در روز پنجشنبه، ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ فرودگاه مهرآباد تهران شاهد فرود آمدن یکی از مهمترین پروازهای تاریخ خود بود: هواپیمای «ایرفرانس» حاوی آیتالله «روحالله خمینی» و جمعی از همراهان او و خبرنگاران مهم کشورهای مختلف.
خمینی یک راست به بهشت زهرا رفت تا برای جمعیتی میلیونی سخنرانی کند. این روحانی پا به سن گذاشته در مدتی کوتاه توانسته بود نزد خیل عظیمی از مخالفان حکومت «محمدرضا شاه پهلوی» به عنوان رهبری که میتواند کار هدایت انقلاب را انجام دهد، پذیرفته شود. خمینی در طول سالها فعالیت سیاسی، آمال و چشمانداز ارتجاعی خود را بارها بیان کرده بود، گرچه، بخصوص در ماههای آخر که نقشش برجسته شد، موقتا اینها را پشت ظاهر دموکراسیخواهی پنهان میکرد؛ و البته حتی در آن مواقع هم اگر کسی دقت به خرج میداد دیدگاههای ارتجاعی خمینی معمولا خیلی پشت ابر نمیماندند و نمایان میشدند.
سخنرانی آن روز هم همینطور بود. خمینی در طول حدود نیم ساعت چشماندازی برای انقلاب ایران ترسیم کرد که جهت اصلیاش زیر سوال بردن قانونی بودن حکومت پهلوی و فقدان مشروعیت دموکراتیک آن و انتقاد از سیاستهای اقتصادی و فرهنگی بود (جالب اینجا است که هیچ اشارهای به کودتای ۲۸ مرداد نکرد.) گرچه از لابلای همین سخنان نیز میشد سویههای ارتجاعی تفکر او را دید.
در فضای پرشور انقلاب اما، خمینی موفق شده بود وسیعترین نیروها را پشت خود گرد آورد: از جمله دو نیروی کلاسیک اپوزیسیون ایران یعنی حزب توده که رهبر دیرینش، «ایرج اسکندری»، را ناگهان عوض کرد و تحت رهبری «نورالدین کیانوری» سیاست متفاوتی پیش گرفت؛ و جبهه ملی که پشت «شاپور بختیار» را خالی کرد؛ این بهاضافه نیروهای مختلف چپگرا و اسلامگرا و اقشار مختلف جوانان، دانشجویان و روشنفکران.
این بود که ۱۰ روز پس از آن سخنرانی، حکومت شاهنشاهی پایین کشیده شد و حکومت جدیدی با نام «دولت موقت انقلاب اسلامی» تاسیس شد. از سال ۱۳۶۰ و به ابتکار «عبدالمجید معادیخواه»، وزیر وقت ارشاد اسلامی (که هنوز «فرهنگ» شامل آن نبود) جشن گرفتن این دوره ۱۱ روزه (از ۱۲ تا ۲۲ بهمن) به عنوان «دهه فجر» جا افتاده شد.
جشن گرفتن سالگرد انقلاب و «دهه فجر» برای جمهوری اسلامی زمانی عرصه قدرتنمایی خیابانی و به رخ کشیدن تعداد شرکتگنندگان در رویدادها و تظاهراتها در ایران و حتی خارج از مرزها بود. اما سالهای سال است که این جشنها ابعادی دردسرآمیز نیز برای حکومت پیدا کردهاند. علت این امر این واقعیت ساده است که با نگاه به دوران انقلاب ۵۷ به سرعت مشخص میشود که در جمهوری اسلامی امروز، نه اثری از بیشتر آرمانهایی مانده که انقلابیون ۵۷ در داشتند و نه از وعدههایی که خمینی در همان سخنرانی تاریخی و خیلی سایر اظهارات خود در آن دوره مطرح کرده بود.
یکی از محورهای اصلی سخنرانی خمینی این بود که قانونی بودن سلطنت پهلوی را زیر سوال برد. او گفت مجلس موسسانی که رضا شاه را انتخاب کرد «با سرنیزه» تاسیس شده بود و در نتیجه «این سلطنت از اول یک امر باطلی بود» و «اصل رژیم سلطنتی از اول خلاف قانون و خلاف قواعد عقلی است و خلاق حقوق بشر است.»
خمینی در توضیح این استدلال خود میگوید: «ما فرض میکنیم که یک ملتی تمامشان رای داند که یک نفری سلطان باشد، بسیار خوب، اینها از باب اینکه مسلط بر سرنوشت خودشان هستند و مختار به سرنوشت خودشان هستند، رای آنها برای آنها قابل است؛ لکن اگر چنانچه یک ملتی رای دادند (ولو تمامشان) به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد، این به چه حقی… سرنوشت ملت بعد را معین میکند؟ سرنوشت هر ملتی به دست خودش است.»
این در حالی است که جمهوری اسلامی خود با انتخاباتهایی شتابزده در ماههای اول پس از انقلاب ۵۷ برپا شد و از آن پس هرگونه زیر سوال بردن نظام «ولایت فقیه» که از دل مجلس خبرگان قانون اساسی در آمد، همراه با سرکوب و زندان بوده است.
جمهوری اسلامی امروز خود نیز میداند که اگر دوباره همهپرسی برقرار کند رایی نخواهد آورد و سرکوبها خود شاهد واضح این امرند. ملت ایران دقیقا برای تعیین سرنوشت خود است که علیه حکومتی که خمینی برپا کرد به میدان آمده است.
بخشی دیگر از سخنان خمینی زیر سوال بردن نمایندگان مجلس وقت بود که خمینی میگفت خودشان هم قبول دارند مورد انتخاب و تایید مردم نیستند؛ امروز اما به روشنی میتوان همین را درباره نمایندگان مجلس شورای اسلامی نیز گفت. این نمایندگان پس از آن انتخاب شدهاند که حتی نمایندگان ادوار سابق آن در زمان جمهوری اسلامی هم در صورت داشتن کوچکترین اختلاف با خامنهای توسط شورای نگهبان حذف شدند و امکان حضور نداشتند.
در زمینه اقتصاد، خمینی نقدهای مختلفی را در سخنرانی ۱۲ بهمن مطرح کرد. او از جمله با انتقاد از روند اصلاحات ارضی مدعی شد که شاه این کار را انجام داده تا کشاورزی در ایران از بین ببرد و کشور به بازاری برای آمریکا و اسرائیل بدل شود که حالا به ایران گندم، برنج و تخم مرغ صادر میکنند. اما آیا ایران در دوران جمهوری اسلامی به خودکفایی در تولید این محصولات کشاورزی رسیده است؟
پاسخ این سوال به روشنی منفی است. «علی خامنهای»، رهبر جمهوری اسلامی، خود چندی پیش در سخنرانی نوروز ۱۴۰۱ گفت: «باید در تولید کالای اساسی همچون گندم، جو و ذرت به خودکفایی برسیم. بخش کشاورزی ما جزو وابستهترین بخشهای کشور به واردات است.» آیا بهتر از این میشد شکست جمهوری اسلامی در رسیدن به آرمانهایی که بنیانگذارش تعیین کرده بود به نمایش گذاشت؟
خامنهای در پاسخ به جنبش اخیر نیز با وجود تمامی ادعاهای کاذب راجع به نقش داشتن کشورهای خارجی مجبور بود اعتراف کند که «عامل اقتصادی وجود داشت چرا که وضعیت اقتصاد کشور خوب بود و نیست.» حالا بگذریم از دعاوی خمینی راجع به مجانی کردن آب و برق که در این سالها مایه تمسخر خاص و عام شدهاند.
خمینی در بخش دیگری از سخنانش در آن پنجشنبه تاریخی از این انتقاد کرد که سطح تحصیلات برای جوانان خوب نیست و بسیاری برای تحصیل به کشورهای خارجی میروند. پس از گذشت ۴۴ سال اما کارنامه جمهوری اسلامی در این زمینه سیاهتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. اگر در دهه ۱۳۵۰ دانشجویان ایرانی به برخی از بهترین دانشگاههای جهان در غرب و برخی کشورهای آسیایی مثل هند میرفتند، امروز حتی دانشگاهّهای کماعتبار کشورهایی مثل گرجستان، ارمنستان، قبرس، تایلند، مالزی و جمهوری دومینیکن نیز پر از دانشجوهای ایرانی است.
میزان مهاجرت و در واقع فرار از ایران به قدری وسیع است که به نوبه خود پدیدهای مثالزدنی و کمنظیر در تاریخ معاصر جهان است. ایران شاید به همراه ونزوئلا تنها کشور دنیا باشد که بدون اینکه در آن جنگی صورت گرفته باشد و یا از فقر شدید رنج ببرد (در سطح کشورهای «جهان چهارم» که عمدتا در قاره آفریقا هستند و سرانه تولید ناخالص داخلیشان زیر هزار دلار در سال است) شاهد فرار وسیع جمعیتی از آن هستیم. (البته در ونزوئلا بیشتر شاهد مهاجرت مردم این کشور به کشور همسایه کلمبیا هستیم که اشتراکات بسیاری با آن دارد و توسط بسیاری مهاجرت موقتی دانسته میشود؛ ایرانی که جمهوری اسلامی درست کرده بدینسان کاملا یگانه است.)
علاوه بر «آزادی»، «استقلال» دیگر شعار اصلی انقلاب ۵۷ بود و خمینی نیز در سخنانش از ارتشیان خواست، استقلال پیشه کنند و شاه را «نوکر آمریکا» خواند. اما پژوهشهای تاریخدانانی همچون «رهام الوندی» و صاحب این قلم در سالهای اخیر بیش از پیش نشان داده که شاه با وجود اینکه در شطرنج جنگ سرد در اردوگاه آمریکا قرار گرفته بود به هیچ وجه سرسپرده واشنگتن نبود و به راستی «سیاست مستقل ملی» که ادعایش را داشت دنبال میکرد.
همین است که ایران در زمان او روابط دیپلماتیک حسنهای نه تنها با کشورهای غربی که با شوروی، چین و تقریبا تمام کشورهای سوسیالیستی داشت. در عین حال ایرانِ پهلوی دوم هم با کشورهای عربی رابطه خوب داشت هم با اسرائیل و شاه شخصا هشدار میداد که در غائله اعراب و اسرائیل، ایران هرگز نباید بیش از حد طرف یکی را بگیرد و در عین حال بر اصول مورد قبول سازمان ملل پافشاری میکرد؛ و بر همین منوال قویا از اسرائیل خواهان خروج از سرزمینهای فلسطینی بود که در سال ۱۹۶۷ اشغال کرده بود.
در مقابل، جمهوری اسلامی نه تنها برای ایران «استقلال» نیاورده که امروز با دنبال کردن سیاستهای ماجراجویانه در چنان انزوایی قرار گرفته که نزد بیشتر کشورهای منطقه و جهان جایگاهی ندارد. عراقی که نخستوزیرش مستقیما با حمایت شبهنظامیهای طرفدار خامنهای به قدرت رسیده بیمحابا از عبارت «خلیج عربی» استفاده میکند و بر آن تاکید میکند.
همین عراق بارها گفته تحریمهای غرب راجع به ایران را اجرا میکند. جمهوری اسلامی در سالهای اخیر نگاه «نه شرقی، نه غربی» را که بر سر در وزارت خارجه آن نوشته شده، کنار گذاشته و طبق دکترین «نگاه به شرق» به روسیه و چین نزدیک شده است. اما حتی این کشورها نیز طبیعتا از انزوای ایران استفاده میکنند و شرایط خود را به آن تحمیل میکنند.
همین است که «شی ژین پینگ»، رئیس جمهوری خلق چین، روابطی خیلی نزدیکتر با اسرائيل و کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس دارد. و روسیهای که ایران با زیرپا گذاشتن بیطرفی سنتی خود به آن در اوکراین کمک جنگی میکند نیز بارها نشان داده که یار ثابتی برای جمهوری اسلامی نیست: از سوریه که در آن به اسرائیل اجازه حمله به نیروهای جمهوری اسلامی را میدهد تا چین که در آن برای فروش نفت تحت تحریم به رقیب ایران بدل شده است.
با این حساب میبینیم که ادعاهای اصلی خمینی درباره اینکه حکومت اسلامی که جای سلطنت را گرفت قرار است برای ایران آزادی و استقلال بیاورد و اقتصاد کشور را توسعه ببخشد و وضع جوانان را بهتر کند، بهکلی شکست خوردهاند.
در حرفهای خمینی البته، در ضمن میشد نطفههای دیدگاههای ارتجاعی او را هم دید. او ادعا میکرد که «ما کی مخالفت کردیم با تجدد؟» و مثلا میگفت «سینما یکی از مظاهر تمدن است که باید در خدمت این مردم، در خدمت تربیت این مردم باشد.» اما در بخشهای دیگری از همان سخنان معلوم بود که خواهان قلع و قمع فرهنگی ایران معاصر است. او در مورد شاه گفت: «این آدم به واسطه نوکری که داشته، مراکز فحشا درست کرده، تلویزیونش مرکز فحشاست، رادیویش بسیاریش فحشاست، مراکزی که اجازه دادند برای اینکه باز باشد، مراکز فحشاست، اینها دست به دست هم دادند. در تهران مرکز مشروبفروشی بیشتر از کتابفروشی است، مراکز فساد دیگر الی ماشاالله است.»
با این حساب اعتراض او به رادیو و تلویزیون سانسور و محدودیت آنها نبود که زیر پا گذاشتن اصول سنتی بود که از نظر او «فحشا» دانسته میشد.
او در انتقاد از سایر دستگاهها نیز مشخصا به «فرم خارجی» و «فرم اجنبی» آنها اعتراض میکرد و مثلا گفت: «بیچارگی ما این است که دنبال این هستیم که فرم غربی پیدا کنیم. دادگستری ما دادگستری غربی باشد. قوانین ما قوانین غربی باشد. اینقدر ضعیف النفس نباشید. اینهایی که فرم غربی را به فرم الهی ترجیح میدهند. اینها از اسلام اطلاع ندارند. اونهایی که میگن نمیشد اسلام را در این زمان پیاده کرد، برای اینکه اسلام را نشناخته اند، نمیفهمند چی میگن.»
در اینجا بود که خمینی وعده داد وزارت امر به معروف و نهی از منکر برپا شود و تمام وزارتخانههای دیگر نیز اسلامی شوند. طرفه آنجا که بسیاری از نظریات بومیگرایانه و اصالتجویانه تحت نظر نهادهای مورد حمایت دربار شاه رشد یافته بودند (چنانکه دکتر «علی میرسپاسی» در آثار خود نشان داده است.)
مثلا مفهوم «غربزدگی» زاده فکر «احمد فردید»، فیلسوف نزدیک به دربار شاه و بعدها جمهوری اسلامی، بود و حتی کتاب «جلال آل احمد» به همین نام از دل جلسات حکومتی زمان شاه بیرون آمده بود. نیروهای مترقی ایران که خواهان حقوق مدنی بودند، از انقلاب مشروطه به این طرف از الگوهای مختلف خارجی در این زمینه، از غرب تا ترکیه و هند، استفاده کرده بودند و این طرفداران استبداد بودند که همیشه تحت عنوان دفاع از مذهب و فرهنگ رسمی با دموکراسی و حقوق مدنی مخالفت کرده بودند.
حالا اما خمینی با همان زبان داشت مخالفت خود را با این اصول اعلام میکرد و رواج بومیگرایی به این معنی بود که اپوزیسیون هم نسبت به این امر حساس نبود.
اما نیروهای غیراسلامگرا چطور با این وجود از خمینی و همراهانش حمایت کردند؟
این امر دو علت داشت. اول اینکه با توجه به اینکه در آن زمان حکومت اسلامی در تاریخ کمتر سابقه داشت اصولا کسی نمیدانست که «جمهوری اسلامی» قرار است چه شکلی باشد و این «اسلامی» بودن در عمل چه معنایی پیدا کند؟ برای بسیاری تصور این بود که «اسلامی» بودن نوعی رنگ معنوی زدن به حکومت است. کمتر کسی تصور میکرد روحانیون قرار است بسیاری از سمتها را در دست بگیرند؛ بهخصوص که خمینی خود نیز با چنین چیزی مخالفت کرده بود و بعدها در سخنانی در سال ۱۳۶۱ اعتراف کرد که در این زمینه تغییر جهت داده است.
علت دوم این بود که نیروهای باسابقه سیاست ایران، خمینی و روحانیون را جدی نمیگرفتند و تصور نمیکردند آنها بتوانند در بازی سیاسی پیروز شوند و تمام رقبای خود را نیز حذف کنند. بسیاری از تودهایها تصور میکردند «رفیق کیانوری» نخستوزیر میشود و خمینی به کناری میرود؛ و سایر نیروهای عرصه سیاست نیز چنین تصوری داشتند. مگر میشد ایران به آن عظمت به جای تحصیلکردهها و باسابقهها به دست آخوندهایی اداره شود که سالها بود حتی در سمتهای سنتی مثل آموزش و امور مکتبداری به حاشیه رانده شده بودند؟
در آن موقع البته بودند افرادی و نیروهایی که در مورد دیکتاتوری روحانیت، در مورد چشمانداز ارتجاعی خمینی و در مورد عاقبت دادن حکومت به دست اسلامگرایان هشدار میدادند؛ اما این هشدارها یا دیرتر از آن بودند که موثر بیافتند یا هرگز از عدهای کوچک فراتر نرفتند.
با این حساب باید گفت جمهوری اسلامی به بخشی از وعدههای خود عمل کرده و بخشی دیگر نه! این جمهوری به راستی حکومتی برپا کرد که مبتنی بر الگوهای موجود دموکراتیک یا سوسیالیستی در زمینه قوای مقننه، مجریه و قضائیه نبود؛ اما تجربه ۴۴ سال نشان داد که این الگو برای ایران استقلال، آزادی، حقوق بشر و کرامت که وعده داده بود به ارمغان نمیآورد. «دهه فجر» یادآور دردناک آن آرمانهای برباد رفته است.