نوروز امسال شادباشهای سال نو و آرزوهای نوروزی به شکل کم سابقهای به «علی خامنه ای» ارتباط داشت. گروه کثیری از کاربران شبکه های اجتماعی به صراحت آرزوی پایان عمر حکمران ایران در این سال را با دیگران در میان گذاشتند و برخی دیگر به با زبان طنز و مزاح ابراز امیدواری میکردند که مجلس خبرگان برای انجام وظیفه اصلیاش -یعنی انتخاب رهبر بعدی- در سال ۱۴۰۳ تشکیل شود.
***
چند روز مانده به نوروز در گفتگویی با «رادیو فردا» با سوالی غیرمنتظره از سوی مجری برنامه، هومن عسکری، مواجه شدم: آرزویم برای سال جدید چیست؟ جدا از آرزوهای شخصی طبیعتا به بهترین آرزوها برای کشورمان ایران فکر میکردم و از این آرزو گفتم که مخالفین حکومت بتوانند اختلافات را کنار هم بگذارند و گرد هم بیایند. اما آرزوی دیگری نیز در فکرم بود که میدانستم در دل خیلی از ایرانیها هست؛ آرزوی وقوع اتفاقی که امروز میتوان گفت بخش عظیمی از مردم ایران و جامعه جهانی منتظرش نشستهاند: مرگ «علی خامنهای».
نوروز موسم آرزوها است و در منش ایرانیان نیست که از این مناسبت برای آرزوی مرگ کسی استفاده کنیم. اما امروز ایران چنان در گیر و دار این استبداد گرفتار و چنان باز شدن گرههای مملکت انگار همه ربط مستقیمی به بقای او پیدا کردهاند که انگار چارهای نداریم به جز این آرزو.
در سالهای گذشته کم این آرزو را از مردم نشنیدهایم. نوروز دو سال پیش بود که «فاطمه سپهری»، کنشگر بیباک سیاسی که همسرش را در جریان جنگ ایران و عراق از دست داده، سال خود را مقابل زندان وکیلآباد شیراز تحویل کرد.
او که کنار «صدیقه ملکی»، همسر معلم زندانی هاشم، ایستاده بود گفت: «امیدوارم سال آينده سال پیروزی ملت ایران و آزادی ایران باشد و همچنان که قذافی را در خیابانهای لیبی چرخاندند و کشتند، برای خامنهای هم همین روز را ببینم.»
در رسانههای اجتماعی که چرخ بزنیم میبینیم که در دو سال گذشته بسیاری دیگر نیز آرزوهای مشابهی مطرح کردهاند.
مثلا در شهریور ۱۴۰۱ «مسیح علینژاد» کنشگر سیاسی، در شبکه ایکس (توییتر سابق) ر نوشت: «خودم آرزو دارم خوار شدن خامنهای را در یک دادگاه بینالمللی ببینم… اما یقین دارم که میلیونهای ایرانی آرزوی مرگی توام با ذلت برایت دارند، دیکتاتور خونریز!» یک ماه بعد، احسان سلطانی، روزنامهنگار، در پستی در ایکس نوشت: «آرزو دارم یک روز صبح از خواب بیدار شوم و بخوانم خامنهای مُرد… آرزومندانه منتظر شنیدن خبر مرگ کسی هستم که عامل بسیاری از بدبختیها و عقبافتادگیهای ایران است و خبر مرگش میتواند اکثریت یک ملت دربند را خوشحال کند.»
اما در نوروز امسال این آرزوها بیش از همیشه بود. در پی سرکوب خونین جنبش «زن، زندگی، آزادی» و بسته شدن همه مجراهای انتخاباتی، جامعه در نوعی از بنبست سیاسی قرار گرفته و انگار چارهای نیست به جز مرگ دیکتاتور.
وقتی یکی از کاربران طرفدار خامنهای در شبکه ایکس اخیرا از کاربران پرسید برای او در سال جدید چه آرزویی دارند با دهها جواب قابل پیشبینی مواجه شد. بسیاری البته خواهان محاکمه خامنهای بودند اما بسیاری دیگر که انگار امید به چنین تحولی نداشتند آرزوی مرگش را میکردند.
«حسین شنبهزاده»، مترجم و ویراستار که قبلا سابقه حکم زندان گرفتن به اتهام توهین به خامنهای را دارد طنازانه نوشت: «اگه بگیم مطابق قانون تا دو سال حبس در انتظارمونه». «نازنین بنیعامریان» روزنامهنگار و مدرس دانشگاه نورتایسترن در آمریکا، شاید دقیقترین پاسخ یک کلمهای را داشت: «مرگ».
واقعیت اینجا است که در تاریخ ایران شاید بیسابقه باشد که چنین شماری از مردم بیصبرانه منتظر مرگ کسی باشند. خامنهای چه کرده که ایرانیان سر سفرههای هفت سین و موسم سال تحویل آرزوی مرگ او را میکنند؟
دیکتاتورِ دیرپا
خامنهای متولد ۲۹ فروردین سال ۱۳۱۸ است و بنابراین تا چند هفته دیگر ۸۵ ساله میشود. او از ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ زمام امور کشور را به دست داشته. یعنی بخش کثیری از مردم ایران تقریبا تمام عمر خود را تحت حکومت او گذراندهاند. منجمله خود من که متولد بهمن ۱۳۶۶ هستم و یعنی هنگام به رهبری رسیدن او کمتر از دو سال داشتم.
رهبر جمهوری اسلامی یکی از دیرپاترین رهبران تاریخ جهان است. در جهان امروز تنها دو رهبر غیرسلطنتی هستند که حکومتی طولانیتر از خامنهای دارند: «تئودورو اوبیانگ»، رئیسجمهور گینه استوایی که از سال ۱۹۷۹ (یعنی زمان انقلاب ایران) سر کار بوده و «پل بایا»، رئیسجمهور کامرون که از نوامبر ۱۹۸۲ رئیسجمهور بوده.
حتی در میان پادشاهان نیز تنها دو نفر حکومتی طولانیتر از خامنهای داشتند: «کارل شانزدهم»، پادشاه سوئد که سمتش کاملا تشریفاتی است و از سال ۱۹۷۵ سر کار بوده و «حسن البُلقیه»، پادشاه کشور کوچک برونئی که از سال ۱۹۶۷ سلطان بوده و از سال ۱۹۸۴ لقب نخستوزیر را هم یدک میکشد.
از این چهار نفر، پادشاه سوئد که به دلیل غیراجرایی بودن قابل مقایسه نیست. از سه نفر دیگر هم دو نفرشان رهبر کشورهایی به نسبت کمجمعیت هستند: برونئی، کمتر از نیم میلیون و گینه استوایی کمتر از یک میلیون و هفتصد هزار نفر. یعنی مجموع جمعیت این دو کشور تقریبا برابر با جمعیت استان کرمانشاه ایران است.
حتی کامرون ۳۰ میلیونی نیز قابل مقایسه با کشوری به وسعت، جمعیت، حساسیت و جایگاه ژئوپلیتیک ایران نیست. همین است که نه فقط ایرانیان که جامعه جهانی نیز بیصبرانه منتظر است ببیند سرنوشت ایران که قریب چهار دهه است به دست این دیکتاتور افتاده پس از رفتن او چگونه رقم خواهد خورد؟
خامنهای البته همیشه نه این قدر قدرت داشت و نه این قدر آرزوی مرگش رایج بود. در پی مرگ روحالله خمینی، او در همکاری با «اکبر هاشمی رفسنجانی» به کرسی رهبری رسیده بود. در سالهای آغازین دهه ۷۰ قدرت رفسنجانیِ رئیسجمهور شاید دست کمی از خامنهای نداشت.
در طول سالها اما خامنهای آموخت که چطور قدرتش را با تشکیلاتسازی و نظامیسازی مستحکم کند و اینگونه بود که جنبش اصلاحات را که با خواست تغییرات گسترده در جمهوری اسلامی به میان آمده بود و شامل بخشهای قابل توجهی از خود حکومت هم میشد در هم کوبید.
اگر خمینی با اتکا بر رهبری انقلابی و کاریزماتیک خود بر ایران فرمان میراند خامنهای «بیت رهبری» را به امپراتوری مالی و نظامی بدل کرد و اینگونه بنیانی مادی برای قدرتش فراهم کرد. او در همکاری با سپاه پاسداران که از همان سالهای رفسنجانی وارد اقتصاد شده بود هم «محمد خاتمی» را کنار زد و هم خود رفسنجانی را دور زد و منزوی کرد.
خامنهای توانسته با غلبه بر رقبای داخلی و خارجی خود سرکار بماند و امروز واقعیت اینجا است که به احتمالی بالا تا زمان مرگ (یا شاید رسیدن به ناتوانی شدید فیزیکی) سر کار خواهد ماند؛ سرنوشت آشنای حکام دیکتاتور. طرفه آنجا که چهار آخرین پادشاه ایران (محمد علی شاه و احمد شاه قاجار و دو پادشاه پهلوی) همگی به دلایل مختلفی سرنگون شدند و نه تنها خارج از قدرت که خارج از خاک ایران جان سپردند. جمهوری اسلامی که سلطنت را سرنگون کرد اما قدرتهای وسیع دیکتاتوری به «ولی فقیه» داده که حتی پادشاهان قبلی نیز نداشتند.
در چهلمین سالگرد انقلاب ۵۷ بود که او با سخنرانی موسوم به «گام دوم» از لزوم سپردن این حکومت به «جوانان مومن و انقلابی» خبر داد. واقعیت امروز ایران ولی این است که، به قول «مهرانگیز کار»، هر نسل از نسل قبلی سکولارتر و بیشتر مخالف این حکومت شده است.
جوانان دهه هفتاد، هشت و نود از سرسختترین مخالفین جمهوری اسلامی هستند. تصویر دختربچههای دانشآموز که با انگشت وسط به استقبال عکس خمینی و خامنهای میروند نمایانگر این واقعیت است.
یکی از دلایلی که باعث شده ایرانیان و جهانیان اینقدر چشمانتظار مرگ خامنهای باشند دقیقا همین واقعیت است که بعید است پس از او، جمهوری اسلامی به شکلی که امروز میشناسیم سرپا بماند.
خامنهای خود تمام عمرش را کنشگری انقلابی بوده و ایران را فدای اهداف ایدئولوژیکش کرده است. او سیاستهایی را دنبال کرده که باعث فروپاشی اقتصادی، زوال فرهنگی و انزوای جهانی ایران شدهاند اما در عوض در دست گروههای همفکر حکومت از عراق و لبنان تا فلسطین و یمن، پول و سلاح گذاشته و به اقلیتی در ایران نیز قدرت بخشیده.
نسل بعدی حکومتیها اما به نظر اهل پول و سلاح هستند و لزوما اهل ایدئولوژی و انقلاب نه. چنانکه غوغای انتخابات اخیر مجلس نشان داد، از همین الان به جان همدیگر افتادهاند و بیشتر از اینکه اعتقاد به اصولی داشته باشند مبنایشان منافع قشری است تنها حضور خامنهای است که این سیستم را در سرپا نگاه داشته و پس از مرگ او تقلا بر سر سهمگیری از قدرت بالا خواهد گرفت.
از این منظر شاید تمرکز بسیاری از تحلیلگران بر این سوال که پس از خامنهای چه کسی رهبر خواهد شد اما شاید بهتر است بپرسیم: پس از رفتن خامنهای آیا اصلا ولایت فقیه و رهبری جمهوری اسلامی همین جایگاه امروز را خواهد داشت و یا تقلای گروههای مختلف نهادهایی همچون سپاه و بنیادهای متخلف باعث استحاله جمهوری اسلامی و ورود تاریخ ایران به فازی دیگر خواهد شد؟ فازی که در آن جنبشهای دموکراسیخواه و عدالتطلب نیز مجال دیگری برای رسیدن به اهداف خود خواهند اشت.
با این حساب باید گفت اگر مردم ایران امروز آرزوی مرگ خامنهای را میکنند این هوسی کورکورانه و حتی خواستهای غیراخلاقی نیست؛ نگاهی منطقی به اوضاع ایران و گره سختی است که در اوضاع مملکت افتاده کار را به اینجا رسانده است.
باز شدن این گره بدون مرگ دیکتاتور ممکن نیست.