انتشار در شهروند امروز، شماره ۴۶، شهریور ۱۳۸۷
نیکولا ماکیاولی در فلورانسِ ایتالیا در خانوادهای فقیر اما باستانی به دنیا آمد. او در سال 1494 به خدمت جمهوری فلورانس درآمد و عازم سفرهای دیپلماتیک در فرانسه، و واتیکان و آلمان شد. با سقوط جمهوری در سال 1512 او مدت کوتاهی زندانی و شکنجه شد. به زندگی خصوصی عزلت گزید و خود را وقف تحلیل سیاسی، تئوری نظامی و مطالعه تاریخ کرد تا در سال 1513 «شهریار»، در سال 1516 «گفتارها» و در سال 1520 «هنر جنگ» را بنویسد.
بخشی از هدف او در نوشتن «شهریار» این بود که خود را به لورزنو ده مدیچی، که کتاب به او تقدیم شده، نزدیک کند؛ اما تنها در سال 1525 بود که دوباره به خدمت دولتی فراخوانده شد. با سرنگونی مدیچی در سال 1527 ماکیاولی دوباره از قدرت کنار گذاشته شد. در سالهای آخر زندگیاش، «تاریخ فلورانس» را نوشت، گفتاری در مورد ثبتیات تاریخی فلورانس که چیزی بیش از وقایعنگاری صرف است: روایتی از روابط معمولی که به طرز قابل توجهی پخته است.
ماکیاولی علاقهای به مسائل مذهبی و کلیسایی که مشخصه اندیشه سیاسی قرون وسطی هستند، ندارد. او در کل سر نزاع با مسیحیت دارد و بر این باور است که کسانی که خالصانه به ارزشهای مسیحی تسلیم و نرمی متعهد هستند در دنیای بیامان سیاست دوام نمیآورند. او جمهوریخواه و میهنپرستی است دلبسته برپایی و برقراری دولتی قوی در مقابل حمله خارجی و ناآرامی داخلی. این دلبستگی خود را به دو طریق نمایان میکند.
در «شهریار» توجه ماکیاولی به اینست که انسان چگونه میتواند سیطره خود بر زیردستان را حفظ کند؛ در «گفتارها» به این مسئله میپردازد که جمهوری چگونه میتواند راه دوام و رفاه را از طریق انتقال حس پایهای خودخواهی شهروندانش به طرق عامالمنفعه، طی کند. شیوه ماکیاولی تاریخی و مقایسهای است، او بخصوص بر طرحهای عصر کلاسیک اتکا میکند. هدف او اینست که نشان دهد چگونه اتفاقات تحت تاثیر شرایطند، علل آنها را تشخیص دهد، و پرده از اصول کلی زیرساختهای رفتار و روابط انسانی بردارد. امید پایهای او اینست که شهریاری قدرتمند روزی ایتالیا را متحد کند و نوع جمهوری حکومت از پی این اتحاد ظهور کند.
ماکیاولی با نوشتههایش خود را به تئوری پایداری از طبیعت انسانی متصل میکند. جنبه مهمی از این تئوری این فرض است که طبیعت انسانی تغییرناپذیر است. این گونه است که میتوانیم راجع به سیاست کلیگویی کنیم. گرچه رفتار انسانها همیشه از جهاتی توسط شرایط زندگی شکل داده میشود، آنها همیشه مشخصههای ضروری همیشگی را به نمایش میگذارند و این مشخصهها به گونهای نیستند که سنتا تحسین شوند. ماکیاولی در «شهریار» میگوید:
«میتوان راجع به انسانها کلیگویی کرد: میتوان گفت آنها قدرناشناس، دمدمیمزاج، دروغگو و فریبکار هستند؛ از خطر میگریزند و حریص سودند؛ خوب که با آنها برخورد کنی، یار تو هستند… اما در خطر که باشی علیه تو میچرخند.» (شهریار، فصل هفدهم)
او در گفتارها میگوید: «همه انسانها بد هستند و هر وقت فرصتی پیدا کنند آماده نشان دادن ماهیت شریرانه خود هستند. اگر ساختار شریرانه آنها مدتی پنهان بماند، باید دلیلی ناشناخته را مقصر دانست و باید فرض کنیم موقعیت ابراز شرارت وجود نداشته؛ اما زمان، که میگویند پدر تمام حقیقتهاست، بالاخره نوری بر این شرارت خواهد تاباند.» ماکیاولی ریشه «ساختار شریرانه»ی انسان را خودخواهی ریشهای میداند.
این خودخواهی خود را بیش از هر چیز در خواست حفاظت از خود و امنیت نشان میدهد؛ پس به امنیت که برسیم، خود را مصممانه به قدرت شخصی و افتخاری که همراه میآورد سپردهایم. در ضمن قدرت یعنی آزادی: این یکی از دلایل اصلی آنست که مردم آن را ارج مینهند. حتی کسانی که خود نمیخواهند بر دیگران حکومت کنند، حداقل دوست دارند قدرت کافی برای پیشگیری از افتادن به دام سیطره بقیه را داشته باشند. جهان به دو دسته تقسیم شده است: کسانی که بر دیگران حکم میرانند و کسانی که نمیخواهند بر آنها حکم رانده شود.
به باور ماکیاولی اگر حیات سیاسی همیشه با اختلاف شناخته شده، علت اینست که خواست قدرت نقش بسیار مهمی در رفتار انسانی بازی میکند. سیاست آن نوع همکاری و اتکای پویا که افلاطون و ارسطو ممکن میپنداشتند، نیست و نمیتواند باشد. مردم میتوانند همکاری کنند اما تنها تا جایی و تا هنگامی که همکاری در خدمت آنها باشد. این اندیشه سنتی که هدف سیاست رسیدن به نفع مشترکی منظم است، خزعبلی بیش نیست.
سیاست ضرورتا مبارزه به همراه دارد. ماکیاولی میگوید در پادشاهی، این مبارزه، مبارزه یک مرد برای غلبه بر دیگران است. درست است که نفع خصوصی شهریاران میتواند نفعی عمومی نیز باشد. کیفیتهای قاطع سزار بورجیا، شهریار بیرحم ایتالیایی، دقیقا همان چیزی است که برای اتحاد ایتالیا نیاز است. اما هدف اصلی شاهزاده حکومت امن خود و لذت آزادانه از قدرت است. مبارزه را میتوان روشنتر از همه در مورد شهریاری دید که تازه به قدرت رسیده است و موقعیتش تحت ضرب سنت، بیتفاوتی یا خصومت با خانواده قرار نگرفته است. شهریار «جدید» باید تنها با کاردانی خود موقعیتش را حفظ کند و استحکام بخشد. «شهریار» ظاهراً رسالهای بر شیوه انجام این کار است.
ماکیاولی میگوید شهریار باید بیشتر بر استفاده قضایی از زور و فریب اتکا کند. از آنجا که باید فرض کنیم انسان برده شور و شوق خودخواهانه خود است، این فرض که میتوان با کسب توافق عقلانی زیردستان و یا فراهم کردن الگوی اخلاقی نیکو، بر آنان حکومت کرد، بیمعنا و ناامن است. هر جا انتخابی باشد انسان به دستور احساسات خود پاسخ میدهد و نه به نیازمندیهای منطق اخلاقی. پس تنها با در اختیار گرفتن احساسات دیگران است که میتوان آنها را وادار به انجام کاری کرد. در سیاست چیزی چون فراخوان موثر به منطق نداریم.
ماکیاولی میگوید چهار شور بر رفتار انسانی حکم میراند: عشق، نفرت، ترس و خواری. عشق و نفرت با هم جمع نمیشوند: روشن است که در یک زمان نمیتوان کسی را هم دوست داشت و هم از او متنفر بود. به همین سان نمیتوان هم از کسی ترسید و هم او را خوار شمرد: ترس و خواری نیز سازگار نیستند. اما عشق و ترس سازگارند؛ و همچنین نفرت و خواری، نفرت و ترس، عشق و خواری. آن شور و شوقهایی که شهریار به وضوح بیشتر به دنبالشان میرود دو احساس سازگار عشق و ترس هستند. اگر مردم از حاکمشان متنفر باشند و او را خوار بشمرند، نمیتوان بر آنها حکومت راند و علیهاش برخواهند خاست.
عشق و ترس باید برانگیخته شوند و از خواری و نفرت دوری شود. ماکیاولی میگوید بدترین اتفاقی که میتواند برای حاکمی که در حال تثبیت قدرت است رخ دهد، خوار شمرده شدن است.از این رو عشق و نفرت بهترین هستند، و نفرت و ترس به عشق و خواری ترجیح دارند. هر ترکیبی با ترس مناسب است چرا که زیردستان را با ترس تحت سیطره نگاه خواهد داشت. اما باید از هر گونه ترکیبی با خواری اجتناب شود؛ حتی با عشق، چرا که حاکم را از قدرت زور بری خواهد ساخت: ترس و خواری سازگاری ندارند. لازم نیست دوست داشته شوی، اما لازم است از تو بهراسند و حتی لازم است که تو را خوار نشمرند.
ساده بگوییم، بنیان قدرت شهریار، زور و اراده او برای استفاده بیرحمانه از آن است. این تاییدی بر ادعای ماکیاولی است که شهریار تنها نیاز به آموزش یک هنر دارد: هنر نظامی. بسیاری از همعصران رنسانسی ماکیاولی و بسیاری از نیاکان او در تاریخ اندیشه سیاسی این که شاهزاده باید فردی بافرهنگ و انسانی باشد را بدیهی فرض کردهاند: اهل هنر، زاهد، اندیشمند، آموخته و غیره. اما برای ماکیاولی آموزش اصلی شهریار باید فراگرفتن هنر جنگ باشد. چرا که از دید ماکیاولی سیاست خود نوعی جنگ خاموش یا رسمیشده است.
او بدیهی میداند که روابط بین حاکم و زیردستانش مانند روابط بین دولتهای حاکم است. انگار زیردستان همیشه در حال جنگ با حاکم هستند مانند دولتها که یا بالقوه و یا در واقعیت در حال جنگ با یکدیگرند. در نتیجه سیاست عمومی صحیح شهریار اینست که اطمینان کسب کند هیچ کس قدرت به چالش کشیدن او را نداشته باشد چرا که اگر چنین فردی موجود باشد، باید فرض کرد شهوت قدرت او را به چالش با شهریار میکشاند. بهاضافه جنگ بین دولتها در اندیشه ماکیاولی هرگز قابل اجتناب نیست و تنها قابل به تعویق انداختن است؛ شهریاری که متوجه این واقعیت نباشد، به سوی فاجعه پیش میرود.
اگر قدرتهای همسایه توان به چالش کشیدن قدرت شهریار را داشته باشند، جنگ اجتنابناپذیر است چرا که هیچ کدام از دو طرف به امنیت نمیرسد مگر اینکه تهدید دیگری از میان برداشته شود. پس همیشه بهترین کار اینست که وقتی برتری داری حمله کنی و اگر نه با دیپلماسی، برتری طرف مقابل را نابود کنی. جنگ هرگز نباید به ضرر شهریار به تعویق انداخته شود.. بالاتر از همه اگر شهریار مجبور شود به بقیه آسیب بزند، این کار باید یا آنها را تا همیشه از قدرت خلع کند و یا به کل نابودشان کند. اگر اینچنین نباشد، هوس انتقام بر خواست طبیعی اضافه میشود و هیچ چیز جلودار تلاش برای سرنگونی شهریار نخواهد بود.
بدین سان نگاه ماکیاولی به اخلاق و سیاست بسیار متفاوت از ایمان سنتی است که حاکم خوب لزوما انسانی خوب نیز هست: انسانی که باید در زندگی و اعمال خود موهبتهای اخلاقی نشان دهد؛ انسانی که مثالی خوب برای زیردستان خویش است؛ انسانی که نه به دنبال نفع صرف خویش که به دنبال نفع عمومی است؛ انسانی که تسلیم هدایت کلیسا است.
برای ماکیاولی «شهریار»، سیاست تنها راجع به تصاحب و حفظ قدرت است. او معنایی شبهفنی به کلمه «موهبت» میبخشد. موهبت یا virtu (او عادت دارد دیکته ایتالیایی کلمه را حفظ کند) از نظر ماکیاولی، موهبت اخلاقی نیست؛ بلکه نوعی است خاص از مهارت یا استعداد البته در کنار اراده استفاده از آن.
این فکر را میتوان با بررسی این رابطه قوت بخشید؛ رابطهای که ماکیاولی در شهریار بین virtu و fortuna تصویر میکند. او اشاره میکند که ما تا حدود زیادی در دستان Fortuna الهه دروغین هستیم و تجربه به ما درس میدهد که لزوما ارتباطی بین موهبتهای اخلاقی سنتی و برخورد طالع نیک و بد نیست. تاجری صادق و ماهر میتواند تمام کشتیهای خود را در توفان از دست دهد و صداقت به کمکش نخواهد آمد. کشاورز سختکوش و خداترس میتواند تمام محصولات خود را در توفان از دست دهد.
زندگی به راحتی پیش نمیرود؛ بعضی اتفاقات غیر قابل پیشبینی و نامنتظرهاند؛ دنیای ما از نظر اخلاقی ناهمگون است و در آن لزوما رابطهای بین لیاقت فرد و دستاوردهای او نیست. و در هیچ جا مثل قاموس سیاست، این غیرقابلپیشبینی بودن و ناهمگونی اخلاقی به چشم نمیخورد. ساکنان دنیای متغیر و بیثبات سیاست بیش از دیگران در دست اقبالند. برای آنها بیشک ارتباطی بین لیاقت و دستاورد وجود ندارد. آنان نمیدانند فردایشان چگونه رقم میخورد، وفاداریها چگونه عوض میشود و توازن قوا چگونه تغییر مییابد و به همین منوال.
اما در مقابل دنیای بیثبات و متغیر مسائل علمی، این واقعیت قرار میگیرد که انسانها خلق و خویی محکم و بیانعطاف دارند. در مشاهده ماکیاولی شخصیت و ساختار انسان و در نتیجه شیوه اعمال او معمولا ثابت و پایدار است. در واقع آنچه آموزش اخلاقی سنتی نامیده میشود انسان را به داشتن ساختاری باثبات و مداوم فرا میخواند (هر چه باشد انسانها را جوری بار نمیآورند که تنها بعضی مواقع و وقتی به نفعشان است، شایسته باشند).
اما دارا بودن شیوه اعمالی بیانعطاف در دنیایی که ضروریات اقبال تحت چنین تفاوتهایی است، به چه کار میآید؟ ماکیاولی اصرار دارد که تداوم عمل بدون توجه به شرایط، دستوری برای فاجعه است. این بخصوص برای شهریاران صدق میکند بهخصوص شهریاران جدیدی که سعی میکنند در دنیای بیرحم و پرآشوب سیاست، دوام بیاورند.
خلاصه میتوان گفت که برای ماکیاولی virtu آن قابلیت یا مهارتی است که انسان را قادر میسازد با بلایای اقبال مقابله کند و با هر شیوه در دسترس بر آنها فائق آید. او در قطعهای مشهور از بینزاکتی سیاسی به ما میگوید که اقبال، زنی با اراده و سرکش است. مرد باید با کتک زدن او تا سرحد تسلیم با او کنار بیاید، چنانکه با هر زن بااراده و سرکشی چنین میکرد. شهریار در برخورد با اقبال نمیتواند پایبند خلقیات اخلاقی ثابتی باشد. او باید وقفپذیر باشد.
باید آمادگی و توانایی این را داشته باشد که هم از شیر و هم از روباه درون خود استفاده کند: باید بتواند هم انسان باشد و هم هیولا. وقتی بخشش لازم است، بخشنده باشد؛ اما وقتی نابخشندگی، وحشیگری و ارعاب لازم است، باید تمام این خصوصیات را داشته باشد. وقتی لازم است صادق و حقیقتگو باشد؛ اما وقتی لازم است دروغ بگوید و ایمان بشکند. شهریار باید هر آنگونه که شرایط ایجاب میکند، عمل کند و اگر این شرایط او را مجبور به نادیده گرفتن ارزشهای اخلاقی سنتی و شیوههای مسیحی رفتار، وادار میکنند، ایدون باد. باور به راههایی که احتمال انسان برای از دست دادن قدرت را بالا میبرند یا عدم باور به راههایی که احتمال حفظ قدرت را بالا میبرند، شکستطلبانه است.
بسیاری از همعصران ماکیاولی و بسیاری از منتقدان بعدی او میگویند او معلم شرارت است. تا اوایل قرن هفدهم، نام ماکیاولی مترادف استبداد و خیانت بود. اما مشکل نیست که ببینیم ماکیاولی مشوق شرارت نیست و شهریار او مرد شریری نیست. ماکیاولی آماده است تا به این نتیجه برسد که از دیدگاه اخلاقیات عادی، بازیگران سیاسی مجبورند اعمالی شنیع انجام دهند.
شاید این افسوسخوردنی باشد اما واقعیت اینجاست که شهریاری که نتواند شیوه اعمال خود را با شرایط متغیر منطبق کند، مدت زیادی شهریار نخواهد ماند. ماکیاولی بر این باور است که این واقعیت زندگی است و پنهان کردن آن سودی ندارد. بیشتر افراد نمیتوانند از آن سویی که شخصیت یا تحصیلاتشان سوقشان میدهد، بگریزند؛ یا شاید پس از موفقیت در راهی که رفتهاند، نمیتوانند خود را به برگزیدن راهی دیگر قانع کنند. اگر میشد شیوه اعمال و شخصیت را به نسبت شرایط متغیر زندگی تغییر داد، اقبال فرد هرگز تغییر نمیکرد.
به باور ماکیاولی شهریار موفق مردی است که دقیقا این کار را بکند. قابلیت برخورد با تاثیرات اقبال، قابلیت انعطاف بینهایت و چرخیدن با نسیم است. هر کاری او میکند بهخاطر ضروریات شرایط است؛ او هیچ کاری را تنها به خاطر دستور اصول شخصیتی یا اخلاقی انجام نمیدهد. از این رو باید شهریار را با سهولت بیاخلاق بدانیم. او نه خوب است و نه بد، نه شر و نه خیر. او هیچ شخصیت اخلاقی به معنای سنتی کلمه ندارد. او ساختاری ثابت یا عادتی فکری در سیاقی مشخص ندارد.
بر خلاف اکثر افراد که چنین ساختارهای ثابتی دارند، او میتواند یا به کلی خیر باشد و یا به شدت شر، چرا که راه و رسم هر دو را بلد است. موهبتهای اخلاق سنتی بخشی از شخصیت او نیستند. مطلقی نیست که او در هر شرایطی به آن پایدار بماند. شیوههای رفتار مختلفی هست که او به اراده خود از بینشان انتخاب میکند و کنار میزند.
فرضیات ماکیاولی درباره ماهیت و رفتار انسانی او را به این نتیجه میرساند که گرچه قدرت در مورد شهریار جدید به آسانی مورد مطالعه قرار میگیرد، اما جمهوری نسبت به سلطنت صورتی سالمتر و موفقتر از حکومت است. این موضوع کتاب «گفتار»ها است: کتابی متفاوت از «شهریار» اما بر پایه همان فرضیات. در سلطنت، یک فرد قدرتی عالی دارد. یک نفر قدرت سرکوب دارد و برای بقا باید سرکوب کند و باید آرزوهای انسانی تمام زیردستان خود را سرکوب کند.
در جمهوری هر فرد یک شهریار است: هر فرد میتواند virtuی خود را بسازد و در دفاع از امنیت، آزادی و مالکیت خود به کار گیرد و درنتیجه نوعی virtuی جمعی یا عمومی به دست میآید که به همه رفاه و امنیت اعطا میکند. ماکیاولی میگوید در سلطنت تنها یک فرد آزاد است؛ در جمهوری همه آزادند. این virtuی جمعی از دوستی یا نوعدوستی حاصل نمیشود. انسانها همکاری میکنند چرا که میدانند عقل و تلاش جمع در کل بهتر از عقل و تلاش یک نفر است.
هر فرد تنها برای تثبیت منافع خود با دیگری همکاری میکند و در عین حال با دیگران بر سر چیزهایی رقابت میکند که انسانها ارزش میشمرند – افتخار، شرف، ثروت. جمهوری هم مزایای همکاری را در اختیار میدهد و هم موقعیت شکل دادن virtu با رقابت با بقیه در مجمعی آزاد. جمهوریها پایدارتر از سلطنتها خواهند بود، بهتر از خود دفاع میکنند و بهتر میتوانند با جنگ منطقهشان را توسعه بخشند، نه چون به نوعی خودگواهی انسان را تلفیق یا با آن مقابله میکنند بلکه به این خاطر که به آن بردی آزادتر میبخشند و افرادی سختکوش، سازشناپذیر و برخودمتکی تولید میکنند.
با توجه به طبیعت انسان، مشکل پیشروی جمهوری تضمین دوریاش از استبداد خواهد بود؛ یا به هر روی، تعویق زوال آن به استبداد تا حد ممکن. جمهوریها فقط وقتی میتوانند پایدار بمانند که به انسانها امکان رقابت آزاد با یکدیگر داده شود و کسی نتواند به قدر غلبه بر همگان قدرت بگیرد. اشرافیت یا نخبگان تجاری ضرورتا با توده مردم در تخاصم خواهند بود. اولی سعی میکند بر دومی غلبه کند؛ دومی میخواهد آزاد بماند. چنین تخاصمی اجتنابناپذیر و نیروساز است. مبارزه بین پلبیها و سنا در جمهوری روم مثالی است که ماکیاولی به آن توجه میکند.
منافع متضاد نیرویی میسازند که قوانین خوب با آن تولید میشود، به شرطی که این تخاصم از طریق نهادهای سیاسی به خوبی طراحیشده از حدود خود خارج نشود. ماکیاولی در مییابد که صورتهای واقعی حکومت نسبت به شرایط مردم موردنظر تفاوت میکند اما بهترین صورت دولت به نظر ماکیاولی جمهوریای است با قانونی مخلوط و نه جمهوری مدل ارسطو. وقتی مردم سهمی بامعنا در دولت داشته باشند، همه میتوانند در شرف، مالکیت و شخص خود احساس امنیت کنند. قوانین باید روشن و شفاف باشند: شهروندان باید با درجه بالایی از اطمینان بدانند چه کاری میتوانند بکنند و چه کاری را، بدون پذیرش مجازات، نمیتوانند.
رفاه عمومی اقتصادی باید تشویق شود اما ثروت و تجملات فردی اضافه باید توسط قانون منع شود. چنین تشخیصی باید به موهبت شهروندان سپرده شود و پیشرفت در خدمت به دولت باید به روی کسانی که به دنبال شرف و افتخار هستند، باز باشد. وجود مذهب دولتی لازم است: برای اینکه موهبتهای مدنی ملکه ذهن شوند و حفظ شوند. این مذهب اما نباید مسیحیت باشد چرا که مسیحیت مشوق ضعف و تسلیم است. باید ارتشی شهروندی داشته باشیم که هم از جمهوری دفاع کند و هم با جنگهای تهاجمطلبانه تصرفاتش را گسترش دهد.
ارتش باید هم آموزشی و هم نظامی باشد: باید تخم احترام به قدرت، میهنپرستی و موهبتهای شهادت را در شهروندان بکارد. در ضمن محملی باشد برای ابراز طبیعی و سالم جاهطلبی افراد. زندگی در جمهوری نباید خیلی راحت باشد. همگرایی و قدرت در شرایط سختی و بحران بیشترین امنیت را دارند. چنین شرایطی بهترین شرایط مردم را رقم میزنند و آنان را تشویق به کار با یکدیگر میکنند. آسودگی و امنیت با virtuی عمومی سازگار نیستند؛ نه چون مردم را خودخواه میسازند که
چون خودخواهی طبیعی آنان راجهت میدهند و ویرانگر میسازند.
خلاصه کنیم: ماکیاولی فعالیت سیاسی را فعالیت افراد با انواع و درجات مختلف قدرت میداند که سعی میکنند بر آنچه دارند، بیافزایند. «شهریار» و «گفتارها» تفاوتی ریشهای ندارند؛ متناقض نیز نیستند. هر دو حاوی نگاهی یکسان به طبیعت انسانی هستند: فردگرا، رقابتی و در صورت ضرورت، بیرحم و بیاخلاق. «شهریار» مقالهای است در مورد اینکه شهریار چگونه باید نیروهای طبیعت انسان را به نفع خود مهار کند؛ «گفتارها» رسالهای است در مورد اینکه این نیروها چگونه میتوانند به نوعی گرد هم آیند تا وحدت و امنیت عموم حفظ شود.
اما نیروهای درگیر در هر دو مورد، یکسانند. معمولا میگویند ماکیاولی اولین نظریهپرداز سیاسی است که توجهی جدی به منافع ملی میکند. شاید این حرف درست باشد اما این تمام قضیه نیست. ماکیاولی ترکیب کیفیتهای عملی که virtu مینامد را تحسین میکند حتی وقتی مشخصا صحبت بر سر منفعت ملی نباشد. او این کار را بدین خاطر انجام میدهد که قلبا بیشتر مجذوب خود پدیده قدرت است تا نتایج آن. هر چه کنیم واضح است که برای ماکیاولی، آنچه قدرت بر آن به کار میرود اهمیتی ثانویه دارد.
او سزار بورجا – فردی که با تمام استانداردهای معمولی، مستبدی کریه و شریر است – را بهخاطر کارآمدی و نه شخصیت اخلاقیاش، تحسین میکند. ماکیاولی بر خلاف اکثریت عظیم نیاکان و همعصرانش بر این باور است که سیاست هنری است بیطرف در اخلاق. این واقعیت که او، بیش از هر کسی، این دیدگاه را به دیدگاهی قابل اعتنا در تحلیل وقایع و روابط سیاسی بدل کرد، باعث میشود نقشی شاخص در تاریخ اندیشه سیاسی داشته باشد.