تاریخدانان در تلاش خود برای بازسازی گذشته، اغلب متکی به اسناد موجود در بایگانیها هستند. اما این اسناد هرگز کل ماجرا را برملا نمیکنند و ما اغلب باید به فکر این باشیم که جاهای خالی را چطور پر کنیم. ما نویسندگان این مقاله، دست به کاویدن در برخی بایگانیهای اصلی موجود در رابطه با هولوکاست زدیم و اسناد رسمی، فهرستها، گواهیهای ثبت و اسناد مربوط به افرادی که در زمان جنگ یا پس از آن در آلمان و یا اراضی تحت اشغال آن بودند را، بررسی کردیم. هدفمان پاسخ به سوالی ساده بود، شهروندان ایران به چه طرقی در گیر و دار هولوکاست قرار گرفتند؟ ایرانیانی که سر از اردوگاههای دستهجمعی نازیها و یا سایر اماکن مربوط به هولوکاست در آوردند، که بودند؟
***
مهمترین بایگانی مورد استفاده ما، «بایگانی آرولسن» در شهر باد آرولسنِ آلمان بود که از طریق موزه «یادبود هولوکاست» آمریکا، قابل استفاده است. این نهاد پیشاز این، «اداره پیگیری بینالمللی» نام داشت و در سال ۲۰۰۷ بود که درهایش به روی پژوهشگران گشوده شد. این مجموعه شامل میشود بر بیش از ۲۰۰ میلیون تصویر دیجیتال از اسناد مربوط به میلیونها قربانی نازیها، افرادی که دستگیر شدند، دیپورت شدند، کشته شدند، به کار اجباری و بردگی وادار شدند و از خانههای خود ناپدید گشتند و در پایان جنگ، قادر به بازگشت نبودند. این قربانیان، شامل حداقل ۴۴ ایرانی میشدند.
سرنوشت این ایرانیان متنوع بود:، برخی دانشجویانی بودند که پیش از جنگ یا در حین آن برای تحصیل به آلمان یا سایر کشورهای اروپایی آمده بودند؛ برخی کارگرانی در صنایع آلمان بودند، گرچه احتمال بیشتر این است که کارگر اجباری بوده باشند؛ چند نفری بیشک قربانیان نازیسم بودند، دستگیر شدند و روانه زندان یا اردوگاههای دستهجمعی گشتند. بیشتر این افراد یهودی نبودند و از گسترهای از پیشینههای مذهبی و قومی میآمدند؛ مانند آذری، ارمنی، مسیحی، مسلمان و بهایی. از خیلی از این افراد چیزی بهجز اسمی در فهرستهای رسمی پیدا نکردیم -اوراق بیمارستان، اردوگاههای آوارگان و سرشماری شهروندان خارجی- که پس از سال ۱۹۴۵ در مناطق اشغالی مختلف زندگی میکردند. دیگرانی هم هستند که تنها چیزی که ازشان میدانیم، جستوجوهای قوم و خویشانی است که در دوران پرآشوب پس از پایان جنگ، در پی یافتن عزیزانشان بودند.
ما در تمام موارد موفق، به بازیابی جزییاتی که در لابهلای اسناد گم شدند، نبودیم؛ اما میدانیم که ایرانیانی که در زمان جنگ در اروپا بودند، عمیقا تحتتاثیر این تاریخ قرار گرفتند. این بایگانی شاید بهنظر انبوهی از کاغذ و اسناد باشد، اما در دل آن میتوان سمت و سوی انسانی تاریخ را یافت و داستانهایی از مقاومت، مهاجرت، عشق و مرگ بازگو کرد. در اینجا، ما به چند نمونه از افراد ایرانی اشاره میکنیم که سر از اردوگاههای دستجمعی نازیها درآوردند و یا به طرقی دیگر، از قربانیان جنگ و مصائبش بودند.
از مردی به نام «آقا حسن» آغاز میکنیم که سفرش مرزهای فیزیکی و تاریخی را در مینوردد و نوری بر سختیهایی میتاباند که قربانیان ایرانی نازیسم از سر گذراندند. او متولد سال ۱۹۱۶ در شهر آذرینشین خوی در شمالغرب ایران بود و همانجا بهعنوان «حروفچین» کار میکرد. در سال ۱۹۴۱ که ایران تحت اشغال بریتانیا و اتحاد شوروی قرار گرفت، خوی به دست شورویها افتاد. نیروهای اشغالگر شوروی از مقامات ایران، خواهان نیروی انسانی بودند و آقا حسن جزو کسانی بود که به این کشور دیپورت شد. او بههمراه حدود ۲۰۰ تن دیگر، به کارگر اجباری در بندری در شبهجزیره کریمه بدل شد که در آن هنگام، بخشی از روسیه شوروی بود. شرایط او زمانی بدتر شد که کریمه در پی کارزاری هشت ماهه که در همکاری با رومانی و ایتالیا (متحدین آلمان) انجام شده بود، بالاخره در ژوئیه۱۹۴۲ به دست آلمان نازی افتاد. شورویهای بسیاری به اسارت جنگی گرفته شدند و حسن و بقیه کارگران را به یک اردوگاه دستهجمعی نازیها به نام «میدانک»، در لهستان تحت اشغال آلمان فرستادند. برخی در گروه حسن کشته شدند. به گفته او، آلمانیها، ایرانیان غیریهودی را با زندانیان یهودی که در ابعادی وسیع کشته میشدند، مخلوط کردند؛ اما حسن زنده ماند. او از میدانک چند بار بهعنوان کارگر اجباری به اردوگاههای مختلف در لهستان اشغالی، آلمان و اتریش فرستاده شد. در آوریل ۱۹۴۵، درست در زمانی که جنگ داشت به پایان میرسید، او در حین یکی از حملات هوایی دست به گریز زد و با گذر از مرز ایتالیا به اردوگاه آوارگان در شهر اودینه رسید که حالا دست بریتانیاییها بود. حسن از آنجا به رم رفت و در آنجا در بازار سیاه، سیگار میفروخت. او با زنی ایتالیایی ازدواج کرد و از او دختری به دنیا آورد. حسن در درخواست کمکی که از «کمیسیون تدارکی سازمان بینالمللی پناهندگان» مطرح کرد، تقاضای اسکان در ترکیه بههمراه خانوادهاش را داشت. معلوم نیست به چه دلیلی نمیخواست به ایران بازگردد. بهنظر میرسد که با تقاضای او موافقت نشد.
اسناد آقا حسن از اردوگاه آوارگان در ایتالیا – بایگانی آرولسن
یک کارگر اجباری دیگر که تقاضای کمک کرد، «توماج محمد» نام داشت. شهادت او در فرم تقاضای کمک از کمیسیون تدارکی، ثبت شده است:
فرد فوقالذکر در سال ۱۹۲۰ بههمراه والدینش، کشور متبوع خود را ترک کرده بود. او به لهستان آمد و تا روز اول مه۱۹۴۲ در «سلوگون» زندگی میکرد ودر عین حال، بهعنوان کارگر مددی، به کشاورزی کمک میکرد. در آن زمان چون بهعنوان کارگر اجباری نزد آلمانیها فرستاده شد، از اول مه۱۹۴۲، تا ۸سپتامبر۱۹۴۵، برای یک کشاورز کار میکرد. بعدها توسط اداره امداد و نجات سازمان ملل به اردوگاه پناهندگان فرستاده شد و تا ۱۹مارس۱۹۴۷ آنجا بود. پس از تعطیلی اردوگاه، به «نوآنبینگ» رفت و آزادانه تا ۱۷ژوئيه۱۹۴۸ آنجا زندگی میکرد و اکنون در اشتغال کارگاه «ام جی ای آیر»، بهعنوان پلیس نگهبان است. او که میترسید اخراج شود، خود را ترک نامید و در اسناد آلمانی، مکان تولدش را تغییر داد. تمام اسناد در این درخواست آمدهاند. او مرد خوب و صادقی است.
مقام اداره امداد و نجات سازمان ملل روی یک تختهسیاه بزرگ تعداد و ملیتهای افراد آواره در اردوگاههای منطقه واردماندورف را مینویسد. در آن زمان در این اردوگاهها، ۱۱ آواره ایرانی پیدا میشدند. کلاگنفورت، اتریش، دسامبر۱۹۴۵
کار اجباری یکی از موضوعات آشنای اسناد موجود در بایگانی است. برخی ایرانیان مثل حسن، مستقیما از ایران به منطقه تحت اشغال شورویها آورده شدند و از آنجا به اراضی آلمانی. دیگران، مثل توماج محمد، از قبل در اروپا و یا حتی خود آلمان بودند و کار میکردند و یا درس میخواندند و در زمان حکومت نازیها اما، به کارگران اجباری بدل شدند. درحالیکه خیلی از اسناد چندان در مورد داستانها و سرنوشتهای افراد چیزی نمیگویند، اغلب به شرکتها و سازمانهایی اشاره دارند که بخشی از عملیات نازیها هستند و بسیاریشان تا امروز هم وجود دارند، ازجمله «زیمنس« و «دماگ.» این شرکتها بدنامند به اینکه در زمان جنگ برای تامین منافع خودشان، از کار اجباری استفاده میکردند. ما نمیدانیم چگونه مردی ارمنی از شهر تبریز در ایران، به نام «آقبکیان هارتون»، در زمان جنگ جهانی دوم سر از آلمان درآورد، اما میتوان با میزانی قطعیت گفت که او کارگر اجباری بوده است، چرا که نامش در اسناد «سازمان تاد» میآید. این سازمان، مهندسی عمران نازیها بود که در سال ۱۹۴۵ تعطیل شد.
برخی قربانیان دیگر اما احتمالا درگیر فعالیتهای ضدنازی بودند. «امیر فرخ گرانمایه»، متولد برلین بود. پدرش، «رضا مویدالسلطنه»، سفیر ایران در آلمان بود. امیر فرخ، بین ایران و آلمان بزرگ شد و در هر دو کشور زندگی میکرد. به دهه ۱۹۴۰ که میرسیم، میبینیم او با زنی آلمانی ازدواج کرده و در برلین خانواده دارد. او پس از جنگ در برگه تقاضای کمکی که تسلیم کمیسیون تدارکی میکند و در آن خواهان استرداد به ایران میشود، خود را اسیر جنگی معرفی میکند. آلمان نازی در زمان جنگ کوشید ایرانیان شاخص در برلین را برای تلاشهای خود جهت تبلیغات در ایران به خدمت بگیرد، ازجمله چهرههای شاخصی که در این راه قدم گذاشتند، میتوان به «بهرام شاهرخ»، پسر یک نماینده برجسته مجلس و رییس جامعه زرتشتی در ایران، اشاره کرد که صدای اصلی فارسی در رادیو برلین شد. نازیها میخواستند گرانمایه هم به این تلاشها بپیوندد، اما او حاضر به این کار نشد و مجبور شد به همین علت، بهایی سنگین بپردازد. در سال ۱۹۴۴، او را به اردوگاه دستهجمعی زاکسنهاوزن فرستادند. امیر فرخ گرانمایه سزاوار آن است که بهعنوان نمونهای از پدیدهای شناخته شود که تا الان کمتر در موردش میدانستیم؛ «شهروندی ایرانی که بهای مخالفت سیاسی با نازیها را میپردازد و سر از اردوگاههای دستجمعی در میآورد.»
«مسعود میریزدانیان»، دیگر شخصی است که در اسناد به او برمیخوریم. او در پاریس، مهمانخانهای داشت و نمیدانیم چه شد که به بوخنوالد و میتلبائو دورا فرستاده شد. در کارت شناسایی که در اردوگاه به او دادند، نامش بهعنوان زندانی سیاسی ایرانی آمده. بسیاری ایرانیان در این زمان عضو جریانات سوسیالیستی، کمونیستی و یا سایر نیروهای ضدفاشیستی بودند که برای نازیها پذیرفتهشده نبود. مسعود اما زنده نماند تا داستان خود را بازگو کند و در مارس ۱۹۴۵ در اردوگاه دستهجمعی نوردهاوزن، یک ماه پیش از آنکه توسط نیروهای آمریکایی آزاد شود، جان سپرد.
دیگرانی که شاید علیه حکومت نازی فعالیت کرده باشند، احتمالا برای سایر دولتها یا سازمانها کار میکردند؛ «آیرام محمد» در سال ۱۹۴۳ در برلین، به ظن جاسوسی دستگیر شد. او رییس پلیس بود. در اسناد دستگیریاش آمده که تسلیحاتی در اختیار داشته، لباس موقری داشته و روی بازویش خالکوبی صورت زنی مشاهده میشود. او را در اردوگاه دستهجمعی اورانیهبورگ، زندان پلیسی در برلین به نام «زل آم سی» و یک زندان پلیسی دیگر در سالزبورگ حبس کردند. وقتی زندان او در برلین در سال ۱۹۴۵ توسط ارتش آمریکا آزاد شد، او هنوز زنده بود؛ اما همان سال در برنِ سوئیس درگذشت. این مرد مورد غریبی است، چون نامش شباهت بسیاری به «محمدحسین آیرام» دارد که او هم رییس پلیس بود، اما میدانیم که در سال ۱۹۴۸ در لیختنشتاین درگذشت. آيا امکان دارد که این همان آیرام معروف یا از اقوامش باشد؟
دیگر فردی که در همین دسته جا میگیرد، «افشار ابوافضل» است که داستانش شاید غریبترین موردی باشد که پیدا کردیم. در اینجا است که میبینیم پیدا کردن حقیقت تاریخی، میتواند چقدر دشوار باشد.
افشار تا سالها پس از جنگ (حداقل تا سال ۱۹۵۹) بهدنبال دسترسی به اسناد مربوط به دستگیریاش توسط گشتاپو بود. او میخواست با آنها از دولت آلمان تقاضای غرامت کند و زندگی شایستهای را پس از آنکه همه چیزش را از دست داده بود، آغاز کند. او به گفته خودش در زمان جنگ جاسوس بود و برای سوئیس کار میکرد و «به مردم کشورش خیانت کرد»، اما ماهیت خدمات او در لایهای از رمز و راز پنهان مانده. یکی از جزییاتی که او در مکاتباتش به آن اشاره میکند، این است که به او ماموریت داده شده تا اطلاعاتی در مورد یک مرد یهودی ایرانی به نام «حییم اشکنازی» پیدا کند. آقای اشکنازی در پاریس زندگی میکرد، در اردوگاه درانسی زندانی شده بود و بعدها به آشویتس فرستاده شد و همانجا کشته شد. افشار اما در زمان جنگ، قادر به پیدا کردن او نبود. خودش در برلین توسط گشتاپو دستگیر شد و به گفته خودش، توسط دولت سوئیس نجات پیدا کرد و این بود که زندانی نشد. نامههای بسیاری که او پس از جنگ نوشت، ره به جایی نبردند. مقامات آلمان مدرکی برای تایید دستگیری او توسط گشتاپو پیدا نکردند و تلاشهایش برای دریافت غرامت به جایی نرسیدند، اما نامههای او تنها به داستان مبهم خودش مربوط نمیشوند. آلمانیها هنگام جستوجو در این مورد، به اسنادی راجعبه ایرانی دیگری میرسند که اسمی شبیه او دارد، «افشار عبدالعلی خان» که به ظن جاسوسی توسط گشتاپو دستگیر و از آلمان اخراج شد. شباهت این دو قابل توجه است، اما افشار ابوالسفال، اصرار دارد که او فرد دیگری است و بهخاطر فعالیت سیاسی در برلین توسط گشتاپو دستگیر شده. شواهدی در این مورد پیدا نشده، اما این داستان همچنان حاوی اطلاعات مهمی راجعبه حضور ایرانیان در جریان هولوکاست است. میبینیم که دیگرانی چون حییم اشکنازی و افشار عبدالعلی خان نیز، جزئی از این داستان بودند، اما اسنادی بهجای نگذاشتند.
داستانهای افراد اینچنینی، یادآور این واقعیت است که هولوکاست (یعنی قتل نظاممند شش میلیون یهودی به دست آلمان نازی و همدستانش)، بر سایر کشورها از جمله ایران نیز تاثیر گذاشته است؛ چه از طریق ایرانیانی که بهدلیل گرایشهای سیاسی خود مورد تعقیب نازیها قرار گرفتند و چه آنانی که قربانی شرایط بد دوران جنگ شدند. باید پژوهشهای بسیار بیشتری انجام شود تا به تصویری کاملتر برسیم. مهمترین این است که باید این داستانها را به داستانهای دیگری که میشناسیم اضافه کنیم؛ مثلا داستان یهودیان ایرانی که میدانیم اردوگاههای دستهجمعی را از سر گذراندند و از هولوکاست جان سالم به در بردند، یا آنانی که احتمالا در هولوکاست کشته شدند. با نشان دادن اینکه تاریخ هولوکاست چطور بهطرق مختلف به تاریخهای ملتهای مختلف مثل ایران مربوط میشود به شیوهای موثر برای آموزش به نسلهای جدید در مورد این جنایت دهشتناک و درسهای پایدار آن میرسیم.
توبا کویپرت، بهایی ایرانی که پس از جنگ سر از اردوگاه آوارگان کایزرلاترن در آلمان در آورد