قتل داریوش مهرجویی و همسرش چرا یادآور قتل‌های زنجیره‌ای شده؟

انتشار در ایران‌وایر

قتل فجیع و ناباورانه «داریوش مهرجویی» و همسرش «وحیده محمدی فر» برای ایرانیان، یادآور قتل های زنجیره‌ای بوده است. این باور تا به آنجا پیش رفت که سرتیپ پاسدار «احمد وحیدی»، وزیر کشور و اولین فرمانده نیروی قدس سپاه که خود به بمب‌گذاری مرکز یهودیان آرژانتین متهم است، صراحتا گفت که قتل آقای مهرجویی و خانم محمدی فری ربطی به قتل های زنجیره‌ای دهه ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ ندارد. چرا این قتل یادآور آن جنایت‌های زنجیره‌ای شده است؟

***

در ایران و منطقه مدت‌ها است به اخبار هولناک عادت کرده‌ایم، انگار که دیگر بی‌حس شده‌ایم و با‌این‌وجود، خبری که شنبه شب منتشر شد، تکان‌مان داد. جسد بی‌جان و کاردآجین‌شده داریوش مهرجویی، کارگردان بزرگ، و همسر و همدم و همکارش، وحیده محمدی‌فر، در ویلایی که در شهرک زیبادشت مرکزی در فردیس کرج داشتند، پیدا شد. دختر ۱۷ ساله‌شان، «مونا مهرجویی»، اولین کسی بود که جسد را در ساعاتی پس از ۱۰ شب پیدا کرد، تا این خبر هولناک آن شب و بامداد یکشنبه در ایران و جهان، پخش شود.

پس از بهت تمام، طبیعتا نوبت جست‌وجو برای قاتل و انگیزه فرا رسید. با گذشت یک هفته، اکنون شاهد دستگیری مظنون اصلی هستیم که روزنامه «همشهری»، اعترافاتش را هم منتشر کرده. به روایت روزنامه‌های تهران، این مظنون، باغبان سابق مهرجویی است که به‌علت دزدی یک جاروبرقی اخراج شده بود و به همین علت، مدتی هم در زندان بود.

 او اما مدعی بود ۳۰ میلیون تومان دستمزدش را از این خانواده نگرفته و به گفته خودش «‌من در زمانی که برای آن‌ها کار می‌کردم، ۳۰میلیون تومان طلبکار شده بودم، اما آن‌ها حاضر نبودند این مبلغ را پرداخت کنند و می‌گفتند که هیچ بدهی‌ای به من ندارند. در نهایت نیز وقتی دیدم حاضر نیستند پولم را بدهند، نقشه قتل‌شان را کشیدم».باغبان روز دوشنبه یعنی ساعاتی پس از قتل آقای مهرجویی و خانم محمدی‌فر «در عملیاتی ضربتی دستگیر شد» و ساعت ۳ بامداد روز پنجشنبه همان هفته، اعتراف کرد. 

با این حساب آیا باید پرونده را مختومه اعلام کنیم؟ 

در اوضاع ملتهب ایران طبعا این‌گونه نخواهد بود. روزنامه «اعتماد»، روز شنبه بر اساس «شنیده‌ها»‌، این تئوری را مطرح کرد که احتمال دارد حتی اگر قتل کار باغبان و شرکا بوده باشد، اینان از طرف دیگران اجیر شده باشند. 

در اولین واکنش‌های داخلی و خارجی به کشته شدن مهرجویی، طبیعی است که بسیاری ظن دست داشتن همان نیرویی را بردند که موجب اصلی بیشتر مصیبت‌های مردم ایران است: جمهوری اسلامی، حکومتی فرهنگ‌ستیز و روشن‌فکرستیز، که ید طولایی در زمینه کشتار منتقدین را هم دارد. 

مونا در اولین واکنش‌های خودش، گفته‌ای همیشگی از پدرش را به یاد آورد: «قاتلان میان ما هستند». این جمله البته به طرق مختلف تفسیر شد، اما بسیاری روشن‌تر سخن گفتند. در مراسم خاک‌سپاری، شعار «مرگ بر قاتل این جنایت» داده شد و مردم، خواهان «رسوایی» مرتکبین شدند. 

«مرضیه برومند» وقتی مدعی شد که هنرمندان حاضرند کنار حکومت با اسراییل و «رژیم صهیونیستی» بجنگند، «هو» شد و مردم شعار «نه غزه، نه لبنان،‌ جانم فدای ایران» دادند. از آن‌جایی که جامعه سینمایی در این مراسم گرد آمده بود، تعجبی نبود که رنگ‌و‌بوی سیاسی همه جا را گرفته بود و انگشت اتهام به سوی حکومت بلند بود. 

در کشوری «معمولی»، ربط دادن فوری قتل دو نفر به جریانی وسیع و حکومتی، تنها کار توطئه‌اندیشان است. در ایران اما مردم نمونه اخیری داشتند که باعث شد به‌سرعت به یاد آن بیفتند: «قتل‌های زنجیره‌ای» که در جریان آن‌ها، به روایتی ۸۰ هنرمند و کنشگر مخالف‌خوان، طی سال‌های ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۷، به طرق مختلف کشته شدند. 

هر‌کدام از قتل‌ها، به‌خودی معمولی به‌نظر می‌رسیدند، از تصادف خودرو و سرقت مسلحانه، تا حمله قلبی، بعدا اما معلوم شد تصادف‌ها عامدانه بوده‌اند، سرقت‌ها صحنه‌سازی و حمله قلبی با تزریق پتاسیم. ریشه همه قتل‌ها به وزارت اطلاعات دولت «اکبر هاشمی رفسنجانی»، و اوایل دولت «محمد خاتمی» بازمی‌گشت. 

بسیاری از اولین واکنش‌ها به فاجعه قتل مهرجویی و محمدی‌فر نیز، قتل‌های زنجیره‌ای را یادآوری کردند. «زهرا رهنورد»، از رهبران در حصر جنبش سبز، در پیامی که روز چهارشنبه در «کلمه» منتشر شد، این قتل را «یادآور سلاخی داریوش و پروانه فروهر و به مسلخ کشاندن روشنفکرانی چون پوینده و مختاری و شریف و دوانی»، یعنی شناخته‌شده‌ترین قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای دانست. رهنورد گفت: «امیدوارم این‌بار در این جنایت، قاتل قسر در نرود».

او تنها نبود. «مانی حقیقی»، فیلمساز و دوست مهرجویی گفت «ما کشوری هستیم که متاسفانه عادت داریم به این اتفاق‌ها. فقط ۲۵ سال از قتل‌های زنجیره‌ای می‌گذرد». حقیقی که با بغضی آشکار سخن می‌گفت، از نبود شفافیت در ایران گلایه کرد و گفت: «ما کشوری و مردمی هستیم که عادت داریم بحران‌هایی که بین ما اتفاق می‌افتد، به‌شکل شفاف و روشن برایمان تشریح نشوند. ما دائما باید در یک موفقیت بحران‌زده و نگران باقی بمانیم». او در پایان گفت: «باید امیدوار باشیم کار به سر کشیدن واجبی در زندان اوین نکشد».اشاره‌ای به عاقبت ماجرای «قتل‌های زنجیره‌ای» که در آن یکی از نیروهای وزارت اطلاعات، «سعید امامی»، مسوول قتل‌ها دانسته شد و مسوولین مدعی شدند در اوین با خوردن واجبی خودکشی کرده و اسرار قتل‌ها را تا همیشه با خودش به گور برده است.

برخی چهره‌های کلیدی سال‌های قتل‌های زنجیره‌ای نیز، واکنش‌هایی مشابه داشتند. «عمادالدین باقی» در آن سال‌های اوایل دولت اول خاتمی، از چهره‌های روزنامه‌نگاری بود که نقش بزرگی در مطرح شدن قتل‌های زنجیره‌ای و رسانه‌ای شدن‌شان داشت. او در صفحه «ایکس» خود نوشت: «قتل هولناک داریوش مهرجویی فیلمساز برجسته ایران و همسرش، دقیقا به سبک قتل داریوش فروهر و همسرش، قطعا پیام واضحی در یادآوری قتل‌های زنجیره‌ای دهه ۷۰ دارد. با تداعی قتل دو داریوش و همسران‌شان به یک شیوه، در پی القای چه پیامی هستند؟ شتابزدگی در قضاوت می‌تواند اهداف شوم قاتلان را محقق کند».

«ناصر زرافشان»، وکیل خانواده‌های مقتولان زنجیره‌ای نیز گفت: «از‌نظر ظاهری، به‌خصوص اینکه نام آقای مهرجویی، قربانی این قتل فجیع داریوش و همراه همسرشان بوده است، به قتل داریوش و پروانه فروهر شباهت دارد. از‌نظر فیزیکی هم با یکدیگر شباهت دارد و از‌این‌رو، اذهان را به‌سمتی هدایت می‌کند که در زمینه منشا هم بین این دو قتل شباهتی قائل شویم».

او در ضمن در اظهار‌نظری عالمانه، به ریشه‌های اجتماعی این تصورات پرداخت: «وجود شایعات گوناگون و نظریه‌های متفاوت پیش و بیش از اینکه مربوط به خود قضیه و کنکاش در شکل و علل وقوع آن باشد، واکنش جامعه به ناهنجاری‌ها و گرفتاری‌هایی است که در خود جامعه وجود دارد.

 برای مثال زمانی که سوابقی نظیر قتل حکومتی وجود دارد و مردم و خرد جمعی جامعه این مسائل را در ذهنش نگه‌داشته است، خود‌به‌خود زمانی که چنین قتلی رخ می‌دهد، هر ماهیت و منشا و هر مرتکب یا مرتکبینی داشته باشد، ذهن خود‌به‌خود به‌سمت یک قتل حکومتی متمایل می‌شود. یا زمانی که عدم اعتماد به پلیس و عملکرد و حرف‌هایش وجود دارد، باید تعارف را کنار گذاشت. در چنین شرایطی، جامعه صبر نمی‌کند که آن دستگاهی که به‌صورت قانونی مسوول رسیدگی است، بررسی‌های خود را انجام دهد و نظراتش را اعلام کند».

حکومتی‌ها انگار که خواسته باشند این گفته‌ها را ثابت کنند، به‌سرعت واکنش‌هایی قابل پیش‌بینی داشتند. روزنامه دولتی «ایران» به‌صورتی هشدار‌آمیز نوشت: «ابهام‌افکنی و انگاره‌سازی سیاسی پیرامون [قتل مهرجویی و همسرش] توسط جریان‌های بدسابقه با قوت دنبال می‌شود». 

روزنامه «جوان»، نزدیک به بسیج، روز ۲۹مهر، تهدیدی مشخص‌تر کرد و نوشت:‌ «دستگاه قضایی نباید تنها ناظر بر حاشیه‌های مطرح‌ شده باشد؛ حاشیه‌هایی که با محوریت طرح انتساب این دو قتل به ساختار حاکمیت، تلاش کرد پرونده معروف قتل‌های زنجیره‌ای را نبش قبر کند».

از سوی دیگر، «بهروز افخمی»، کارگردانی که سابقه نزدیکی به حکومت دارد، با رفتاری وقیح، خشم بسیاری را برانگیخت. او با حضور در مقابل منزل مهرجویی گفت می‌خواهد فیلمی به سبک «هیچکاک» راجع‌به این جنایت بسازد. وقتی از او در مورد شباهت ماجرا با قتل‌های زنجیره‌ای پرسیدند باب مسخره را باز کرد و با پوزخند گفت:‌ «آدم‌ها برای این‌که جلب توجه کنند هر چیزی به دهنشان برسد می‌گویند. خودشان هم می‌دانند بی‌سر‌و‌ته است». حرف‌های افخمی و آن پوزخند کذایی، با واکنش انتقادی تند از سوی مردم و هنرمندانی همچون «هانیه توسلی» و حتی «پرویز پرستویی» مواجه شد که گفت: «آقای افخمی، لطفا به سبک هیچکاک قصه ننویسید و تن هیچکاک را در قبر نلرزانید».

مصیبت‌های زنجیره‌ای

آیا امکان دارد قتل مهرجویی و محمدی‌فر واقعا انگیزه سیاسی داشته باشد و برگ دیگری در فهرست طولانی جنایات جمهوری اسلامی باشد؟ چنان‌‌که حقیقی و زرافشان اشاره می‌کنند، حکومتی که نه از سوی مردم مورد اعتماد است و نه خود علاقه‌ای به شفافیت دارد، همیشه باعث مطرح شدن این گمانه‌ها خواهد شد.

 در اردیبهشت۱۴۰۲  که خبر خودکشی «کیومرث پوراحمد» اعلام شد نیز، بسیاری آن‌را باور نکردند. «باربد گلشیری»، فرزند «هوشنگ»، در مقاله‌ای برای «ایران‌وایر»، به سابقه قتل‌های زنجیره‌ای اشاره کرد و مخالفت‌های بسیار پوراحمد با حکومت را یادآوری کرد. مگر او نبود که در مراسم ختم «علی معلم» چنین گفته بود: «این نظام ذاتا با هنر دشمنی و خصومت دارد. عیان‌تر از این، چه می‌توانست بگوید که حاکمیت اصلا ذره‌ای تفکر را برنمی‌تابد و جز هنر بی‌خاصیت طلب نمی‌کند؟ 

در توصیف همین حاکمیت، پوراحمد گفته بود که دست‌های پنهانی در کار هستند تا محیط‌زیست ایران را از بین ببرند؛ همان دست‌هایی که فعالان محیط‌زیست را زندانی و ایران را خشک کرده‌اند و مغز را خشک می‌خواهند و مرگاخُشکی همه‌ ما را آرزو می‌کنند». مگر او نبود که آخرین اثر داستانی‌اش را رمانی در تضاد شدید با تمام بنیان‌های جمهوری اسلامی نوشته بود؟ رمان «همه ما شریک جرم هستیم» نه به اسم پوراحمد، که تحت اسم قلمی حمید حامد توسط نشر مهری در لندن منتشر شده بود. 

کشته شدن مهرجویی از سویی کنار مرگ مشکوک پوراحمد قرار می‌گیرد و از سوی دیگر، کنار درگذشت اخیر «آتیلا پسیانی» که به‌خاطر بیماری سرطان جان داد. حتی در اینجا هم برخی مقصر را تنها بیماری و طبیعت نمی‌دانستند. «امین حیایی»، بازیگر که از اولین چهره‌هایی بود که مقابل خانه مهرجویی حاضر شد، با اشاره به مرگ پسیانی از این گفت که سرطان هم می‌تواند بابت «افسردگی روح» باشد و با لحنی غم‌انگیز گفت: «امیدوارم زودتر همه‌ چیز تمام شود». آشکارا از شرایطی می‌گفت که مردم با‌ آن آشنا هستند.

در این روزها در ضمن علاوه‌بر حرف‌های مانی حقیقی در «بی‌بی‌سی»، گوشه‌ای از فیلم کمدی «خوک» که از شاهکارهای اخیر او است دست‌به‌دست می‌شود. در این تکه فیلم، گفت‌وگو دو هنرمند را می‌شنویم که در آن یکی به دیگری اصرار می‌کند که برای اعتراض باید دست از کار برداشت. این هنرمند می‌گوید «بیایند سر همه‌مان را ببرند تا راحت شویم از این وضعیت». او در‌آخر می‌گوید: «نگران قضاوت تاریخ باش».از روز شنبه تا‌به‌حال، این قطعه از «خوک» هزاران بار در رسانه‌هایی همچون ایکس و اینستاگرام دست‌به‌دست شده، چون حدیث نفس بسیاری در این روزگار است. 

در آذر ۱۳۷۷ که ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای در پی قتل فجیع فروهر، اسکندی، مختاری و پوینده (در عرض کمتر از یک ماه) علنی شد، ایران در التهاب سیاسی بزرگ سال‌های اول دولت خاتمی بود.

 اولین نتیجه، کار کنار رفتن «قربانعلی دری نجف‌آبادی»، وزیر اطلاعات و از معدود وزرای جناح راستی کابینه خاتمی بود. نظریه‌پردازان حکومتی از «مسعود ده‌نمکی» تا «حبیب‌الله عسگر‌اولادی» و از «حسین شریعتمداری» تا «روح‌الله حسینیان» اما، قتل‌ها را کار هر گروهی می‌دانستند مگر حکومت، از اصلاح‌طلبان تا مجاهدین خلق، تا «باند سید مهدی هاشمی»، تا «کردهای طرفدار ترکیه و مخالف اوجالان». 

اما امثال باقی و اکبر گنجی در روزنامه‌های پرخواننده اصلاح‌طلب مثل «خرداد» و «صبح امروز»، خواهان شفافیت شدند و این از موضوعات اصلی جدال برای آزادی در جامعه آن روز ایران شد. خاتمی بسیار تحت فشار قرار داشت که کاری کند. افشای این جنایات در واقع برگ جدیدی در مبارزات دموکراسی‌خواهانه مردم ایران بود؛ برگی که در ضمن به مردم نشان داد با چه حکومت ددمنشی همراه هستند. 

قتل مهرجویی هر منبعی که داشته باشد، مردم ایران آن‌ را جزو «مصیبت‌های زنجیره‌ای» می‌دانند که این حکومت ناشایسته بر سرشان آورده است. 

در دهه منتهی به انقلاب ۱۳۵۷، مشکوک بودن راجع‌به مرگ‌هایی که امروز می‌دانیم بیشترشان طبیعی بودند (از صمد بهرنگی تا علی شریعتی و جهان‌پهلوان تختی)، نقش مهمی در تبلور خشم مردم علیه حکومت وقت شاه داشت. امروز خشم مردم از جمهوری اسلامی ده‌ها بار بیشتر است و شک‌شان نیز.

 حکومت‌های نامحبوب کاری می‌کنند که مردم همه‌چیز را از چشم آن‌ها ببینند؛ حکومت‌هایی انگار که جز «شر»، ازشان انتظاری نمی‌رود. 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *