جیمی کارتر، مورد مناقشه‌ترین رئیس‌جمهور قرن بیستم آمریکا؟

چهار سال ریاست‌جمهوری کارتر اینقدر مملو از رویدادها و تصمیمات بزرگ است که تا ابد مورد مناقشه باشد

جیمی کارتر، سی و نهمین رئیس‌جمهور آمریکا و برنده جایزه صلح نوبل، در سن ۱۰۰ سالگی در منزلش در شهر کوچک پلینز در ایالت جورجیا درگذشت. برای ایرانیان او تا ابد به عنوان رئیس‌جمهوری به یاد خواهد ماند که هنگام سقوط شاه، انقلاب ۵۷ و برپا شدن جمهوری اسلامی سر کار بود و تصمیماتش ناگزیر بر نتیجه آن رویدادها تاثیر گذاشتند. اما کارتر همانقدر برای ایران اهمیت داشت که ایران برای کارتر. طرفه آن‌جا که او نهایتا در گرداب «بحران گروگانگیری» که جمهوری اسلامی برایش درست کرد، غرق شد و از میان رفت تا جزو روسای جمهور تک‌دوره‌ای تاریخ آمریکا باشد. دوران کارتر البته در ضمن مملو از رویدادها و تصمیمات دیگری بود که باعث شده میراث او پر از مناقشه باشد: از سیاست‌هایش در زمینه انرژی تا میانجیگری برای رسیدن به صلح تاریخی اسرائیل و مصر؛ از پایان دادن به حاکمیت آمریکا بر کانال پاناما تا برخورد با حمله افغانستان به دست شوروی. کارتر به راستی مورد مناقشه‌ترین رئیس‌جمهور آمریکا، حداقل در قرن بیستم، بود. حامیانش پیشرو بودن برخی تصمیماتش را می‌ستودند و او را به عنوان رئیس‌جمهوری به یاد می‌آوردند که بر غلبه جناح نژادپرست جنوب بر حزب دموکرات خاتمه داد؛ مخالفینش او را به عنوان رئیس‌جمهور ضعیفی به شمار می‌آورند که گذاشت روح‌الله خمینی به قدرت برسد و ۴۴۴ روز دیپلمات‌های آمریکایی را گروگان بگیرد. در رده‌بندی‌های تاریخدانان و عالمین سیاسی از روسای جمهور، کارتر در جایگاه «پایین‌تر از متوسط» قرار دارد؛ گرچه معلوم نیست قضاوت تاریخ در آینده چه بگوید.

از بادام زمینی تا نیرو دریایی

جیمز ارل کارتر جونیور در روز اول اکتبر ۱۹۲۴ در بیمارستانی در قریه کوچک پلینز در ایالت جورجیا به دنیا ‌آمد؛ همان شهری که تا روز آخر حیات نیز در آن می‌زیست و حتی در دهمین دهه عمر هم مثل دوران کودکی گاه دستی در کشاورزی در مزرعه بادام زمینی خانوادگی‌اش در آن‌جا داشت. مادرش پرستار بود و در همان بیمارستانی کار می‌کرد که کارتر در آن به دنیا آمد. همین بود که کارتر اولین رئیس‌جمهور تاریخ آمریکا شد که متولد بیمارستان است. پدرش، جیمز ارل کارتر سینیور، هم متولد جورجیا بود و از کودکی در پلینز زندگی می‌کرد. پدر، که در جنگ جهانی اول جنگیده بود، اهل کسب و کار بود و به دنیای سیاست هم وارد شد. در ژانویه ۱۹۵۳ به عنوان نماینده مجلس ایالتی جورجیا انتخاب شد اما چند ماه بعد در سن ۵۸ سالگی درگذشت تا حرفه سیاسی‌اش زود تمام شده باشد.

نسب کارترها به مهاجری انگلیسی به نام توماس کارتر باز می‌گردد که در سال ۱۶۳۵ به ویرجینیای آمریکا مهاجرت کرد. چندین نسل از این خاندان مثل بسیاری سایر سفیدپوستان جنوب کشت پنبه می‌کردند. پلینز در زمان تولد جیمی ۶۰۰ نفر جمعیت داشت و رو به رشد بود. پدر در کارش موفق بود و هم مغازه‌ای اداره می‌کرد و هم در کشاورزی به سود رسیده بود. در این دوران ایالات جنوبی آمریکا، از جمله جورجیا، سیاست‌هایی داشتند که باعث می‌شد سیاه‌پوستان از بیشتر حقوق مدنی محروم باشند و در جایگاهی پایین‌تر از شهروندان درجه دوم قرار داشته باشند. پدر جیمی به شدت طرفدار این سیاست‌ها بود اما به او اجازه می‌داد با کودکان کارگران سیاه‌پوست مزرعه دوستی کند. از جمله زارعین سیاه‌پوست آن روزها زنی به نام ریچل کلارک بود که کارتر خود می‌گفت او را «بهتر از مادرم می‌شناسم» و خطاب به او گفت: «تو دلیل این هستی که من اینی که هستم شدم.»

جیمی از نوجوانی در کار کشاورزی بود. قطعه‌ای از زمین پدر را گرفت و آن‌جا بادام زمینی درست می‌کرد و می‌فروخت. در همان خردسالی‌اش «رکود بزرگ» از راه رسید تا رونق قبلی پلینز از میان برود. اما فرانکلین روزولت، رئیس‌جمهور دموکرات، با یارانه‌های کشاورزی که به عنوان بخشی از «طرح نو» به خانواده‌هایی مثل کارترها داد اوضاع را بهتر کرد. جیمی در سال ۱۹۴۱، در اوج جنگ جهانی دوم و در آستانه ورود آمریکا به آن، از دبیرستان فارغ‌التحصیل شد. او تحصیلات دانشگاهی‌اش را در «کالج جنوب غربی جورجیا» که در همان نزدیکی بود در رشته مهندسی آغاز کرد اما آرزویش تحصیل در آکادمی نیرو دریایی آمریکا بود. این آرزو پس از دو سال محقق شد. کارتر در سال ۱۹۴۶ از این آکادمی، واقع در ایالت مری‌لند، با مدرک لیسانس فارغ‌التحصیل شد. همان‌جا بود که عاشق روزالین اسمیت، دوست خواهرش، شد و بلافاصله پس از فارغ‌التحصیلی با هم ازدواج کردند. روزالین ۹۵ ساله، که او هم متولد همان قریه کوچک پلینز بود، اکنون مهمترین بازمانده جیمی کارتر است.

جیمی جوان پس از فارغ‌التحصیلی وارد نیرو دریایی شد و در ناوگان‌ آمریکا در اقیانوس‌های اطلس و آرام خدمت کرد. در این سال‌ها او و همسرش مدام از ایالتی به ایالت دیگر می‌رفتند: ویرجینیا، هاوایی، کنتیکت، نیویورک و کالیفرنیا. سوار بر ناوگان آمریکا که حالا قوی‌تری ناوگان جهان بدل بود او به نقاط مختلف جهان هم رفت: از جمله سواحل چین در سال‌های پرتلاطمی که منتهی به جنگ کره در سال ۱۹۵۰ شد.

اما در ژوئيه ۱۹۵۳ که پدرش از سرطان لوزالمعده درگذشت، زندگی کارتر عوض شد. او به جورجیا بازگشت و اداره مزرعه بادام زمینی خانواده را به عهده گرفت. پدر با بدهی بالایی از دنیا رفته بود و در نتیجه ارث چندانی برای جیمی و دو خواهر و یک برادرش باقی نماند. جیمی و روزالین و سه پسری که در این فاصله به دنیا آمده بودند در حالی به پلینز بازگشتند که باید چند سالی در مسکن دولتی زندگی می‌کردند.

فعال محلی

در پی جنگ جهانی دوم دیری نکشید که جنبش برابری‌طلبی شهروندان سیاه‌پوست آمریکا بالا گرفت. سیاهانی که در جریان آن جنگ بزرگ زیر پرچم آمریکا به شکست نظام نژادپرست آلمان نازی کمک کرده بودند حالا نمی‌‌خواستند بی‌حقوقی و نابرابری در کشور خودشان را تحمل کنند. در سال ۱۹۵۴ رای تاریخی دیوان عالی آمریکا در پرونده «براون علیه اداره آموزش و پرورش» امیدی برای طرفداران برابری شد.

کارتر از جمله جوانان سفیدپوست نسل جدید جنوب بود که مخالف قوانین نژادپرستانه و همدل با جنبش حقوق مدنی بودند (در سال‌های آینده بیل کلینتون دیگر جوان سفیدپوست جنوبی ایچنینی می‌بود.) او اما در عین حال نظراتش را هر جایی نمی‌گفت و هر جا به نفعش بود مواضع نژادپرستانه می‌گرفت. کارتر مثل پدر وارد دنیای سیاست محلی شد و می‌دانست که اگر به عنوان طرفدار حقوق سیاهان مطرح شود اقبالش محدود می‌شود. در سال ۱۹۶۲ او در اولین انتخابات زندگی‌اش شرکت کرد. ابتدا بخاطر تقلب رئیس محلی حزب دموکرات شکست خورد و سپس با اعتراض موفق شد به پیروزی برسد و وارد مجلس سنای ایالتی جورجیا شود و تا سال ۱۹۶۷ همان‌جا خدمت کرد.

او از همان ابتدا اما آمال بزرگ‌تری در سر داشت و به فکر ورود به کنگره آمریکا یا فرمانداری ایالت بود. در سال ۱۹۶۶ نامزد فرمانداری شد. در آن روزها حزب دموکرات در ایالات جنوبی مثل جورجیا در اختیار طرفداران پر و پا قرص تبعیض علیه سیاه‌پوستان بود در حالی که حزب جمهوری‌خواه، که اولین رئیس‌جمهورش، آبراهام لینکلن، صادرکننده فرمان آزادی بردگان بود، پیشینه متفاوتی داشت. در جنوب اما جمهوری‌خواهان جایگاهی نداشتند و تمام سمت‌ها متعلق به حزب دموکرات بود و امثال کارتر اگر می‌خواستند تغییری ایجاد کنند باید از درون حزب وارد عمل می‌شدند.

در سال ۱۹۶۶ کارتر در انتخابات مقدماتی حزب دموکرات برای فرمانداری جورجیا نامزد شد اما با کسب ۲۰ درصد آرا سوم شد و شکست خورد. نتیجه این شکست افسردگی و روی آوردن به فعالیت مذهبی بود. در همین سال‌ها بود که او اعلام کرد مسیحی «دوباره متولد شده» است و آخرین فرزندش، ایمی، در سال ۱۹۶۷ به دنیا آمد.

 چهار سال بعد او این‌بار مقابل کارل سندرز، فرماندار سابق لیبرال‌ماب، قرار گرفت و در دور دوم انتخابات مقدماتی با ۵۹ درصد آرا پیروز شد. کارتر زیرکانه سعی کرده بود در فضای ملتهب جنوب خودش را هم طرفدار حقوق سیاهان جلوه دهد و هم اکثریت سفیدپوست را از خود نراند. او از یک سو با چهره‌های مهم جامعه سیاهان همچون مارتین لوتر کینگ سینیور (پدر مارتین لوتر کینگ جونیورِ معروف) دیدار کرده بود و از سوی دیگر از جورج والاس، فرماندار ایالت آلاباما که به دفاع بی‌شائبه از نژادپرستی و قوانین تبعیض‌آمیز معروف بود تعریف کرده بود. او وعده داد که والاس را برای سخنرانی به جورجیا دعوت می‌کند. کارزار انتخاباتی که پیش رفت کارتر بیش از پیش از تاکتیک‌های نژادپرستانه علیه سندرز استفاده کرد. او در واقع می‌کوشید پوپولیستی باشد که سندرز را بخاطر ثروت و ارتباطاتش با رهبری ملی حزب دموکرات (که هر روز بیشتر مخالف قوانین تبعیض‌آمیز می‌شد) زیر ضرب بگیرد. کارزار کارتر عکس‌هایی از سندرز در حال شادی در کنار بازیکنان سیاه‌پوست بسکتبال منتشر کرد. کار به جایی رسید که کارتر علنا به سندرز حمله کرد که چرا از مارتین لوتر کینگ جونیور پشتیبانی می‌کند. روی هریس، نژادپرست افراطی و بنیاگذار «شورای شهروندان سفیدپوست جورجیا» از چهره‌هایی بود که در لحظه آخر از کارتر حمایت کرد.

نتیجه انتخابات پیروزی کارتر بود. او اما با این‌که با اتکا بر نژادپرستی پیروز شده بود در عمل سیاست‌هایی متفاوت پیشه کرد و در همان اولین سخنرانی فرمانداری‌اش در ژانویه ۱۹۷۱ وعده داد که «زمان تبعیض نژادی به پایان رسیده است.» این باعث بهت بسیاری از حامیان نژادپرستش شد و باعث شد چهار سال فرمانداری دشواری داشته باشد. کارتری که از دیدار رقیبش با مارتین لوتر کینگ انتقاد کرده بود حالا تصویری از این رهبر حقوق مدنی و برنده جایزه نوبل صلح را به همراه چند چهره دیگر به ساختمان کنگره جورجیا افزود؛ اتفاقی که باعث خشم گروه نژادپرست و تروریستی «کو کلاکس کلان» شد.

از جمله تصمیمات کارتر در این سال‌ها که خود بعدا از آن ابراز پشیمانی کرد دفاعش از مجازات اعدام بود. در سال ۱۹۷۲ که دیوان عالی آمریکا حکم داد قوانین جورجیا در مورد اعدام مغایر با قانون اساسی هستند، کارتر می‌توانست این مجازات را به پایان برساند. او اما قوانین جدیدی ارائه کرد که همچنان شامل مجازات اعدام می‌شدند. این ایالت تا همین امروز هم مجازات اعدام دارد و در هنگام نوشته شدن این خطوط حداقل ۳۷ مرد و یک زن در جورجیا منتظر اعدام هستند.

از نکات مثبت این چهارسال اما اقداماتش در زمینه محیط‌زیست بود که از مشخصه‌های زندگی سیاسی او شد.

کاخ سفید

طبق قوانین آن روزها دوره فرمانداری چهار ساله بود. کارتر پس از پایان یک دوره تنها یک راه برای پیشرفت سیاسی داشت: خیز برداشتن به سوی ریاست‌جمهوری. در آن سال‌ها آرایش سیاسی آمریکا در حال تغییر بنیادین بود. رهبری حزب دموکرات هر چه بیشتر به دست مدافعین حقوق مدنی می‌افتاد و همین بود که سفیدپوستان طرفدار تبعیض در جنوب با کوچی تدریجی این حزب را ترک می‌کردند و جمهوری‌خواه می‌شدند. اما کارتر در حالی باید جایی برای خود در میان دموکرات‌ها پیدا می‌کرد که این روند هنوز در حال انجام بود و چهره‌ای مثل والاس مهمترین رقیب او در انتخابات مقدماتی حزب دموکرات بود. کارتر جزو نمایندگان حزب در کنگره سال ۱۹۷۲ آن بود و می‌کوشید خود را در جناح محافظه‌کار آن مطرح کند. تلاشش برای رسیدن به ریاست «انجمن سراسری فرمانداران» به نتیجه نرسید اما در سال ۱۹۷۴ رئیس کارزارهای انتخاباتی دموکرات‌ها برای کنگره و فرمانداری‌ها شد. با مطرح شدن بحران واترگیت و استعفای ریچارد نیکسون، دموکرات‌ها فرصت خوبی داشتند تا در انتخابات ۱۹۷۶ بر جانشین نیکسون، جرالد فورد، پیروز شوند.

کارتر جاه‌طلب حالا ۵۰ ساله بود. او در دسامبر ۱۹۷۴ با حضور در «باشگاه ملی مطبوعات» در واشنگتن نامزدی خودش را اعلام کرد. در این میان ۱۶ نامزد دیگر نیز حاضر بودند و شانس پیروزی کارتر بسیار پایین دانسته می‌شد. در مقابل بسیاری سایر نامزدها او آنقدر ناشناخته بود که مخالفینش او را «جیمی دیگه کیه؟» (Jimmy Who?) می‌نامیدند. کارتر اما از صحنه به در نشد و عبارت معروف آن سال‌هایش شد: «اسم من جیمی کارتر است و نامزد ریاست‌جمهوری هستم.»

این جسارت در عمل جواب داد و کارتر خیلی زود به یکی از نامزدهای اصلی بدل شد. به زودی معلوم شد که آرای والاس در حزب دموکرات محدودتر از آن است که تصور می‌رود. کنگره حزب که در ژوئيه ۱۹۷۶ در نیویورک برگزار شد، کارتر با ۳۹ درصد در صدر قرار گرفت و پیروز شد. در انتخابات نهایی در ماه نوامبر، کارتر با نتیجه‌ای بسیار نزدیک و رای ۵۰.۱ درصد بر فورد پیروز شد تا سی و نهمین رئیس‌جمهور آمریکا شود. کارتر موفق شد هم در ایالات سنتی دموکرات‌ها در جنوب (به جز ویرجینیا) پیروز شود و در هم در ایالت‌های چرخشی مهم شمالی همچون نیویورک، اوهایو و پنسیلوانیا. او تا امروز آخرین رئیس‌جمهور دموکراتی است که توانسته در اکثریت ایالات جنوبی پیروز شود.

رئیسجمهور قوی یا ضعیف؟

در سا‌ل‌های پسین عمر وقتی جاناتان آلترِ تاریخدان از کارتر پرسید که بزرگترین افسانه راجع به دوران ریاست‌جمهوری او چیست، او پاسخ داد: «‌این‌که می‌گویند من ضعیف بودم. من خیلی تصمیمات جسورانه گرفتم که اعمال تقریبا تمام‌شان سخت بود و خیلی هم محبوب نبودند.»

آلتر این تصمیمات را چنین فهرست می‌کند: بخشودن سربازانی که در دوره جنگ ویتنام بخاطر سرپیچی از نظام خدمت وظیفه فراری بودند، اعمال مقررات جدید در زمینه حفظ انرژی، تغییر قواعد تعیین قیمت بنزین، لغو سدها و سایر پروژه‌های آبی، کاهش نیروهای آمریکا در کره جنوبی، لغو پروژه رآکتور رودخانه کلینچ، لغو بمب‌افکن بی ۱ و بمب نورتونی، امضای معاهده کانال پاناما، بازگرداندن تاج سنت استفن (نماد تاریخی مجارها) به مجارستان کمونیست، کاهش بودجه، انتصاب رئیس هیات مدیره بانک ذخایر فدرال با هدف افزایش نرخ بهره، اعمال تحریم غلات (علیه شوروی)، تحریم المپیک تابستانی مسکو ۱۹۸۰، بازگرداندن ثبت نام برای نظام خدمت وظیفه، عدم حمله نظامی به ایران، اسکان دادن به پناهندگان کوبایی و جلوگیری از توسعه ده‌ها میلیون هکتار زمین در آلاسکا.

کتاب زندگی‌نامه کارتر به قلم آلتر در سال ۲۰۲۰ منتشر شد و نویسنده به روشنی با رئیس‌جمهور دموکرات همدلی دارد. اما حتی بدون همدلی و مستقل از قضاوت‌مان راجع به کارتر روشن است که او رئیس‌جمهوری بود که در چهار سال زمامداری مجبور به گرفتن تصمیمات بسیاری بود و ابایی از اتخاذ این تصمیمات نداشت. مثلا تنها در روز دوم حضورش در کاخ سفید بود که با صدور بیانیه ۴۴۸۳ سربازان فراری از خدمت وظیفه (بخاطر اعتراضشان به جنگ ویتنام)‌ را بخشید تا هزاران نفر از شهروندان آمریکایی آینده‌ای جدید پیدا کنند.

کارتر دو وزارتخانه جدید انرژی و آموزش و پرورش را بنیان نهاد. او «سیاست ملی انرژی» را اجرا کرد و اقداماتی بی‌سابقه در زمینه فن‌آوری‌های جدید انجام داد. تاریخ به یاد دارد که نهاد حفظ محیط زیست را نه او که نیایش، نیکسونِ جمهوری‌خواه، بنیان نهاده بود. اما کارتر اینقدر روشن‌بین بود که پنل‌های انرژی خورشیدی در کاخ سفید به کار گذاشت؛ پنل‌‌هایی که رئیس‌جمهور بعدی، رونالد ریگان، آن‌ها را حذف کرد.

در عرصه خارجه، او حداقل سه دستاورد مهم دارد. اول،‌ میانجیگری در مذاکرات کمپ دیوید بین مناخم بگین، نخست‌وزیر اسرائيل و انور سادات، رئيس‌جمهور مصر که نتیجه آن توافق تاریخی صلح بین دو همسایه متخاصم بود. مصر اولین کشور عربی بود که اسرائیل را به رسمیت می‌شناخت. دوم، امضای معاهده‌های کانال پاناما در سپتامبر ۱۹۷۷ با ژنرال عمر توریخوس، فرمانده گارد ملی پاناما. این کانال از ۱۹۰۳ در سیطره آمریکا بود و حالا آمریکا وعده داد که از سال ۱۹۹۹ کنترل آن به کشور مستقل پاناما سپرده شود. سومین دستاورد برقراری روابط دیپلماتیک با جمهوری خلق چین بود که در سال ۱۹۷۹ ممکن شد و نتیجه نمادینش سفر تاریخی دنگ ژیائوپینگ، رهبر وقت پکن، به واشنگتن بود. در این مورد آخری البته کارتر تنها کاری را ادامه داد که بیشترش را نیکسون و وزیر خارجه‌اش، هنری کیسینجر، با سفر تاریخی به پکن و دیدار با مائو تسه‌تونگ انجام داده بودند. کارتر در ضمن در سال ۱۹۷۸ به نیجریه رفت تا اولین رئیس‌جمهور تاریخ آمریکا باشد که به آفریقای جنوب صحرایی می‌رود.

کارتر رئیس‌جمهوری بود بداقبال. در اقتصاد داخلی او با رکود تورمی روبرو بود که بدترین کابوس هر رئيس‌جمهوری است: تورم و بیکاری بالا و رشد پایین اقتصادی. در مارس ۱۹۷۹ بحران هسته‌ای جزیره سه‌مایلی در رآکتوری در ایالت پنسیلوانیا درگرفت که بزرگترین حادثه اینچنینی تاریخ آمریکا محسوب می‌شود. این‌که رئیس‌جمهوری طی یک سال هم این بحران داخلی را داشته باشد، هم انقلاب ایران و بحران گروگان‌گیری، هم انقلاب نیکاراگوئه و هم حمله شوروی به افغانستان غیر قابل تصور می‌نماید.

در عرصه مهم روابط با شوروی او با مذاکرات موفق «سالت ۲» به توافق تاریخی وین ۱۹۷۹ رسید که سیاست کاهش تنش‌ها و کنترل تسلیحات روسای جمهور قبلی را ادامه می‌داد. اما حمله شوروی به افغانستان همه چیز را عوض کرد. نه تنها مجلس سنا حاضر به تصویب آن توافق نشد که کارتر مجبور شد به سیاست «دتانت» (کاهش تنش) با شوروی خاتمه دهد و با تحریم کامل غلات به سراغ آن برود، المپیک مسکو را تحریم کند و با اعلام «دکترین کارتر» در ژانویه ۱۹۸۰ ابرقدرت را تهدید به درگیری نظامی در خلیج فارس کند. درگیری شوروی در جنگ دوم یمن در سال ۱۹۷۹ و انقلاب نیکاراگوئه و به قدرت رسیدن دولتی چپ در نزدیکی آمریکا که انگار کوبای جدیدی بود از دیگر چالش‌های آن سال پرماجرا بودند.

بی‌شک اما مهمترین چالش پیش روی کارتر و جریانی که نهایتا او را زمین زد انقلاب ۵۷ بود.

کارتر و ایران

موضوع کارتر و ایران سال‌ها هم در ایران و هم در آمریکا پرجنجال بوده است و باعث شده بسیاری به دامن تئوری‌های توطئه و ادعاهای بی‌بنیان بیافتند. اما آن‌چه مبرهن است این واقعیت است که کارتر از ابتدای درگرفتن بحران‌هایی که نتیجه‌اش انقلاب ۵۷ و برقراری جمهوری اسلامی است سرکار بود و سیاست‌هایش بی‌شک در تعیین نتیجه نهایی نقش داشتند.

پرداختن به تمام ابعاد سیاست‌های کارتر در این دوران ممکن نیست و این مطلب هنوز مورد بررسی تاریخدانان و کارشناسان است. داریوش بایندر، دیپلمات سابق دوران شاه، در کتاب اخیر خود «شاه، انقلاب اسلامی و آمریکا» به ابعاد مختلف این موضوع پرداخته است. کتاب‌های دیگری توسط تاریخدانان مطرحی همچون یرواند آبراهامیان و رهام الوندی نیز در دست کار هستند. کامبیز فتاحی، خبرنگار بی بی سی، در سال ۲۰۱۶ با ساختن مستندی راجع به روابط دیرین خمینی با آمریکا و پیغام‌هایی که در چند روز مانده به انقلاب برای دولت کارتر فرستاده بود باعث گفتگوی علنی بیشتر در این موضوع شد.

کارتر با وعده حقوق بشر سر کار آمده بود و بسیاری انتظار داشتند همان کاری را بکند که کندی قبلا انجام داده بود: فشار به شاه برای تغییر سیاست‌هایش در زمینه حقوق بشر. اما چنان‌که بایندر با اتکا به منابع نشان می‌دهد در عمل کارترِ پراگماتیک این وعده‌ها را کنار گذاشته بود و قاطعانه از شاه اعلام حمایت کرد. بایندر اصرار دارد که تغییراتی که شاه در سال‌های آخر انجام داد نه تحت فشار کارتر که بخاطر عوامل متعدد دیگر بودند: از بیماری سرطان گرفته تا واکنش شاه به تغییرات دموکراتیک در اسپانیا در پی درگذشت ژنرال فرانکو.

اما شکی نیست که احساس شاه که کاخ سفید بر خلاف زمان نیکسون پشتش نیست در تصمیم‌گیری‌های او نقش داشت. کارتر هم در کاخ سفید میزان شاه ملکه و ایران شد و هم شب سال نوی ۱۹۷۸ را در تهران گذراند. در آن شب او در سخنرانی کذایی معروفش از ایران به عنوان «جزیره ثبات» منطقه نام برد. اما وقتی نهضت انقلابی در ایران بالا گرفت شماری از چهره‌های وزارت خارجه آمریکا و میز ایران آن تا درجه‌ای با این انقلاب همدلی داشتند و شاه را فردی خودخواه و دیکتاتور می‌دانستند. این عوامل البته موفقیت محدودیتی در تعیین سیاست آمریکا داشتند مگر تغییرات کوچکی مثل ممنوعیت فروش ادوات ضدشورشی به ایران.

اما آن‌چه مسلم به نظر می‌رسد این است که کارتر متوجه خطر خمینی نبود و لزومی نمی‌دید که واشنگتن کاری برای جلوگیری از به قدرت رسیدن او انجام دهد. مذاکرات فرستاده‌های دولت کارتر با ابراهیم یزدی، از نزدیک‌ترین مشاورین وقت خمینی، نیز در این زمینه نقش داشت؛ و این مذاکرات با دستور کارتر ممکن شده بودند. مدتی پس از رفتن شاه و چند روز پیش از بازگشت خمینی به تهران، در روز ۲۷ ژانویه، آیت‌الله از نوفلوشاتو به کارتر پیام داد. وعده خمینی این بود که اگر هم شاپور بختیار برود و انقلابیون به قدرت برسند، ایران همچنان به آمریکا نفت خواهد فروخت و مشکل خاصی با این کشور نخواهد داشت.

این فکر که آینده ایران باید بر اساس نوعی سازش بین خمینی و ارتشی تعیین شود که امکانات بسیار داشت و تحت تعلیمات آمریکایی‌ها بود در ماه‌های منتهی به انقلاب از چند سو مطرح شده بود.

ویلیام سالیوان، سفیر وقت آمریکا در تهران، در ۹ نوامبر ۱۹۷۸ گزارش معروفی را با عنوان «فکر کردن به آن‌چه فکرنکردنی است» به کاخ سفید فرستاد. استدلال او این بود که آمریکا باید شاه و‌ ژنرال‌های ارشد او را از ایران خارج کند و سپس توافقی بین خمینی و فرماندهین پایین‌رتبه ارتش فراهم کند. کارتر البته نه تنها دل خوشی از این پیشنهاد نداشت که جسارت آن‌را برنتابید و رابطه‌اش با سالیوان خراب شد. اما سالیوان تنها نبود. در ۹ ژانویه ۱۹۷۹، دیوید آرون، معاون مشاور امنیت ملی، گفت کودتا علیه بختیار و توافق بین ارتش و خمینی برای کنار زدن شاه می‌تواند نتیجه خوبی باشد. کارتر در آن روزها رابرت هویزر را به عنوان فرستاده نظامی‌اش به ایران فرستاده بود تا با سران ارتش گفتگو کند. به نظر می‌رسد هویزر اتفاقا ارتش را تشویق به حفظ چارچوب کلی در ایران کرده بود و آن‌را از کودتا بر حذر داشته بود؛ گرچه تمامی ابعاد ماموریت مرموز هویزر هنوز معلوم نیست.

به هر روی، نتیجه جو کلی این بود که آمریکایی‌ها شاه را تشویق به ترک ایران کردند. کارتر در روز ۳ ژانویه در دفترچه یادداشت‌های روزمره خود جمله‌ای تاریخی نوشت که تفکر او را به خوبی نشان می‌دهد: «اگر ایران حقیقتا غیرمتعهد باشد این لزوما به معنی نتیجه بدی برای آمریکا نیست.» به نظر می‌رسد کارتر در کنفرانس گوآدلوپ که از فردای این یادداشت در این جزیره دریای کارائیب برگزار شد همین موضع را با سه رهبر غربی دیگر (هلموت اشمیت، جیمز کالاهان و والری ژسکاردستن) دیگر در میان گذاشت. تفکر غالب در این هفته‌های سرنوشت‌ساز این بود که ایرانِ بدون شاه غیرمتعهد خواهد بود و هرگز به دست کمونیست‌ها و حامیان شوروی سپرده نمی‌شود.

در عمل نیز ایران مدت کوتاهی پس از به قدرت رسیدن خمینی به جنبش غیرمتعدها پیوست؛ اما چنان‌که تحولات بعدی نشان داد تغییر جهت ایران قطعا «نتیجه بدی» نه فقط برای آمریکا که برای خود کارتر نیز بود.

در ۲۲ اکتبر ۱۹۷۹ کارتر پس از فشار بسیار از سوی دوستان آمریکایی شاه به او اجازه داد برای درمان سرطانش به نیویورک بیاید. طرفداران خمینی در پاسخ به این حرکت دست به یورش به سفارت آمریکا و گروگان‌گیری دیپلمات‌های این کشور زدند؛ رویدادی که آمریکا، ایران و حتی جهان را تغییر داد. کارتر ۱۰۰ روز تمام به ندرت کاخ سفید را ترک می‌کرد. در همان روزهای اول بحران وعده داد که دست به حمله نظامی نزند و به باور برخی کارشناسان، این عملا خیال جمهوری اسلامی را راحت کرد که خطر دخالت نظامی آمریکا علیه حکومت جدید وجود ندارد. در آوریل ۱۹۸۰ آمریکا به دستور کارتر عملیات «پنجه عقاب» را برای نجات گروگان‌ها انجام داد. نتیجه اما کشته شدن هشت سرباز آمریکایی بود. گروگان‌ها نهایتا تنها پس از ۴۴۴ روز و تنها زمانی آزاد شدند که رونالد ریگان، رئیس‌جمهور جمهوری‌خواه جدید آمریکا، مشغول ادای سوگند ریاست‌جمهوری بود. کارتر دو ماه قبل در انتخابات ریاست‌جمهوری شکستی سخت خورده بود. سازمان سیا در تحلیلی که در همان سال ۱۹۸۰ انجام داد (و تنها در سال ۲۰۱۷ منتشر شد) به این نتیجه قاطع رسیده بود که خمینی عامدانه جوری بحران گروگان‌ها را پیش برده بود تا کارتر شکست بخورد. بسیاری از چهره‌های سیاسی آن زمان، از ابوالحسن بنی‌صدرِ ایرانی تا گری سیکِ‌ آمریکایی، نظری مشابه دارند.

بعد از ریاستجمهوری

کارتر را شاید بتوان از موفق‌ترین «پسارئیس‌جمهور‌ها» در آمریکا دانست؛ یعنی کسی که از دوران بعد از پایان خدمت خود استفاده مفید کرده است. او به جای این‌که درگیر سیاست داخلی شود در سال ۱۹۸۲ «مرکز کارتر» را بنا نهاد تا برای صلح، نظارت بر انتخابات و مقابله با بیماری‌های عفونی در سراسر جهان تلاش کند. در این چند دهه آخر عمر او بیش از ۳۰ کتاب نوشت و در سازمان‌های غیرانتفاعی متعددی فعالیت می‌کرد. با بدتر شدن تغییرات اقلیمی و تبدیل محیط‌زیست به یکی از موضوعات روز، مواضع دیرین او و دولتش در این زمینه بیشتر مورد توجه قرار گرفتند. از جنجالی‌ترین کتاب‌هایش را در سال ۲۰۰۶ با عنوان «فلسطین: صلح به جای آپارتاید» نوشت؛ تور سخنرانی‌اش برای این کتاب موضوع مستندی به نام «مردی از پِلِینز» شد که سندی تاریخی در مورد کارتر در نهمین دهه زندگی‌اش است. او در این کتاب تاکید کرده بود که خواهان صلح و امنیت برای هردو مردمان آن سرزمین، فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها هست و از واژه آپارتاید تنها برای وضعیت سرزمین‌های اشغالی و نه درون اسرائیل استفاده می‌کند. با این وجود بسیاری از آن‌ها که خود را حامی اسرائیل می‌دانستند  با او به شدت مخالفت کردند و حتی جامعه یهودیان جورجیا که سنتا از حامیان او بود در مورد میراث او دوشقه شد.

کارتر در سال ۲۰۰۲ بخاطر تلاش‌های متعدد خود نوبل صلح گرفت تا آتلانتا، مرکز ایالت جورجیا، به افتخاری بزرگ برسد: شهری که دو مدال نوبل صلح در آن قرار دارند — یکی در مرکز کارتر و دیگری در مرکز مارتین لوتر کینگ. دو فرزند این ایالت با سرنوشت‌هایی در هم تنیده و متفاوت. اما اگر میراث یکی از این دو فرزند مورد تحسین عمومی و جهانی است، میراث دیگری تا سال‌ها مورد مناقشه خواهد بود.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *