: یکی تشخیص اینکه این طاعون خیارکی نیست و طاعون ریوی است؛ یعنی باعث آلودگی ریه میشود و نه غدد لنفاوی. دیگری این بود که او بر استفاده گسترده از ماسک اصرار داشت. ماسک پوشیدن در آن روزها هم مثل امروز باعث بحث و جنجال بود. مثلا پزشکی فرانسوی از همکاران دکتر وو شدیدا با ماسک زدن مخالف بود. طرفه آن که او به علت عدم استفاده از ماسک هنگام ورود به بیمارستانهای طاعونزده، مبتلا به این بیماری شد و درگذشت.
دکتر وو اما در پایان ماه ژانویه ۱۹۱۱، درست پیش از فرارسیدن سال نو چینیها، مراسم وسیع جسدسوزانی برگزار کرد و اعلام کرد که آن طاعون به پایان رسیده است.
نشست جهانی
در فردای این پیروزی، دنیا باید چه میکرد؟ دکتر وویی که در میان نظامهای مختلف جهانی، از امپراتوری بریتانیا تا چین، قوام یافته بود، معتقد بود که به جای سیاستبازی و رقابتهای دولتها باید شاهد همکاری بینالمللی جامعه پزشکی باشیم. این است که مبتکر برگزاری «کنفرانس جهانی طاعون» شد که در آوریل ۲۰۱۱ در شهر شنیانگ چین در نزدیکی منچوری برگزار شد.
چهرههای حاضر در آن کنفرانس، از سراسر جامعه جهانی بودند. با اینکه چین در درگیری شدید با بسیاری از قدرتهای منطقه و جهان بود، دکتر وو اجازه نداد اختلافات سیاسی باعث تشتت در جامعه جهانی پزشکی شود. چهرههای این کنفرانس، ویروسشناس و باکتریشناس و همهگیریشناس و کارشناسان بیماری بودند. عالیترین متخصصان از آمریکا، ژاپن، روسیه، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا، مکزیک، هلند، آلمان و اتریش- مجارستان، در قصر شائو هو ییاِن شنیانگ گرد آمدند. اجماع جهانی این بود که قرنطینه اضطراری، محدودیت در مسافرت و استفاده گسترده از ماسک، از عوامل اصلی موفقیت بودهاند. دیگر اقدام موفق، ساخت بیمارستانهای ویژه طاعون بود تا بیماران معمولی مبتلا نشوند.
کنفرانس قریب یک ماه به طول انجامید
دکتر وو در صدر این رویداد مهم تاریخ جهان قرار داشت. او در روز اول کنفرانس با خضوع سخن گفت: «از اینکه باید در مقابل چنین نهاد محترم و مطلعی صحبت کنم، خجالتزدهام و از پایین بودن سطح دستاوردهای خود باخبرم. تنها دلیلی که به نظرم باعث شده این افتخار به من داده شود، موفقیت کار مقابله با طاعون در شهر هاربین است که البته در آن هم من در مقایسه با همکاران قادر و توانای خود نقش کوچکی داشتم.»
جهان اما قدر این پزشک بزرگ را میدانست. او در تابستان ۱۹۱۱ در نشست مهمی در لندن حاضر شد و یافتههاشان را بیشتر با جهانیان در میان گذشت. نتایج آن نشست، در معتبرترین ژورنال پزشکی جهان «لنست» منتشر شدند. تزار روسیه و رئیس جمهوری فرانسه به او نشان افتخار دادند. دانشگاههای جانز هاپکینز آمریکا، پکن چین، هنگکنگ و توکیوی ژاپن به او مدرک افتخاری دادند. امروز در جزیره زادگاهش، پنانگِ مالزی، مدرسهای و جادهای به نامش است. در دانشگاه پزشکی هاربین مجسمه یادبودش را قرار دادهاند، و همان ژورنال «لنست» سال پیش جایزهای به افتخارش و به نامش بنیان نهاد.
جهان در این سالها تجربیات متعددی در همکاری بینالمللی در عرصه پزشکی بهدست آورده است. آن جوّ همکاری سالهای ۱۹۱۱، به زودی به درگرفتن جنگ خانمانسوز جهانی خورد و دنیا وارد یکی از تاریکترین دورههای کل تاریخ بشر شد. در پی جنگ اول اما «جامعه ملل» جهت تامین صلح بنیانگذاری شده بود و «دفتر پزشکی» آن نقش مهمی در مقابله با بیماریهایی همچون جذام، مالاریا و تب زرد داشت. بعد از جنگ جهانی دوم، سازمان ملل جانشین «جامعه ملل» شد و «سازمان جهانی بهداشت» با مرکزیت ژنوِ سوئیس به میان آمد.
سیاسیبازی و منافع دولتها اما باعث شده است که برخورد جهان با کرونا بسیار متفاوت از آن روحیه سرشار از همکاری و بینالمللگرایی سال ۱۹۱۱ و قهرمانانی همچون دکتر وو باشد. از یک سو دولت چین میکوشد بر سازمان جهانی بهداشت نفوذ سیاسی اعمال کند، و از آن سو دونالد ترامپ دستور به قطع بودجه آن میدهد. آفتی که ما را در مقابله با کرونا دچار مشکل کرده است، نه افراط در جهانیسازی، که برخورهای ناسیونالیستی و فقدان تنها روحیهای است که میتواند نجاتبخش باشد: روحیه شنیانگ ۱۹۱۱.