Published by Afarinesh Daily
در خبرها خوانديم که از جا کندن مسجمه ي برنزي يادبود ارتش سرخ در شهر تالين، استوني غوغايي برانگيخته است. مجسمه مذکور به ياد سربازان جان باخته ي شوروي و “جهان آزاد” در عمليات نظامي آزادسازي استوني از اشغال نازي ها بر پا شده بود. مردم معترض به خيابان ها ريخته اند و با گذشت چند شب هنوز اوضاع آرام نشده است. حزب چپ استوني اين عمل دولت را محکوم کرده است و گروه “نوخنوي دوزور” (نگهبان شب) ابتکار عمل را به دست گرفته و هر شب به اماکن مختلف حمله مي شود. وضعيت شهر اضطراري است و دوربين ها به سوي اين گوشه ي دورافتاده ي اروپاي شرقي چرخيده. به راستي چرا برداشتن مجسمه ي يادبود ارتش شوروي اينچنين احساسات عمومي را برانگيخته است؟ آيا مردم به دنبال بازگشت به وضع پيشين و شوروي هستند؟ آيا قدرت نمايي هاي اخير روسيه و سهم خواهي امپرياليستي اش در مقابل آمريکا باعث شده مردم ترجيح بدهند در جدال قدرت جهاني پشت سر اين کشور قرار گيرند؟ آيا اين حوادث بيانگر ظهور نوعي نئواستالينيسم است؟ هيچ کدام از اين ها علت واقعي تحولات اخير را توضيح نمي دهد. براي درک انگيزه هاي واقعي مردم معترض بايد نگاهي تاريخي – اجتماعي به استوني کرد.فروپاشي اتحاد شوروي و بلوک شرق، به رغم گذشت دو دهه هنوز کليدي ترين واقعه اي است که ردپاي آن به وضوح در معادلا ت کنوني جهان امروز يافت مي شود. اين فروپاشي البته مي توانست في النفسه ا تفاق مهمي براي تاريخ بشري تلقي نشود اما اين واکنش و ضدحمله ي قطب مقابل بود که برگ جديدي از تاريخ را آغاز کرد. با فروپاشي شوروي، قضيه صرفا اين نبود که قطب مقابل شکست خورده و حالا نوبت آقايي حريف، يعني آمريکا و متحدان اش، است. بلکه آمريکا نيز حالا در ميدان جديدي قرار داشت و بايد وضعيت و نقش جديدي براي خود تعريف مي کرد. دشمنان و متحدان جديد بايد تعريف مي شدند چرا که به قول جورج اورول مسئله نه پيروزي در نبرد که ادامه يافتن بي نهايت آن بود. و اين همان “نظم نوين جهاني” است که طلوع خونينش با حمله ي وحشيانه ي آمريکا و متحدانش به کويت صورت گرفت، کابوسي که، اگرچه اکنون بسيار تخفيف يافته، ليکن هنوز تا حدود زيادي در فضاي آن زندگي مي کنيم. نگاهي گذرا به چهارگوشه ي عالم نشان مي دهد که “پايان تاريخ”ي که هانتينگتون ها و فوکوياماها آرزويش را داشتند چه منجلابي است و چهره ي واقعي (و خونين) “دموکراسي” و “ليبراليسم” را تمام دنيا ديده اند. جنگل “بازار آزاد” که ابتدا در کشورهاي تازه “آزاد شده”ي شوروي سابق برپا شد، از همان ابتدا جانوران وحشي بي شماري در خود داشت و الحق که آزادي جنگل فضاي خوبي در اختيار اين جانوران قرار داد. و اين در حالي بود که مبلغان و شيفتگان دلباخته ي دموکراسي دم از “آزادي هاي سياسي” و “پايان ديکتاتوري” مي زدند و ظاهرا قرار بود از اين پس مردم ساکنين خوشبخت “بهشت دموکراسي” باشند. ليکن تعبير اين روياي شيرين کابوس دهشتناک مناسبات مبتني بر استعمار نوين انسان و نژادپرستي است که يکي از غيرانساني ترين رهاوردهاي اين نظم نوين بود.به راستي تنها از عهده ي دموکراسي غربي و نظم نوين آمريکايي بر مي آيد که نزديک به نيمي از ساکنان يک کشور را به جرم اين که براي کودکان شان به زبان روسي لالايي مي خوانند از ساده ترين حقوق شهروندي محروم سازد. و اين اتفاقي بود که در استوني افتاد. مردم استوني و اقليت هاي قومي اين کشور از نخستين قربانيان نظم نوين جهاني هستند.با اين درک و نگاه تاريخي است که بايد به ناآرامي هاي اخير کشور استوني نگريست. از همان آغاز فروپاشي و “استقلال” استوني، يک سوم جمعيت آن که مهاجران روسيه و ساير جماهير شوروي سابق بودند و از عاملان اصلي پيشرفت اقتصادي چشمگير استوني پس از جنگ به شمار مي روند، “غيرقانوني” اعلام شدند. اين بازگشت به اخلاقيات منحطي بود که پيش از آن انقلاب فرانسه يک بار آن را جارو کرده و به زباله دان تاريخ ريخته بود. واکنش اخير مردم استوني به تخريب مجسمه ي برنزي ارتباطي با ميل به پيوستن به روسيه، يا بروز هيچ گونه نئواستالينيسم ندارد. بلکه بايد گفت مردم شعور دارند و معني اين گونه “تجديدنظرطلبي تاريخي” را خوب مي فهمند. مجسمه ي يادبود آزادسازي را پايين مي کشند تا اين بار خلاصي از شر نازي ها را به عنوان “اشغال استوني” قالب کنند و از اين طريق حمله ي راسيستي ديگري عليه روسي تباران اين کشور سازمان دهند و به کودکان دبستاني استونيايي ياد دهند که همبازي و همسايه ي ديروزي شان امروز بايد به عنوان “اشغالگر روسي” شناخته شود. در چنين شرايط ناعادلا نه و تحميلي است که مردم استوني ا عليه هويت تراشي و تاريخ سازي اعتراض مي کنند. مردم با اين اعتراضات اعلا م مي کنند که انسان غير قانوني وجود ندارد و تمام ساکنان استوني، شهروندان آن جامعه و سهيم در ساختن کشور خود هستند. اعتراض آن ها از اين منظر در حقيقت قيام در برابر نظم نوين جهاني است.