در ماه اوت گذشته بسیاری از مردم آمریکا درگیر تعطیلات تابستانی بودند که تصمیمات سیاسی دولتشان تاثیری عظیم بر تحولات جهان گذاشت. خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان مقدمه فاجعهای بزرگ در این کشور شد: «سقوط کابل و برآمدن طالبان»؛ سازمانی تروریستی که حالا سیطره کشوری را به دست گرفته بود.
ارتش آمریکا و متحدانش دست به عملیات گسترده نجات دهها هزار نفر از شهروندان خود و همکاران افغانستانی خود زدند. در عین حال اما کم نبودند شهروندان غیر نظامی آمریکایی که هر یک به نوعی خود را مرتبط با افغانستان یافتند و کاری برای کمک به مردم آن در این لحظات تلخِ نیاز انجام دادند. ایرانوایر با دو نفر از این شهروندان گفتو گو کرده است.
***
یکی از این شهروندان در محله بروکلین نیویورک، بزرگترین شهر آمریکا، زندگی میکند: خاخام «موشه مارگارتن».
این رهبر مذهبی یهودی بنیانگذار انجمنی به نام «تزدک» است که فعالیتهای بشردوستانه متنوع انجام میدهد. داستان ارتباط این خاخام با افغانستان زمانی شروع شد که قصه زندگی یک مرد یهودی ساکن کابل را تلفنی شنید.
«زابلون سیمینتوف»، فرشفروشی در کابل که آخرین یهودی بازمانده افغانستان است. سیمینتوف ۶۱ ساله و متولد هرات است. او در زندگی خود پستی و بلندی زیاد دیده و قبلا طعم پنج سال حکومت طالبان را چشیده است. این بار اما معلوم نبود که حکومت «طالبان جدید» را تاب بیاورد.
خاخام مارگارتن در گفتوگویی تلفنی به ایرانوایر میگوید: «به من گفتند که خطرهای بزرگی او را تهدید میکند و خواستند از سیاستمداران آمریکایی کمک بگیرم.»
کمک به آقای سیمینتوف دیری نپایید و او اکنون در راه رسیدن به اسراییل است تا به دو دختر و سایر اعضای خانواده خود در آن کشور بپیوندد. این خاخام بروکلینی بود که به همراه تاجر نیکوکار اسراییلی-آمریکایی، «مردخای کاهانا»، معروف به «موتی»، کار تامین هزینه و سازماندهی این سفر را انجام دادند.
داستان رابطه خاخام بروکلینی با افغانستان اما در اینجا تمام نشد. او میگوید: «از اوضاع افغانستان باخبر شدم و متوجه شدم که جان خیلی آدمها در آنجا در خطر است. با خودم گفتم که بهتر است ساکت ننشینم و کاری برای کمک به این مردم انجام دهم.»
آقای مارگارتن انجمن «تزدک» را در سال ۲۰۰۹ بنیان نهاده و اولین کار بزرگ او تلاش برای تصویب قانونی در زمینه اصلاح نظام قضایی در آمریکا بود؛ کشوری که بیشترین میزان زندانیان را در جهان به نسبت جمعیت دارد. این انجمن در این سالها کمک کرده است تا خیلیها که ناعادلانه در زندان بودند، به آزادی برسند. در دوران کرونا «تزدک» بیش از هر چیز شاید با کمک به بیمارستانهایی که وسایل کافی نداشتند شناخته شد.
خالد حسینی در شیکاگو
در آن سوی آمریکا، در شهر شیکاگو، تاجر نیکوکار دیگری دلیلی دیگر برای در خاطر داشتن افغانستان داشت. «جف آدر» از چهرههای بهنام جامعه یهودیان شیکاگو، در سال ۲۰۱۳ به همراه همسرش، «جنیفر لواین»، به عنوان شهروندان نمونه سال شیکاگو شناخته شدند. علت این نامگذاری بنیانگذاری اولین دبیرستان پیشدانشگاهی ویژه دانشآموزانی در این شهر است که با دشواریهای آموزشی روبهرو هستند. یک سال پیش، آن موقع که هنوز تصور نمیرفت طالبان اینقدر به قدرت نزدیک باشند، دانشآموزان «مدرسه والکات» از راه ادبیات با افغانستان آشنا شدند. آنها رمان «بادبادکباز»، اولین اثر «خالد حسینی»، نویسنده پرفروش افغانستانی-آمریکایی را خواندند.
آقای آدر در گفتوگویی تلفنی به ایرانوایر میگوید: «دانشآموزان بعد از خواندن بادبادکباز با نوجوانی به نام غفور آشنا شدند که در دبیرستانی در افغانستان تحصیل میکرد. غفور برای بچهها از این کتاب و از تجربه هزاره بودن در افغانستان حرف زد. غفور از زندگیاش در افغانستان و آن چیزی که امید داشت روزی بشود، صحبت کرد.»
حرفهای نوجوان افغانستانی در یاد بچههای شیکاگو ماند. تا اینکه حدود شش هفته قبل ایمیلی از یکی از معلمهای مدرسه غفور به دست آقای آدر رسید و او باخبر شد که غفور هم مثل خیلی افغانستانیهای دیگر در خطر است. بهخصوص که خواهرش از مدافعان سرسخت آموزش زنان بود. آدر میگوید: «معلم پرسید که آیا میتوانم او را از افغانستان خارج کنم یا نه.»
برای کسی که حرفهاش خرید و فروش املاک در شیکاگو بود، انجام عملیات نجات در قارهای دیگر طبعا آسان نبود. او اما از کارهای موتی کاهانا شنیده بود و با او تماس گرفت. طولی نکشید که غفور و خانواده هفتنفره او از کابل به مزار شریف و نهایتا به پاکستان رسیدند.
نجات از راه «سیانان»
در این میان، خاخام مارگارتن گزارشی را در شبکه «سیانان» تماشا کرد که از خاطر بردن آن آسان نبود؛ داستان چهار کودک که در آپارتمانی در کابل از ترس طالبان پنهان شده بودند. مادر ایشان سالها قبل در پی ناپدید شدن همسرش افغانستان را ترک کرده بود و این کودکان اکنون نزد اقوام خود زندگی میکردند.
آقای مارگارتن سعی کرد در توییتر با خبرنگار «سیانان» که گزارش را کار کرده بود، تماس بگیرد؛ اما پاسخی نگرفت. یک هفته بعد بمبگذاری داعش نزدیک دروازههای فرودگاه کابل دهها نفر را کشت و خاخام را دوباره به یاد آن کودکان انداخت. اینجا بود که با وکیل خانواده تماس گرفت و پیشنهاد کمک داد. به من میگوید: «خانم وکیل اول خیلی مشکوک بود. چون از زمان پخش گزارش سیانان خیلیها با او تماس گرفته بودند و کسی کمک موثری انجام نداده بود.»
خاخام اما توانست شبکه موثری را که به راه انداخته بود، به کار بیندازد و طولی نکشید که کودکان از کابل به قطر رفتند و سرانجام به مادرشان در شهر آلبانی، مرکز ایالت نیویورک، رسیدند. آقای خاخام در آن لحظه پرشور و عاطفی آنجا بود؛ اما شور و شعف او از دیدن این لحظه باعث نشد تقاضاهای بیپایان کمک از افغانستان را فراموش کند.
در هفتههایی که گذشته این خاخام بروکلینی توانسته به خیلیهای دیگر کمک کند. از جمله اعضای تیم فوتبال نوجوانان زنان افغانستان (سنین ۱۳ تا ۱۹ ساله) که چند نفر از آنان بعد از چند هفته اقامت در پاکستان موفق شدند به بریتانیا مهاجرت کنند.
و اما در شیکاگو، آقای آدر شنید که خاخام همکیشی در بروکلین دارد که مشغول کمک به افغانستانیها است. آدر میگوید: «میدانستم که خاخام مارگارتن شبکه محشری از افرادی در منطقه درست کرده. با او و بقیه بچههای تزدک صحبت کردم. کارشان خیلی عالی بود.»
اینجا بود که شیکاگوییها به نیویورکیها پیوستند. بیشتر کمکهای «تزدک» متکی بر سخاوت جامعه یهودیان نیویورک بود. حالا اما جامعه یهودیان شیکاگو که سومین جامعه بزرگ یهودیان آمریکا محسوب میشود نیز به میان آمده بود. مارگارتن میگوید: «خیلی از منابع مالی ما از آقای آدر آمد. او خیلی از پول خودش را اهدا کرد و از بقیه نیز جمعآوری کمک کرد.»
درد مشترک؛ از هولوکاست تا امروز
چهطور بود که درد مردم افغانستان برای دو آمریکایی در آن سوی اقیانوسها اینقدر مهم بود؟ برای مارگارتن و آدر این سوال پاسخی ساده دارد: «هویت یهودی».
خاخام بروکلینی میگوید: «هر دو پدربزرگ و هر دو مادربزرگ من نجاتیافته هولوکاست هستند. هم از سمت پدری و هم از سمت مادری. پدربزرگ من هشت فرزند خود را در اردوگاه آشویتس از دست داد.»
بعد از هولوکاست، اعضای خانواده به مجارستان بازگشتند و تلاطم انقلاب ۱۹۵۶ در آن کشور بود که آنها را به خروج واداشت. مارگارتن از کودکی داستانهای فرار پدرش را شنیده است، داستان پسرکی ۱۰ ساله که هنگام فرار از دل جنگلهای اتریش گروهی از خانواده را همراه داشته است؛ از جمله خواهری هشتماهه. او میگوید: «وقتی میبینیم آدمها دردی مشابه را پشت سر میگذارند، درکشان میکنیم.»
همین است که این خاخام توانست با همکیش شیکاگویی خود که پیش از این شناختی از او نداشت، اینطور نزدیک همکاری کند: «آدر هم همان فلسفه ما را داشت که یهودیان اوضاعی مشابه را از سر گذراندهاند و باید هر کاری میتوانیم برای کمک انجام دهیم.»
آقای آدر میافزاید: «جامعه یهودیان در شیکاگو نسبت به درد افغانستانیها خیلی همدلی نشان داده. من نشده با کسی صحبت کنم که اهمیت نشان نداده باشد. برای یهودیان این داستانی قدیمی است. خیلی خانوادهها هولوکاست را از سر گذراندند و در سالهای اخیرتر هم مصائب یهودستیزی را داشتهایم. یهودیان معنای تحت تعقیب بودن و ماهیت وحشتناک نفرت بیهوده را درک میکنند.»
جای تعجبی ندارد که مصائب هزارهها، که در پی به قدرت رسیدن طالبان در مخاطرات بیشتری قرار گرفتهاند، بهخصوص توجهها را جلب کرده است. خاخام میگوید: «در چند روز گذشته پیغامهای بسیاری از زنان هزاره گرفتهام. اخیرا گروهی از دختران هزاره با من تماس گرفتند و گفتند اگر نتوانم از کشور خارجشان کنم، خودکشی میکنند. امیدوارم بتوانم به زودی خارجشان کنم.»
آدر نیز همچنان به جلب حمایت ادامه میدهد. از جمله با سازماندهی سمینارهای اینترنتی که مردم در آن بتوانند روایت مردمان افغانستان را بشنوند. او امیدوار است اینگونه آمریکاییها «هر چه در توان دارند» برای کمک به همنوعان خود انجام دهند.