Published on Iranwire
گفتوگوی اختصاصی با ابوالحسن بنیصدر، اولین رییسجمهوری ایران
در حالی به زودی انتخابات ریاستجمهوری در ایران برگزار میشود که مثل همیشه، یک سوال حتی از اینکه چه کسی رییس دولت بعدی می شود، مهمتر است: رابطه رییسجمهوری با رهبر.
در اینکه نام قویترین مرد سیاست ایران قرار نیست از صندوق بیرون بیاید، شکی نیست. حتی نظریهپردازان خود جمهوری اسلامی، مثل «امیر محبیان» به اینکه رییس قوه مجریه در ایران به سوی اپوزیسیونی شدن پیش میرود، اشاره کردهاند. اما اختلافات بین این دو مقام از همان زمان بنیان گذاری جمهوری اسلامی و غریب بودن نوع جمهوریت آن آغاز شد. به همین مناسبت، «ایرانوایر» با مردی گفت وگو کرده که اولین ریيسجمهوری کشوری است با صدها سال سابقه پادشاهی.
«ابوالحسن بنیصدر» از پاریس و تلفنی با ما همکلام شد؛ از همان شهری که روزی در حومههای آن، در کنار مردی قرار داشت که اختلافات نظرش با او، تکلیف تاریخ ایران را دست کم تا چند ده سال تعیین کرد.
علاوه بر خاطراتش در مقام رییسجمهوری در زمان روحالله خمینی، از او درباره نظرش راجع به انتخابات پیشرو، کاندیداتوری رئیسی و جانشینی علی خامنهای پرسیدیم.
آیتالله خمینی در فرانسه که بود، چشماندازی از آینده ایران ارایه میکرد که بسیار متفاوت از آن چیزی بود که هنگام به قدرت رسیدن انجام داد. به آن دوره که فکر میکنید، اولین بار کی متوجه نشانههای هشدار شدید؟ کی معلوم شد مقاصد ایشان متفاوت از حرفهایشان است؟
– در نوفل لوشاتو ما 20 اصل به آقای خمینی پیشنهاد کردیم. ایشان ۱۹ اصل آن را خطاب به جهانیان اعلام کرد منهای یک اصل که عفو عمومی بود. در مورد آن یک اصل هم گفت برویم ایران و آنجا ببینیم چه پیش میآید. بعد که رفتیم ایران، از همان لحظه ورود علایم خفیفی را بروز میداد که قرار است به این اصول عمل نکند؛ مثلا در همان هنگام ورود، در بهشت زهرا صحبتهایی کرد که با مواضع آن ۲۰ اصل سازگاری نداشت. حالا گفتیم این لحظه ورود است و از آن طرف هم بقایای رژیم شاه هنوز برجا است و این قابل توجیه است. بعد حکم نصب آقای «مهندس بازرگان» به نخستوزیری حکومت موقت را صادر کرد با استناد به این که ایشان ولایت شرعی دارند. این هم خلاف یکی از آن ۲۰ اصل بود که می گفت «ولایت با جمهور مردم و حاکمیت مال مردم است». واضحتر از آن اینکه در خیابانها ریختند و زنهای بیحجاب را اذیت و آزار کردند که باید حجاب سرکنند و معروف شد به «یا روسری، یا توسری». من رفتم قم و با ایشان صحبت کردم و گفتم شما در نوفل لوشاتو گفتید زنها در پوشش خود آزادند. ایشان گفت که من در فرانسه صحبتهایی کردم اما هیچ تعهدی نسبت به آنها ندارم و لازم بشود، خلاف آنها را میگویم. من به او گفتم «ماکیاولی» هم نگفت که شما در تظاهر هم ضد آن چیزی را که گفتید، عمل کنید. میگفت باید جوری وانمود کنی انگار سر قولت مانده ای ولی خب، دیگران تخلف میکنند اما الان خود شما دارید تصدی میکنید. او هم تخفیف داد و قرار شد که اذیت و آزار را متوقف کنند. بعد اما همینجور ادامه یافت و بر فشارها افزوده شد و رسید به رویارویی. نتیجه آن رویارویی هم شد کودتای ۳۰ خرداد ۶۰.
شما از ستایشگران «محمد مصدق» بودید و در جریان فکری ایشان قرار داشتید. در صحبت با آقای خمینی، آیا فرصت این میشد که راجع به میراث مصدق با هم صحبت کنید؟ نظرشان واقعا چه بود؟
– البته هنوز هم ستایشگر مصدق هستم. این مساله چند نوبت پیش آمد. یک گفت وگویی که با او انجام دادم، در کتاب «نامهها» آمده است و میتوانید آنجا ببینید. یک مورد هم در نوفل لوشاتو بود. اینطور که یادم هست، سه نفری با آقای خمینی و آقای دکتر «ابراهیم یزدی» بودیم. آقای دکتر یزدی به آقای خمینی گفت شما باید یک ستایشی از مصدق بکنید. جواب داد نه، نمیشود؛ نمیتوانم. من گفتم چرا نمیتوانید؟ شما در دنیا شناخته شده نیستید، نمیدانند آقای خمینی کیست اما مصدق در سرتاسر جهان به عنوان نماد استقلال و آزادی شناخته شده است. شما اگر حرف نزنید، معلوم نمیشود درباره استقلال و آزادی، کجای قضیه هستید؛ موافقید یا مخالفید. حرف بزنید، معلوم میشود که شما هم روی این اصول پایبندید و ایستادهاید. هم مردم ایران خیالشان آسوده میشود، هم مردم دنیا.
آن روز بعد از نماز مغرب و عشا برای اولین بار ستایشی از دکتر مصدق کرد. یک بار دیگر هم در تهران گفته بود که مصدق به مدرسه «فیضیه» حمله کرد و از اسلام سیلی خورد. این هم در گفت وگویی که گفتم درآن کتاب آمده، مطرح شد. به او گفتیم که اولا چیزی که گفتید، نادرست است. دوم، شما نمیتوانید مصدق را خراب کنید به لحاظ اینکه هر کس خود، خود را میسازد و خود، خود را خراب میکند. مصدق در وجدان تاریخی مردم ایران است و هیچ کس هم نمیتواند او را خارج کند. شما فقط به خودتان ضربه میزنید.
به نظرتان میآمد آیت الله خمینی مواضع اصولی دارند یا مواضعشان مدام متغیر است و تحت نفوذ اطرافیان؟
– ایشان در تمام عمر غالب کارهایش واکنش بوده است و نه کنش که بشود گفت اصولی داشته که به آنها پایبند بوده. در فرانسه که بود، کمیسیونی تعیین کرد که من هم عضوش بودم و جواب خبرنگارها را به گونه ای تهیه میکردیم که بر پایه همان ۲۰ اصل باشند. جواب ها به ایشان داده میشد و ایشان همان آن ها را به خبرنگارها پس می داد. پس از خودشان ایدهای یا فکری نداشتند مگر ولایت فقیه. تازه آن هم از خودشان نبود. در یک دورهای، اصلا علیه ولایت فقیه بودند که در خاطرات آقای «حسینعلی منتظری» هم هست. این بحث را «ملا احمد نراقی» در دوره قاجار گشود و هدفش هم این بود که به پادشاه قاجار، فتحعلی شاه، مشروعیت بدهد. خمینی ولایت فقیه را از او اخذ کرد و گفت یعنی اجرای قانون اسلام. بعد آمد در فرانسه و من همان متن مسایل ۲۰ گانه را در اختیارشان گذاشتم. به ایشان گفتم اینجا بخواهی صحبت ولایت فقیه بکنی، همینجا ماندگار میشوی. در اینجا اروپاییها میدانند ولایت فقیه چه طور است چون استبداد توتالیتر کلیسا و انگیزاسیون یا تفتیش عقاید را دیدهاند و زود شما را میکنند در آن قالب و بیاعتبار میشوید. اینجا بود که صحبت ولایت جمهور مردم را کرد و گفت در دموکراسی پیشرفته ایران، مردم در اداره کشور خویش شرکت میکنند که از دموکراسی های غرب جلوتر و بر اصل مشارکت است. ما نمیدانستیم طرح محرمانهای هم بوده که آقای دکتر یزدی تهیه کرده است. این طرح، «ولایت مطلقه فقیه» بود و در آن آقای خمینی اختیار مطلق داشت و «شورای انقلاب» هم مجری امر او بود. یک حزب واحد هم بود. او در خفا این طرح را داده بود آقای خمینی و آن را مصوب کرده بود. وقتی رفتیم ایران، عملا این دومی اجرا شد.این را توضیح دادم که دقیقا شما ببینید کم و کاستی مهم انقلاب ما این بود که یک رهبری داشت که خودش به دو طرز فکر ارزش داده بود؛ یکی را اظهار کرد و یکی را اجرا کرد.
آقای «منصور فرهنگ» در جایی گفتند قصد شما برای ریاست جمهوری، بر مواضعتان راجع به بحران گروگانگیری تاثیر گذاشته بود. و طبق تحلیل ایشان، تا مدتی موضعتان شما مشخص نبود و مبهم بود. حالا که بعد از اینهمه سال برمیگردیم، نظر خود شما راجع به رویکردتان در بحران گروگانگیری سفارت آامریکا چیست؟
– اگر آقای فرهنگ این صحبت را کرده، از بیاطلاعی کرده نه از اطلاع. برای اینکه من هیچ موضع خودم را تغییر ندادم چون جامعه میخواست رای بدهد و باید به شفافیت رای بدهد. چه طور ممکن است آدم مبهم حرف بزند و مبهم موضع بگیرد و بگوید من منتخب مردم هستم. من در دوران ریاستجمهوری، هر روز کارنامه منتشر میکردم برای اینکه به شفافیت اعتقاد داشتم و دارم. وقتی گروگانگیری شد، من گفتم مردم ایران گروگان آامریکا شدند. از این روشنتر موضع میشود؟ دو تا سرمقاله هم نوشتم. ؛ در اولی توضیحات مفصل دادم. چون در روزهای اول صحبت گروگان گیری نبود، صحبت اشغال سفارت بود و قرار بود سه چهار روز بیش تر طول نکشد. گفتم اشغال سفارت گویاییهایی دارد و اعتراضی است و از این حرفها. اما عیبهای مهم و زیانهای اساسی هم دارد که مهمترینش آن، این است که قدرت خارجی را در سیاست داخلی محور میکند. یعنی حکومت از راهِ گرفتن سفارت، میرود و میآید. چون حکومت آقای بازرگان استعفا داده بود. به این اعتراض کردم. آن موضع هم شفاف بود.
بعد هم شدم سرپرست وزارت امور خارجه. همین آقای فرهنگ به اضافه آقای «احمد سلامتیان» و آقای «کریم سنجابی» را مامور کردم برای گفت وگو با دبیر کل سازمان ملل. گفتم آمریکا امریکا سه اصل را بپذیرد تا مشکل حل بشود. این هم که شفاف بوده و خود ایشان یکی از آن سه تا بوده است.
آن مواردی را هم که نزدیک شدیم به حل مساله و بعد عملی، در خود آامریکا انجام گرفتشد که و آقای خمینی به عنوان عکسالعمل کاری کرد که مانع شد، در کتاب «خیانت به امید» آوردهام. بعد هم سه جلد کتاب در سیاست آمریکا امریکا در ایران نوشتم. جلد اول راجع به سیاست آمریکا امریکا در ایران تا انقلاب بود. ، جلد دوم راجع به گروگانگیری و جلد سوم راجع به «ایرانگیت». بعد هم که کتاب «My Turn to Speak» در آامریکا منتشر شد و من رفتم آنجا به آن مناسبت و در کمیسیون سیاست خارجه کنگره آمریکا امریکا شرکت کردم. قرار بر تحقیق شد راجع به اینکه آيا معامله پنهانی موسوم به «سورپرایز اکتبر» انجام شدهگرفته یا نه. این تحقیق راجع به گروگانها را تا امروز هم ادامه دادیم. آن کتاب تنها نیست. ؛ در کتابهایی که در آمریکا امریکا، «گری سیک»، «رابرت پری» و «باربارا هونهگر» نوشتند و نویسنده کتاب «Interlude»، همه با من مصاحبه کردند. مقالهها و مصاحبهها هم از اندازه بیرون است. دیگر ابهام کجا است؟
ما حرف مان را به کرسی نشاندیم و اثبات شد که این طرح گروگانگیری در آمریکا امریکا تهیه شده و در ایران اجرا شده است. دنبال این بودیم که آن حلقه مفقوده را پیدا کنیم که چه گونه آن طرح رفته و رسیده به دست «دانشجویان پیرو خط امام». آقای مصباحی که آمد در دادگاه «میکونوس» شهادت داد (یا شاید کس دیگری بود، چون الان در ذهنم نیست)، بر این نظر بود که این حلقه مفقوده، آقای «موسوی خوئینیها» بوده اما تا حالا هیچ مدرکی به دست نیاورده ایم که طرح از طریق او به دانشجویان خط امام منتقل شده باشد به دانشجویان خط امام. ولی یک معاون «واواک» کنونی در مصاحبهای گفت این طرح آمریکاییها امریکاییها بوده که توسط موسوی خوئینیها اجرا شده و مدارکش هم موجود است. اما هیچ مدرکی ارایئه نکرد.
امروز رسانهها در سطح ملی و جهانی مدام به رابطه رئیسجمهور رییسجمهوری و رهبری در جمهوری اسلامیایران میپردازند. فکر میکنید نوع رابطهای که شما با آقای علی خامنهای داشتید، باعث ایجاد پیشینهای شد که بر نوع رابطه این دو مقام در جمهوری اسلامی تاثیر گذاشت یا خیر؟
– آن وقت آقای خمینی خلاف قانون اساسی عمل میکرد چون طبق قانون اساسی، اختیارات اجرایی نداشت. با این حال، این دو مقام، دوتا فونکسیونعملکرد دارند که با هم نه تنها سازگاری ندارندد بلکه تضاد هم دارند. آقای رهبر حالا ولایت مطلقه برای خودش قائل است. آقای خمینی هم قائل بود. اما حالا این مساله در قانون اساسی هم اضافه شده که آن موقع نبود. رهبری برای خودش اختیار مطلق قائل است و از لحاظ نظری، خود را فقط پاسخ گو به خدا میداند. رئییسجمهوری اما اختیار مطلق که ندارد هیچ، یک پاسخ گویی به مردم هم دارد. در قانون اساسیِ تجدیدنظر شده، اختیاراتی برای او قائل شدهاند اما در اصل باید تابع رهبر باشد. ابزار قدرت همه دست رهبر است و. نکتهای هست که باید بیش ترین توجه را به آن بکنید: ؛ فونکسیونی که رهبر دارد، فقط یکی است و آن هم کاربرد خشونت. در فونکسیونهای دیگر، ریئیسجمهوری تصدی میکند و یا میتواند بکند. به این جهت هم ابزار خشونت و سرکوب همه دست رهبر است. سپاه و نیروهای انتظامی و دستگاههای اطلاعاتی و صدا و سیما و دستگاه قضایی همه در اختیار او اهستند.
در واقع، رئیسجمهور رییسجمهوری ایران از معدود روسای جمهوری دنیای است که هیچ قوای مسلحی در اختیار ندارد. در حالی که حتی شهردارهای محلی در دنیا هستند که گاه پلیس محلی را تعیین میکنند.
– بله، ولی در ایران رئییسجمهوری هیچ ندارد. در مسایئل مربوط به اقتصاد، آموزش و پرورش یا بهداشت هم که رهبر نمیتواند تصدی کند و باید قوه مجریه تصدی کند. پس چه کاری برای رهبر میماند؟ هیچ چیز به جز اعمال خشونت. این است که ناسازگاری اساسی و فساد ذاتی این رژیم در مقامی تعبیه شده است با اختیارات مطلق که کاربردی جز خشونت ندارد. ۳۰ سی و چند سال هم گذشته. است. این تصدیهایی که آقای خمینی و خامنهای داشته اند، غیر از خشونت، کدام است؟ در کدام قلمرو که خشونت لازم نداشته است، اینها عمل کرده اند؟ این است که تزاحم ایجاد میشود. بین من و آقای خمینی کار به کودتای شش ۶۰ خرداد رسید. بعد از من هم همین آقای خامنهای هم با آقای خمینی ناسازگار بود و ظاهرا میرفته در بام مینشسته و گریه میکرده است از دست آقای خمینی. یک دفعه هم که اصلا بینشان نامهنگاری شد. آقای خمینی که از دنیا رفت، خود این آقا شد رهبر. بین آقای رفسنجانی و ایشان همین تزاحم دو مقام بود. با آقای خاتمی هم همینطور. با آقای احمدینژاد هم همینطور.؛ با اینکه خودش، او را تحمیل کرده بود و گفته بود با او نزدیکی فکری دارم. الان هم این آقای احمدینژاد میگوید «نگذاشتند». کیست که میتواند نگذارد رئییسجمهوری عمل کند به جز رهبر؟ میگوید میخواستیم اقتصاد را درست کنیم، تحریمها را بیاثر کنیم، نگذاشتند؛ یا مخالف مذاکرات بودم چون معنایش امتیاز دادن بود. یعنی آن تزاحم هنوز ادامه دارد. کسی که کم تر از همه با آقای رهبر این تزاحم را بروز داده، آقای روحانی است. نه اینکه این تزاحم بین دو مقام نیست. ؛ مثلا سر «برجام» دیدیم که آقای خامنهای اول یک جور حرف زد اما بعد از مدت زمانی گفت آنجا عجله شده و سر ایران کلاه رفته. الان هم که موضع میگیرد که اقتصاد خراب است و کاری انجام نشده. پس میبینیم که تزاحم همچنان هست. این هم حلبشو نیست و ذاتی رژیم است. مقامی دارید که کاربردش خشونت است، مقامی دیگر دارید که باید به اصطلاح، به کارهای مردم برسد و به مردم جوابگو باشد. این است که رژیم به این خاطر فلج است.
نظری راجع به انتخابات پیشرو دارید؟ با آقای رئیسی هیچ وقت آشنایی داشتید؟ ایشان در همدان که زادگاه شما هست، پیش از این سمت داشتند قبلا.
– لابد سمت آدمکشی داشتند! یکی از ابزارهای اعمال خشونت، همین آقا است. نه، من هیچ آشنایی شخصی یا قبلی با او ندارم اما او از همین قضات شرع بوده و ماشین صدور حکم اعدام بوده است. در کشتار سال ۶۷، ایشان با دو نفر دیگر تصدی را به عهده داشتند. همانهایی که آقای منتظری گفت در تاریخ به عنوان جنایتکار ثبت میشوند. حالا این آقا شده نامزد. این دقیقا همان چیزی است که من برای شما توضیح دادم. اگر بخواهد به عنوان رئیسجمهور رییسجمهوری عمل کند، هر وقت بخواهد سخنگوی مردم شود، باز تزاحم ایجاد میشود، با وجود این سوابق که اصلا شغلش اعمال خشونت در دستگاه ولایت مطلقه فقیه بوده است. با این حال، اگر بخواهد به مردم جوابگگو باشد، با آن مقام ولایت فقیه در تزاحم قرار میگیرد. اگر بخواهد در آن مقام، مجری مقام رهبر بشود هم ببینید چه خشونتی ایران را خواهد گرفت. بنا بر اطلاعاتی که به من داده اند، سپاه از یک سال پیش در تدارک آوردن این آقا به صحنه انتخابات ریاستجمهوری بوده است. یک توجیه هم برایش ساخته اند؛ میگویند آقای روحانی زبان آقای اوباما را میفهمید و با هم میتوانستند تعامل و تفاهم کنند، حالا آقای ترامپ آمده که زبان آقای روحانی حالیاش نمیشود و باید یکی مثل خود او را اینجا بکنیم رییسجمهوری که حساب دستش بیاید. تا این زمان اما کسی مثل آقای روحانی برای رهبر کار نکرده است. خامنهای هر فرصتی گیر آورده، به او نیش زده اما او حتیالمقدور واکنش نشان نداده است مگر خیلی خیلی نرم. بنابراین، قاعدتا بهترین برای خامنهای این است که روحانی چهار سال دیگر هم باشد. مگر اینکه سپاه که از یک سال پیش تدارک دیده، همانطور که با مهندسی، احمدینژاد را رییسجمهوری کرد، با آقای رئیسی هم همانکار را بکند.
نظر شما راجع به عملکرد آقای روحانی چیست؟
– قبل از اینکه این آقا رییسجمهوری بشود، من در تحریم این انتخابات گفتم فرض کنیم آدمی باشد که هیچ نقصی هم نداشته باشد، بر همه چیز آگاه باشد و کاملا هم مصمم باشد برای اینکه کشور و مسایل کشور را حل کند و ایران را در راه رشد بیاندازد. این کار غیرممکن است چون رییسجمهوری قرار میگیرد در محدودهای که در آن مقامی با اختیارات مطلق، اختیاراتش را در خشونت به کار میبرد. در این صورت رییسجمهوری نمیتواند کاری انجام دهد. حالا بعد از چهار سال، در دوره این آقا فقر عمومی بیشتر شده و طبیعت خرابتر شده. تقصیر شخص او هم نیست. هم او و هم آقای خاتمی میخواستند کارهایی انجام دهند اما خب، آقای خاتمی هم آخر آمد و گفت من تدارکاتچی هستم. در آن رژیم، رییسجمهوری نمیتواند عمل کند. مثلا در زمینه اقتصاد، من برنامهای پیشنهاد کردم و با عنوان اقتصاد تولیدمحور انتشار دادم. این برنامه در ایران بازتاب داشت. بعد آقای خامنهای آمد و آنرا مثله کرد و سر و گوش آن را برید و چیزی ساخت غیرقابل عمل و ابلاغش کرد و اسمش را هم گذاشت «اقتصاد مقاومتی». بعد هم برای اینکه مردم مطمئن بشوند این همان اقتصاد تولید محور است، گفت مراد از مقاومتی، همان تولیدمحور است. اگر مراد همان است، خود همان را بگو و خود همان برنامه را ابلاغ کن. چرا سر و گوش آن را میبری؟ آن برنامه ایجاب میکند خود این بزرگوار با این اختیارات نباشد. بخش مهم اقتصاد دست سپاه است و دست اموال رهبری و بنیاد مستضعفان. رییس اینها هم اختیارش دست قوه اجرایی نیست. حتی در وزارت نفت هم چند مقام از زمانی که آقای خامنهای همهکاره شده، آنجا ثابت شده اند. از زمان آقای خاتمی میگویند در حوزه نفت باید ۲۰۰ میلیارد دلار سرمایهگذاری شود. هنوز هم همین حرف را میزنند. تازه شیشه عمر رژیم در همین نفت است اما همینرا هم امکان ندارند تصدی کنند. مشکل این است، نه مشکل شخص آقای روحانی و تواناییهایش که ندارد و اگر هم می داشت، به خاطر چارچوبی که برای شما توضیح دادم، نمیتوانست کاری کند. آن کاربرد خشونت باعث شده دولت در عمل تبدیل شود به یک موجود ناتوان، خصوصا در قلمرو اقتصاد.
نظر شما در مورد جانشینی آقای خامنهای چیست؟ آیا این احتمال وجود دارد که آقای رئیسی انتخاب بشود؟
– از ایران به من اطلاع داده اند که پیامی داده شده به آقای ترامپ که شما این فشار به ایران را افزایش نده و تحریم نکن چون آقای خامنهای بیمار و مردنی است و اگر این فشار نباشد، میانهروها زمامدار باقی میمانند و جانشین آقای خامنهای کسی خواهد شد که ولایت مطلقه نخواهد داشت. همان نقشی را خواهد داشت که آقای «سیستانی» در عراق دارند؛ یعنی نظارت و حمایت. این اطلاع به نظر من صحیح میرسد چون کنگره امریکا رای به تحریمها را تا بعد از انتخابات ریاستجمهوری در ایران به تعویق انداخت. قبلا به شما بگویم که عین همین پیام را در اواخر حیات آقای خمینی به آقای ریگان داده بودند که آقای «مکفارلین» در کتابش آورده است. عین همین که شما اگر حمایت کنید، میانهروها روی کار میآیند و اگر لازم باشد، ما خودمان خمینی را میکشیم. از لحاظ پیام، یکی است. خب، آقای خمینی رفت و آن جوری که آنها میگفتند، نشد. پس به این پیام نمیشود اکتفا کرد. نمیشود گفت جانشین آقای خامنهای کسی خواهد بود فاقد ولایت و اختیار کاربرد خشونت را نخواهد داشت و دولت میشود دولت و میتواند بر امور کشور تصدی کند. اما برای جانشین اینها چه کسانی را دارند؟ اسامی معلوم هستند. کسانی که با تعریف قانون اساسی جور دربیایند، چند نفر بیش تر نیستند و آن قدرتهایی که میتوانند تحمیل کنند، مشخص است؛ اولی، سپاه. چنانکه آقای خامنهای هم بدون وجود سپاه رهبر نمیشد. در میان اشخاص، آقا «مجتبی»، فرزند آقای خامنهای هست. دیگری، همین آقای رئیسی است. دیگری، آقای شیخ «صادق لاریجانی» که او هم با فسادهایی که پی در پی از او رو شده و آخرین آن پاداشهای نجومی ۲۸۵ میلیاردی است، این امکان را ندارد. همین طور آقای «شاهرودی» که در مجلس خبرگان رهبری هم برای ریاست رای نیاورد. سپاه هم با او میانه خوبی ندارد. حالا میگویند در مجلس خبرگان جدید، کمیسیون تعیین رهبر از زمان انتخاب شش بار تشکیل جلسه داده که در عمر مجلس خبرگان بیسابقه است. آنهایی که این اطلاع را به من دادند، میگویند این جانشین معین است؛ یعنی اینها ظاهرآرایی است و قرار است 10 نفر را پیدا کنند و یکی از آنها بشود رهبر. به هرحال، این وضعیتی است که در حال حاضر داریم؛ یعنی چند نفرهستند که هرکدام آن عیبها را دارند. نظر دیگری هم هست که میگوید آقای رئیسی را با آن سوابق، میخواهند رئیسجمهور کنند تا راه باز شود و لکداشتن مانع رهبر شدن نشود چون پسر آقای خامنهای هم بیلک نیست. این واقعیت، بنبستی است که رهبری در ایران امروز پیدا کرده است. در واقع، امید من این است که ولایت فقیه از لحاظ نظری مرده. از لحاظ عملی هم مرده است چون کسی به آن باور ندارد. فقط مانده به عنوان وسیله مشروعیت دادن به خشونت. تنها کاربردش همین است.