Published by Shahrvand
از «وفد» تا «تحریر»
انقلاب عرب در سال ۲۰۱۱، که در تونس آغاز شد اما در مصر پا گرفت و به اهمیت تاریخی خود رسید، چون انفجاری بود که طلیعه ی آغاز عصری نوین در تاریخ بشری را میداد. پس از دو دهه کنار رفتن احتمالِ «انقلاب» و جنبش های توده ای و خیابانی از اغلب گفتمان های حاکم، این حرکت مردمِ خاورمیانه، در پیامد جنبش های یکی دو سال پیش از آن در کشورهایی همچون ایران، تایلند و قرقیزستان، بود که با قاطعیت اعلام کرد عصرِ انقلابِ توده ای تمام که نشده هیچ، تازه قرار است وارد دوره ای جدید شود.
اما یکی دیگر از آثار مهم این انقلاب این بود که تصاویر کلیشه ای در مورد خاورمیانه را یک شبه کنار زد. در بسیاری از این تصاویرِ مدل «جنگ تمدن ها» جوامع خاورمیانه جوری تصویر می شدند و می شوند که انگار تنها محصول شان میتواند تروریسم اسلامگرایانه و اسلام سیاسی باشد، اما اکنون می دیدیم که در «لحظه ی حقیقت»، وقتی نیروهای واقعیِ بطن جامعه به میان آمده بودند، اسلام سیاسی نیرویی حاشیه ای از کار در آمد که ترجیح می دهد در کنار بازمانده های دیکتاتورهای «سکولار» بایستد تا توده ی مردم انقلابی.
از نشانه های درخشان این واقعیت نقش کلیدی زنان و جنبش برابری طلبانه در انقلاب مصر بود که از همان آغاز از شاهرگ های جنبش میدان تحریر به حساب می آمد. با به قدرت رسیدن اخوان المسلمین در مصر و هم فکرانش در سایر کشورهای منطقه، بسیاری از کلیشه های قبلی دوباره سر بلند کردند و خیلی ها آماده بودند «بهار عرب» را در «زمستان اسلام گرایی» به خاک بسپارند. اما اکنون می بینیم که این جنبش انقلابی و از جمله جنبش مترقی زنان است که دوباره سربلند میکند و این بار علیه فرعون جدیدِ ریشو و اسلامگرا می ایستد.
برای کسانی که با تاریخ مصر آشنا باشند این جای هیچ تعجبی ندارد. خلاف نسخه های رایج شرق شناسانه، جنبش های سکولار و مترقی تاریخی در مصر سابقه ای بسیار دیرین تر از جنبش های واپسگرای اسلامگرا دارند. همین است که به مناسبت فرا رسیدن روز جهانی زن، بد ندیدیم نگاه مختصری به تاریخ جنبش زنان در مصر معاصر داشته باشیم. بازگو کردن و زنده نگاه داشتن این تاریخ بخشی لاینفک از پیش راندن انقلاب به سوی ریشه کن کردن کل نظام ناعادلانه ی حاکم و از میان بردن تمامی ستم های موجود در جامعه، از جمله انقیاد زنان، است.
ما نقطه آغاز خود را تحولات مصر در دوران استعمار مدرن و پس از آن قرار داده ایم و بیشتر تمرکزمان از انقلاب ۱۹۱۹ به بعد است. اما بدون شک نمی توان پیشینه ی تاریخی تمدن باستانی مصر را فراموش کرد.
در اینجا ما به هیچ وجه قصد ورود به تحلیل جامعه و تمدن باستانی مصر را نداریم. همین قدر بگوییم که شکی نیست که در این تمدن نیز ستم کشی زنان و نابرابری برای آن ها به طرق مختلف موجود بوده است، اما به نظر قطعی میرسد که وضعیت حقوقی و مادی زنان در مصر باستان بسیار برتر از جوامع هم عصر آن مثل یونان باستان بوده که زنان در آن اغلب در حکم برده بودند و هرگز شهروندهای برابر به حساب نمی آمدند. هر چه باشد مصرِ باستان حتی فراعنه و حکام متعدد زن (از کلئوپاترا و نفرتیتی تا هاتشپسوتِ افسانه ای) داشته است و زنان در آن وزیر و روحانی و تاجر و هنرمند نیز بوده اند. این سبقه ی تاریخی بدون شک در شکل گرفتن افسانه ها و موتیف های جنبش معاصر فمینیستی در مصر نیز نقش داشته است.
از استعمار تا مدرنیت
سرزمینی که امروز آن را مصر می نامیم در طول تاریخ و پس از زوال امپراتوری باستانی، بخشی از امپراتوری های مختلف بوده است و با کنترل از سوی سرزمین های خارجی بیگانه نیست. از بلطموسیانِ یونانی مسلک تا امپراتوری روم تا فتح مصر به دست مسلمانان در قرن هفتم (که به عرب شدن تمدن آن انجامید) و بالاخره قرار گرفتنش در چارچوب امپراتوری عثمانی در قرن شانزدهم. اما داستان ما از سال ۱۷۹۸ آغاز می شود که فرانسه ی انقلابی، پرچم دار مدرنیته، به رهبری ناپلئون بناپارت به مصر لشکر کشید و آن را به استعمار خود در آورد.
هیچ یک از لشکرکشی ها و امپراتوری های گذشته مثل قدم سنگین استعمار اروپایی، جامعه ی مصر را دستخوش تغییر و تحول نکرد. فرانسه در سال های پس از انقلاب کبیر ۱۷۸۹ خود روزهای پرتلاطمی را در سر می گذراند و امپراتور جدید، ناپلئون بناپارت، گرچه جمهوری را کنار زده بود و دوباره علم و کتلِ سلطنت را به پا کرده بود، به پیام آور شیوه ی تولید بورژوایی بدل شده بود و نظام های فئودالی سراسر قاره ی اروپا را در جنگ های انقلابی، یکی پس از دیگری، ریشه کن میکرد. تعجبی نیست که در میان این تحول تاریخ ساز و انقلابی شاهد زیر و رو شدن وضعیت زنان نیز بودیم. پیام «آزادی و برابریِ» انقلاب فرانسه گرچه با لغتی مردانه («برادری») تکمیل می شد به از میان بردن بنیان های فئودالی بسیاری از ستم های آشکار علیه زنان منجر شده بود و جنبش وسیعی از زنان از همان ابتدا در کار ادامه و گسترش انقلاب بود.
افکار انقلابی اروپایی به سرعت در مصر نیز پراکنده می شدند. کوماری جه یاووردنا، دانشور فمینیستِ سری لانکایی، در اثر بزرگ خود، «فمینیسم و ناسیونالیسم در جهان سوم» (۱۹۸۶)، از «ریزش سریع افکار اروپایی به مصر، از جمله ایدئولوژی انقلاب فرانسه» خبر می دهد. افکار آزادگرایانه ی این انقلاب به هیچ وجه محدود به فرانسه نماندند و خیلی زود باعث شوریدن مستعمراتی همچون هائیتی علیه استعمار و حکومت خارجی، با همان شعارهای انقلاب فرانسه شدند. پخش افکاری که برابری زنان را تبلیغ می کرد باعث نگرانی بسیاری نخبگان محلی شد. از جمله جه یاووردنا از تاریخدانی محلی به نام الجبارتی نقل میکند که از «ابداعات خبیثانه و فاسد شدن زنان در نتیجه ی اشغال فرانسه» شکایت میکرد.
در اینجا مجالِ تعریف داستان استعمار و تناقض های آن را نیز نداریم. همین بس که بگوییم حکومت اروپاییان بر جوامع غیراروپایی به هر چه انجامید حاصلش گسترش موزون شیوه ی تولید سرمایه داری و مدرن سازیِ ارگانیک این جوامع نبود. بر عکس، استعمارگران اروپایی خیلی زود دریافتند که اگر می خواهند به حکومت خود، به نفع اقتصاد متروپل، ادامه دهند، بهتر است با عقب مانده ترین عناصر ارتجاعی جوامع تحت استعمار متحد شوند تا خادمین محلی برای کنترل این جوامع داشته بود. این بود بنیان حول صنعتِ شرقی شناسی که می خواست به مردمِ خواهان مدرن سازی مستعمرات، آداب «باستانی» آن ها را یادآوری کند و چون سدی جلوی پیشرفت آن ها قرار بگیرد. در مصر نیز مثل سایر جوامع مشابه خیلی زود معلوم شد که راه مدرن سازیِ پیگیر و از جمله بهبود وضعیت زنان، چنانکه خواهیم دید، از حرکات انقلابی و ضداستعماری میگذرد.
اما فرانسه تا مدت زیادی حاکم مستعمراتی مصر باقی نماند. در جنگ های ناپلئونی که فرانسه و بریتانیا را در سراسر جهان به جان یکدیگر انداخته بود، این اولی بود که شکست خورد و مصر از آن جمله ممالکی بود که در نهایت در انقیاد بریتانیا قرار گرفت. در واقع پس از شکست فرانسوی ها، جنگ داخلی سهجانبهای بین ترک های عثمانی، مملوک های مصری (برده- سربازانی که پیش از اشغال فرانسه، قرنها بر مصر، به عنوان بخشی از امپراتوری عثمانی، فرمان رانده بودند) و دسته های نظامی آلبانیایی تبار، که مزدور سلطان عثمانی بودند، در گرفت که در نهایت به پیروزی این نیروی سوم و به تاج و تخت رسیدن محمد علیِ آلبانیایی تبار در سال ۱۸۰۵ منجر شد. محمد علی اکنون عنوان نایب السطنه ی سلطان عثمانی را گرفت اما در عمل مصر نه مستقل بود و نه بخشی از عثمانی که تحت انقیاد کامل بریتانیا به شمار می رفت.
حکام مصر در این مرحله متوجه نیاز به «اصلاحات» برای عقب نماندن از اروپای انقلابی و در حال پیشرفت بودند و دست به اقداماتی نیز در این زمینه زدند. اما تمام این اصلاحگران بیش از آنکه نگران عقب ماندگی جامعه باشند، نگران پیش آمدن نیروهای ترقی خواه و «زیاده خواهی» آنان بودند و از همین رو اصلاحات شان همیشه نصفه و نیمه بود. محمد علی از جمله گسترش دولتی مدرن، صنعتی سازی مصر و اصلاحاتی درون نظام آموزش و پرورش را تشویق میکرد. برای اولین بار در تاریخ معاصر، بعضی زنان طبقات حاکمه می توانستند از آموزش و پرورش، گرچه فقط در منازل خود، استفاده کنند. محمد علی در سال ۱۸۳۲ مدرسهای ساخت که زنان در آن میتوانستند درسِ مامایی ببینند. جانشین او، اسماعیل پاشا (حکومت از ۱۸۶۳ تا ۱۸۷۹) این اقدامات را گسترش داد. زن سومِ اسماعیل، جاشم عفت خانم، در سال ۱۸۷۳ مدرسه ی دخترانه ی سویلیه را آغاز کرد که در آن دختران می توانستند درس تاریخ و مذهب و ریاضیات بخوانند. در سال ۱۸۷۴ استقلال قضایی و اداری مصر از امپراتوری عثمانی به دست آمد که از جمله فضایی برای کنار زدن قوانین خشک مذهب حنبلیِ اسلام و ادامه ی پروژه ی مدرنسازی گشود. البته در مورد گستره ی این «اصلاحات» و این «مدرنیت» نباید هیچ توهمی داشت. هدف این مدارس دخترانه هنوز بیشتر مادر و همسرِ «خوب» ساختن از زنان بود و تنها درصدی بسیار کوچک از خانواده های طبقات مرفه امکان استفاده از آن ها را داشتند.
مصر در حالی وارد آخرین سال های قرن نوزدهم شد که «مستقل» بودن دولت آن نزد همگان به عنوان مضحکه ای آشکار بود. سلطه ی تمام و کمال قدرت های اروپایی بر مصر از راه اقتصاد تضمین می شد. در سال ۱۸۸۲، دولت بریتانیا برای حمایت از منافع مالی شرکت هایش، بخصوص در کانال سوئز، که همگی نسبت به مصر بستانکار بودند، دست به اشغال مصر و اداره ی مستقیم آن به دست مامورین استعماری زد.
در این فضا مدرن سازی و تجدد رنگی دیگرگونه به خود می گرفتند و گرایشات مختلفی درون جنبش های این چنینی ظهور میکرد. چنانکه گفتیم خواست رهایی مصر از عقب ماندگی همگام با خواست بیرون رفتن امپریالیسم و استعمار بود. اما اینکه چه بخشی از جامعه ی محلی جنبش ضدیت با امپریالیسم را رهبری میکرد در اینکه چه نوعی از «مصر مستقل» برای آینده تصور شود تاثیری آشکار داشت. از همان ابتدا کم نبودند رهبران ناسیونالیستی که تحول وضعیت زنان را از شروط مدرن سازی و رهایی کشور از عقب ماندگی میدانستند. در زیر به شاخصترین نمونهی این رهبران اشاره میکنیم. اما تا زمانی که زنان، ابتدا از طبقات بالا و سپس در توده های میلیونی، فرصت و عرصه ی مشارکت را نیافتند، شاهد ظهور واقعی جنبش فمینیستی و پیش گذاشتن خواستههای انقلابی و رادیکال آن ها نبودیم.
برای نمونه ای از تفکر زن ستیز بعضی رهبران ناسیونالیست میتوانیم به طلعت حرب (۱۹۴۱-۱۸۶۷)، اقتصاددان ناسیونالیست، اشاره کنیم که بعدها در سال ۱۹۲۰ اولین بانک ملی با عنوان «بانک مصر» را بنیان گذاشت و از اولین سرمایه داران بومی کشور بود. او در سال ۱۹۰۵ در جزوه ی خود با عنوان «تربیت زنان و حجاب» می نویسد: «رهایی زنان چیزی نیست مگر نقشه ای دیگر برای تضعیف ملت مصر و توزیع بی اخلاقی و انحطاط در جامعه ی آن.» حرب، که خود ابایی از استفاده از پیشرفته ترین فن آوری های غربی و توسعه ی آن ها در مصر نداشت، شکایت میکرد که زنان و جوانان می خواهند از «غرب تقلید کنند» و این را توطئه ی امپریالیستی اروپاییان مینامید.
نمونه ی دیگر احمد السید (۱۹۶۳-۱۸۷۲) است که در دفاع از جنبش زنان می گفت: «مساله ی ما برابری مرد با زن در رابطه با رای دادن و مواضع نیست. زنان ما، به لطف خدا، چنین خواسته هایی ندارند که صلح عمومی را به هم بزند… آنها فقط آموزش و تعلیم می خواهند.» (السید در دهه ی ۱۹۳۰ رئیس «دانشگاه مصر» بود و در همین زمان اولین مدارک تحصیل عالی به زنان اعطا شد.)
در میان اصلاح طلبان پیشگام ناسیونالیست باید به قاسم امین (۱۹۰۸-۱۸۶۳) اشاره کرد که بعضی ها او را «اولین فمینیست» جهان عرب میدانند، گرچه چنانکه گفتیم اطلاق این عنوان به مردی از نخبگان جامعه متناقض به نظر می رسد. امین روشنفکر و حقوقدانی از طبقه ی اشراف بود که مساله ی حقوق زنان را در میان جنبشِ اصلاح طلبانه ی النهضت مطرح کرد. او به شدت تحت تاثیر افکار مدرن اروپایی و نویسندگانی همچون چارلز داروین، هربرت اسپنسر و جان استوآرت میل بود و میگفت زنان در مصر «برده ی شوهران شان» هستند. او در ۱۷ سالگی یکی از سی و هفت نفری بود که با بورس دولتی وارد دانشگاه مون پلیه ی فرانسه شده بود و نه تنها با افکار مدرن موجود در آن کشور که با وضعیت بسیار متفاوت زنان در آنجا مواجه بود. در فرانسه ای که قریب یک قرن را در انقلابِ مداوم گذرانده بود، زنان اکنون جایگاهی بسیار والاتر از جوامع کهن فئودالی داشتند و در صدر بسیاری جنبش های ترقی خواهانه قرار داشتند. امین در سال ۱۸۹۹ کتابی با عنوان «آزادی زنان» نوشت و مشکل وضعیت زنان مصر را حجاب، فقدان آموزش و پرورشِ مدرن و «بردگی» آن ها به دست مردان عقب مانده ی مصری دانست.
تصویر امین از مدرنیت و حقوق زنان را شاید بتوان از لابه لای جزئیات زندگی خصوصی اش بیرون کشید. او پیش از آن، در سال ۱۸۹۴، با دختر یکی از دولت مداران عثمانی ازدواج کرده بود و بیشتر به خاندان های اشرافی پیوسته بود. همسرش را دایه ای انگلیسی بزرگ کرده بود و این بود که او نیز اصرار داشت فرزندانش با دایه ای انگلیسی بزرگ شوند. مخالفت او با نقاب سر کردن زنان، که در آن موقع در اماکن عمومی رایج بود، تا جایی بود که از دختران خودش می خواست آن را کنار بگذراند (گرچه همسرش تا آخر عمر نقاب سر میکرد.) میگویند روزی دخترش، فهمیه، با کت شلوار و کلاه به دیدار عمویش رفت و عمو سراسیمه بلافاصله نقابی خرید تا فهمیه سر کند. فهمیه که به خانه بازگشت، امین نقاب را از صورتش کنار زد و گفت در نپوشیدن آن آزاد است.
علیرغم مترقی بودن نسبی موضع فردی مثل امین، نگاهی دقیق تر به نوشته ها و اندیشه های او نشان می دهد که اطلاق عنوان «فمینیست» به او، در معنای رادیکال و مدرن آن، چندان جایز نیست. مثلا همین امین است که می نویسد: «مادر خوب بیش از مرد خوب برای گونه اش مفید است و مادر فاسد از مرد فاسد مضرتر است.» ظاهرا تمام آزادی ای که امین برای زنان طلب میکرد به این خاطر بود که بتوانند مادرانی بهتر شوند!
آغاز واقعی جنبش فمینیستی
حضور واقعی و توده ای زنان در صحنه ی سیاست همیشه همراه با به میان آوردن خواسته های مترقی آن ها برای برابری بوده است. جنبش زنان در مصر نیز از این قاعده مستثنا نیست. از این رو در دوره ای که اصلاح طلبی و مدرن سازی نام پروژه های خیرخواهانه ی گروهی از مردانِ طبقات حاکم بود که دل شان به حال بی چیزان و سرکوب شدگان می سوخت، تعجبی نیست که فمینیسمِ مصری نیز فراتر از امثالِ قاسم امین نرود. اما وقتی در سالهای پس از جنگ جهانی اول شاهد عروج جنبشی توده ای علیه استعمار، با مشارکت هم زنان و هم مردان، بودیم، جنبش زنان نیز در سطحی بی سابقه به میان آمد. این را باید تولد واقعی فمینیسم مصری دانست.
رهبری جنبشی که به انقلاب ۱۹۱۹ منجر شد نیز، البته، تفاوت چندانی با آن خیرخواهان طبقات بالا نداشت. این انقلاب بیش از هر کس با حزبِ لیبرال مسلکِ وفد و رهبرش، سعد زغلول، شناخته میشود. زغلول، که توسط توده ی میلیونی مردم مصر و سودان به عنوان رهبر ملی شان شناخته می شد، دارای همان مشخصه ی همیشگی بورژوازی ملی کشورهای پیرامونی در عصر سلطه ی امپریالیسم بود: عدم قاطعیت که نتیجه اش از یک سو چانه زنی با استعمارگران و از سوی دیگر نگرانی از بالاگرفتن جنبش اجتماعی علیه استعمار بود. در واقع خود زغلول راضی بود کار را با چانه زنی و مذاکره حل کند و این سیاست های استعمار بود که مصر را به سوی حرکت انقلابی و توده ای کشاند. حتی نام حزبِ «وفد» که در عربی به معنای «هیئت» است خبر از ریشه های نخبه گرایانه ی آن می دهد: این نام اشاره به «هیئتی» داشت که زغلول و همراهانش در پیامد جنگ جهانی اول به کنفرانس صلح پاریس در ورسای برده بودند تا خواهان عدم انشقاق مصر و سودان و کسب استقلال تدریجی از بریتانیا شوند.
اما وقتی بریتانیا خواستِ زغلول و وفدی ها، که در انتخابات برگزارشده در مصر اکثریت را نیز به دست آورده بودند، نپذیرفت و در ۸ مارس ۱۹۱۹ (چه تاریخ جالبی!) دست به تبعید او زد، جنبشی توده ای در گرفت که دیگر کنترل آن از دست خود زغلول هم بر نمی آمد. توده ی مردم، مرد و زن، به خیابان ها ریختند و دست به شورش علیه حکومت استعماری زدند. جنبش کارگری قدرتمند مصر، با گرایش قوی سوسیالیستی و کمونیستی، در همین انقلاب سر بلند کرد. جه یاووردنا میگوید: «تبلیغ و حرکت سیاسی علنی از سوی زنان با مشارکتشان در جنبش ناسیونالیستی علیه بریتانیا آغاز شد… زنان نجیبزاده و محجبهی قاهره در خیابان رژه می رفتند و شعار استقلال و آزادی از اشغال خارجی می دادند. آن ها دست به سازماندهی اعتصاب و تظاهرات، تحریمِ کالاهای بریتانیایی و عریضه نویسی در اعتراض به اعمال بریتانیا در مصر زدند.»
این بدینسان تولد واقعی جنبش زنان در مصر بود و طولی نکشید که این جنبش سازمان ها و رهبران خود را نیز پیدا کرد.
«اتحادیه ی فمینیست های مصر» اولین سازمان سراسری اینچنینی بود که در روز ۱۶ مارس ۱۹۲۳ (یعنی یک سال پس از سرنگونی حکومت بریتانیا و همگام با تصویب قانون اساسی جدید) در خانه ی هدا شعراوی، رهبر اصلی جنبش در این سال ها، تاسیس شد.
شعراوی متولد شهر المنیا در مصرِ علیا بود. پدرش، محمد سلطان، در دهه ی ۱۸۸۰ اولین رئیس «شورای نمایندگی مصر» بود که در پی انقلابِ العرابیه به پا شده بود و اولین نهاد پارلمانی این کشور به حساب می آمد. هدا از این رو از جوانی با سیاست آشنا بود. او پس از نقل مکان به قاهره با خانواده از معلمان مونث خود درس قرآن و موضوعات اسلامی میگرفت و در ضمن علاوه بر عربی، فارسی، ترکی و البته فرانسوی را نیز فرا گرفت. هدی از نوجوانی هم به عربی و هم به فرانسوی شعر میگفت. شعراوی، که در سن ۱۳ سالگی به همسری قوم و خویشِ سیاسیکار خود، علی پاشا شعراوی، در آمده بود از اولین زنانی بود که بر حق خود برای فعالیت سیاسی پافشاری می کرد و در این راه حتی از شوهرش جدا شد. این هم در آن سال هایی که زنانِ طبقات بالا به ندرت اجازه ی حضور در عموم و خارج شدن از حرم را داشتند.
هدا سال ها جلساتی برای آموزش زنان سازمان داده بود و در سال ۱۹۱۰ مدرسه ای باز کرد که به زنان دروس دانشگاهی (و نه فقط درس تخصصی مامایی) می داد. او در زمان انقلاب ۱۹۱۹ مسئول کمیته ی زنان در حزب وفد بود و در دل این انقلاب بزرگ ترین تظاهرات ضدامپریالیستی زنان را سازمان داد. زنان در این تظاهراتِ مشهور با زیر پا گذاشتن دستور ارتش بریتانیا، سه ساعت زیر نور داغ خورشید راهپیمایی کردند.
پس از انقلاب و برقراری نظام جدید اما شعراوی به فعالیت های خود گسترش داد و چنانکه گفتیم «اتحادیه ی فمینیستهای مصر» را تشکیل داد. این در پی بازگشت او از کنگرهی «ائتلاف بینالمللی حق رای زنان» بود که در سال ۱۹۲۳ در رمِ ایتالیا گرد هم آمده بود. اما حتی پیش از تشکیل «اتحادیه»، کاری که شعراوی در پی بازگشت از رم در ایستگاه قطارِ قاهره انجام داد او را به تاریخ سپرد. او برای هزاران زنی که در استقبال از او به ایستگاه قطار آمده بودند سخنرانی کردند و از لزوم پایان ستم بر زنان گفت. در میان اوج سخنرانی اش بود که هدی حجاب خود را از سر در آورد و به دریا فکند، حرکتی بی سابقه که بسیاری از زنان حاضر آن را دنبال کردند. اینگونه بود که «اتحادیه» چون توفانی وارد سیاست مصر شد.
در ژانویه ی ۱۹۲۴، موسمِ افتتاح پارلمان جدید، شعراوی در صدر تظاهرکنندگان زن حاضر شد و خواستههای دموکراتیک و فمینیستی خود را تقدیم کرد. اما دولت وفد روی خوشی به این خواسته ها نشان نداد. این باعث باز شدن شکاف هایی میان «اتحادیه» که رهبرانش، مثل شعراوی، همه لیبرال و وفدی بودند، و رهبری حزب شد. خوب است به خاطر داشته باشیم که دولت وفد به نخستوزیری سعد زغلول بود که همسرش، صفیه زغلول، خود فعالی فمینیست و انقلابی و از همراهان شعراوی بود. گرچه قانون اساسی جدید تغییرات مثبتی مثل افزایش سن ازدواج برای زنان به شانزده را (یعنی سه سال دیرتر از سنی که خود شعراوی در آن ازدواج کرده بود) در بر داشت، در آن خبری از هیچ گونه حقوق سیاسی یا حق طلاق و لغو چندهمسری نبود.
در پی رد خواستههای زنان، شعراوی از کمیته مرکزی سازمان زنان حزب وفد استعفا داد و فعالیت خود را معطوف «اتحادیهی فمینیستها» کرد که تا مرگ خود در سال ۱۹۴۷ رهبر اصلی آن بود. این انجمن علاوه بر انتشار نشریات فمینیستی بخشی از «ائتلاف بین المللی حق رای زنان» بود و شعراوی به نمایندگی از آن در کنگره های متعدد این سازمان در گراتز، پاریس، آمستردام، برلین، مارسی، استانبول، بروکسل، بوداپست، کپنهاگ، اینترلاخن و ژنو شرکت کرد. در سال ۱۹۳۵ سخنرانی شعراوی در دانشگاه آمریکایی قاهره در مورد وضعیت زنان و خواست لغو چندهمسری به اعتراض دو شیخِ دانشگاه الازهر و عناصر محافظه کار جامعه بدل شد. اما چنانکه جه یاووردنا خاطر نشان میکند، این سخنرانی در عین حال با حمایتی وسیع در جامعه ی نه فقط مصر که سراسر جامعه ی عرب مواجه شد که مصر را پیشروی جنبش در این زمینه و سایر زمینه ها می دانستند.
محدودیت های جنبش شعراوی اما بر هیچ منتقد منصفی پوشیده نیست. جنبش او در جامعه ای عقب مانده مثل مصرِ اوایل قرن بیستم پیشرفت بزرگی به حساب می آمد اما همچنان نمونه ی مسلم آن چیزی بود که نظریه پردازان مارکسیست جنبش زنان همچون رزا لوکزامبورگ «جنبش بورژوایی زنان» می خوانند. «اتحادیه ی فمینیستها» به آموزش و پرورش و رفاه اجتماعی و تغییرات در قانون خصوصی برای برابری حقوقی بین زن و مرد اهمیت بسیاری می داد اما راه حلی جدی برای مصائب اجتماعی زنان مصر در بر نداشت. از نظر شعراوی و هم فکرانش، فقر، تن فروشی، بی سوادی و شرایط فجیع بهداشتی زنان تقصیر بی مسئولیتی دولت بودند و نه نتیجه ی ساختار اجتماعی- اقتصادی حاکم بر مصر.
از نظر عملی نیز، چنانکه نویسندگان کتابِ «زنان در تاریخ خاورمیانه» به ویراستاری نیکی آر. کدی و بت بارون تاکید میکنند، «اتحادیه ی فمینیستها» هرگز نتوانست جای پایی جدی فراتر از زنان طبقات بالا پیدا کند. نشریه ی اصلی این سازمان «زن مصری» به فرانسوی بود که تنها درصد بسیار، بسیار اندکی از جامعه توان دسترسی به آن را داشتند. از نظر فکری نیز رادیکالیسم این نشریه به زحمت فراتر از تبلیغ اصلاحاتی که دولت آتاتورک در ترکیه ی نوپا انجام داده بود و لزوم نوزایی در اسلام می رفت. مثلا سیزا ناباراوی، سردبیر «زن مصری»، در سال ۱۹۲۷، از این مینوشت که «فمینیست های مصر احترام بسیاری برای مذهب خود دارند چرا که خواهان اجرای روح واقعی آن هستند.» (ناباراوی البته اینقدر زنده ماند تا دو دهه بعد در موج بعدی جنبش شرکت کند و به شدت به چپ بچرخد.)
شعراوی برای حل مشکلات فقرا دست به فعالیت های خیریه ی متعددی می زد اما ارتباط چندانی با تفکرات سوسیالیستی در مورد لزوم بسیج سیاسی توده ی فقرا و محرومان نداشت. او ثروتمندان را «حافظان و قیمین ملت» می دانست و با نگاهی حاکی از تفرعن فقرا را بیچارگانی می دانست که نخبگان و متشخصین باید به فکر نگهداری از آن ها باشند.
موج دوم، فمینیسمِ رادیکال و سوسیالیستی
اما موج بعدی فعالیت فمینیستی در مصر، که پس از جنگ جهانی دوم، از راه رسید، مشخصه ای بسیار متفاوت داشت. در آن سال های پرتلاطم، نظام «مستقل» مصر به کلی ورشکسته از کار در آمده بود و از همه رو در محاصره ی جنبشهای وسیع اجتماعی و ترقی خواهانه بود. جنبش زنان قدرتمندی نیز در کار بود که احساس می کرد تاکتیک های قدیمی امثال شعراوی و «اتحادیهی فمینیست ها» دیگر به کار نمی آید. کسی شک نداشت که کمک خیریه به زنان و برپایی درمانگاه های بهداشتی ویژه ی آنان مفید است اما چنین خواسته هایی دیگر کافی احساس نمی شد. رشد کمونیسم در جهان عرب و بالا گرفتن جنبش های سوسیالیستی در سراسر جهانِ سوم نیز در این موج تاثیر داشت و رنگی بسیار چپ گرایانه و رادیکال به آن داده بود.
در سال ۱۹۴۲، در میان جنگ جهانی، فاطمه نعمت راشد «حزب فمینیست مصر» را تشکیل داد که ارتباط نزدیکی با احزاب کارگری و دهقانی مصر داشت. این حزب بیش از یک سال دوام نیاورد اما با مطرح کردن خواست حق رای زنان و برابری کامل (از جمله در حقوق و قانون و اشتغال) همچون زلزله ای در صحنه ی سیاست مصر بود. این حزب در ضمن خواهان حق مرخصی با حقوق برای زنان کارگر بود. در سال ۱۹۴۵ این نقاش و فعالِ کمونیست و فمینیست، انجی افلاطون (۱۹۸۹-۱۹۲۴)، بود که به همراه لطیفه الزیات، رهبر دانشجویی، «اتحادیه ی زنان جوان دانشگاه ها و موسسات» را تاسیس کرد.
انجی متولد خانواده ای سنتی در قاهره (به قول خودش «نیمه فئودال و بورژوا») بود. او هنگام تحصیل در مدرسه ی فرانسوی قاهره با مارکسیسم آشنا شد و معلم خصوصی هنرش، کامل التلمسانی، او را با زندگی و مبارزات فلاحین (دهقان های مصری) آشنا کرد. او در سال ۱۹۴۲ به «ایسکرا» سازمانی از جوانان کمونیست مصری پیوست که همان سال به دست هیلل شوارتز، کمونیست مصریِ یهودی، تشکیل شده بود و سعی می کرد در میان جوانان وفدی نفوذ کند. چنانکه گفتیم افلاطون در سال ۱۹۴۵ «اتحادیه ی زنان جوان» را تاسیس کرد که از ابتدا سازمانی چپ به حساب میآمد. اگر شعراوی در کنفرانسهای سازمانهای لیبرال مسلک جنبش زنان شرکت میکرد، افلاطون در همان سال ۱۹۴۵ در اولین کنفرانس «فدراسیون دموکراتیک بینالمللی زنان» در پاریس شرکت کرد که همگام با بلوک احزاب کمونیستی جهان بود.
انجی افلاطون از اولین متفکرینی بود که سرکوب زنان و سرکوب طبقاتی را در تحلیلی مارکسیستی در کنار هم مطرح کرد. دو کتابی را که او به ترتیب در سالهای ۱۹۴۸ و ۱۹۴۹ با عناوین «هشتاد میلیون زن در میان ما» و «ما زنان مصری» نوشت باید آغاز عصری جدید در جنبش زنان این کشور دانست.
اما اگر افلاطون بیشتر درافزوده هایی نظری داشت و در اولین موج سرکوب ها و دستگیری ها (در زمان ناصر) روی به نقاشی آورد، چهره ی مطرح تر و توده ای تر جنبش زنان آن سال های مصر را باید دریه شفیق (۱۹۷۵-۱۹۰۸) دانست. دریه در سال ۱۹۴۸ سازمان «دختران نیل» را تاسیس کرد که میکوشید سازمانی توده ای برای زنان مصر باشد. دریه برخلاف انجی افلاطون چپ یا کمونیست نبود و بیشتر لیبرالی رادیکال به حساب می آمد اما در فعالیت خود ابایی از مقابله با هیچ دشمنی نداشت و از این رو رادیکالیسمی عملی داشت که او را از پیشینیان مجزا میساخت. دریه متولد شهر طنطا در دلتای نیل بود و در مدرسهی میسیونری فرانسوی درس خوانده بود. او از اولین دانشجویان زنی بود که وزارت آموزش و پرورشِ دولت وفدی، تحت تاثیر فعالیت امثال شعراوی، به خرج دولت به دانشگاه سوربنِ پاریس فرستاد. دریه از سوربن دکترای فلسفه گرفت و پایاننامهی دکترای خود را به موضوع «زنان در اسلام» اختصاص داد. دریه میگفت در اسلام چیزی علیه برابری زن و مرد وجود ندارد.
اگر سوربن رفتنِ دریه نمادی از پیشرفت هایی بود که نسل شعراوی ها به دست آورده بود، بقیه ی زندگی او نیز نمادی از محدودیت های هنوز موجود بود. پس از بازگشت به مصر، رئیس دانشکده ی هنرهای دانشگاه قاهره گفت حاضر به استخدام «یک زن» به استادی دانشگاه نیست. در اینجا بود که شاهدخت شویکار (اولین همسر شاه فوآدِ مصر) به او پیشنهاد داد مدیر جدید مجله ی «زنان جدید» باشد، اولین مجله ی عربی زبانی که مخاطبش توده ی زنان مصر بودند و تازه شروع به کار کرده بود.
شرایط اوایل دهه ی ۱۹۵۰ که نهایتا به انقلاب ۱۹۵۲ و به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر منجر شد سال هایی پرتلاطم و شورانگیز در مصر بود. جو انقلابی نه فقط در عرصه ی سیاست که در تمام عرصه های جامعه برقرار بود. مصر، در کنار لبنان، به مرکز پیشروی جهان عرب بدل شده بود و افکار مترقی و انقلابی نفوذی وسیع در میان جوانان و دانشجویان داشتند. چنانکه قلم حاضر در جای دیگری نوشته است: «غازی الغصیبی، وزیر کار سابق عربستان سعودی و سفیر سابق این کشور در بریتانیا، که در همین سال ها در مصر درس میخواند در سال ۱۹۹۴ رمانی به نام «آپارتمانی به نام آزادی» نوشت که از زندگی دانشجویان عربی میگوید که از جوامع عقب مانده و قبیله ای خود به قاهره ای درخشان آمده بودند و محو آزادی های سیاسی، شخصی و جنسی آن بودند.» («انقلاب عرب و شیون مرگ دولت-ملت»، ۱۲ ژوئن ۲۰۱۱).
در همین شرایط بود که دریه شفیق و جنبشش پا میگرفتند. در سال ۱۹۵۱، یک سال پیش از انقلاب ناصری، دریه به همراه ۱۵۰۰ زن دیگر به درون پارلمان ریختند و خواهان حقوق کامل سیاسی، اصلاح قانون مدنی و کار برابر برای حقوق برابر شدند. در همین سال او از سازمان دهندگان گروهی شبه نظامی از زنان مصری برای مقاومت علیه ارتش بریتانیا در کانال سوئز بود. در ژانویه ی همین سال، دریه گروهی از تظاهرکنندگان زن را به سوی محاصره ی بانک انگلیسیِ بارکلیز در قاهره پیش برده بود.
اما همانطور که جنبشِ شعراوی با به قدرت رسیدن وفدی ها به پایان نرسیده بود، دریه شفیق نیز پس از به پایان رسیدن سرهنگ عبدالناصر (که البته مورد حمایت او و سایر نیروهای مترقی بود) از پا ننشست. در سال ۱۹۵۴ او و شماری از زنان همراهش دست به اعتصاب غذایی ۱۰ روزه در اعتراض به کمیته ی تدوین قانون اساسی زدند که هیچ زنی در آن شرکت نداشت.
در سال ۱۹۵۶، نهایتا قانون اساسی جدید مصر تصویب شد. این قانون بدون شک بسیار مترقی تر از هرگونه قانون در تاریخ جهان عرب بود و از این رو مشابه قانون اساسی مکزیک ۱۹۱۷ بود. این قانون اساسی هرگونه تبعیض جنسیتی را ممنوع می کرد، حفاظت قانونی از حق زنان برای کار و مرخصی بارداری برای آن ها به ارمغان می آورد (حقی که در کانادا تا بیش از بیست سال بعد به دست نیامد!) و به زنان حق شرکت در انتخابات به عنوان رای دهنده و نامزد را می داد. در عین حال اما دولت ناصر دست به سرکوب هرگونه سازمان مستقل چپ و سازمان های زنان زد. در نتیجه حکومت او ضمن برقراری بسیاری قوانین مترقی و بهبود چشمگیر وضعیت زنان و افزایش مشارکت اجتماعی آنان همراه با نابودی سازمان های مستقل شد.
دریه شفیق از خیلی جهات نماد فعالیت مستقل زنان بود و آخرین نبرد رودروی او و ناصر در سال ۱۹۵۷ صورت گرفت. دریه در جریان مخالفت با حمله ی اسرائیل دوباره دست به اعتصاب غذا زد و از «حکومت دیکتاتوری مقامات مصری که کشور را به سمت ورشکستگی و آشوب می کشد» شکایت کرد. او ۱۸ سال حبس خانگی را تحمل کرد. در این سال ها به فعالیت های ادبی اش ادامه داد و علاوه بر نوشتن اشعار متعدد و کتاب خاطرات، قرآن را به انگلیسی و فرانسوی برگرداند. ناصر دستور داد اسم او از تمام متون و روزنامه ها و کتاب ها پاک شود تا اینکه دریه در سال ۱۹۷۵ با پرتاب کردن خود از بالکن طبقه ی شصت و چهارمِ آپارتمانش، خودکشی کرد.
در انتخاباتِ تابستان ۱۹۵۷ از میان بیش از ۲۰۰۰ نامزدی که به میدان آمدند، تنها ۱۶ نفر زن بودند. نظرسنجی های آن هنگام نشان می دهد که ۷۰ درصد مردان مصر هنوز مخالف حضور زنان در پارلمان بودند. اما امینه شکری و راویه عطیه دو زنی بودند که به مجلس راه یافتند تا تاریخ ساز باشند. از آن جایی که راویه چند روز زودتر انتخاب شده بود او لقب اولین نماینده ی مجلس زن در کل جهان عرب را گرفت. راویه از خانواده ای لیبرال می آمد و پدرش دبیر کل حزب وفد در غربیه بود. او (راویه) در سال ۱۹۳۹ در جریان شرکت در تظاهرات ضدامپریالیستی مجروح شده بود و در سال ۱۹۵۶، در جریان جنگ سوئز علیه اسرائیل، فرانسه و بریتانیا، اولین زنی بود که در ارتش آزادی در مقام افسر خدمت کرد. او در این جنگ به تعلیم ۴۰۰۰ زن برای کمک های اولیه و پرستاری دست زد.
عطیه در قاهره با ۱۱۰۸۰۷ رای انتخاب شد در حالی که رقیبش، احمد فوآد، بانکداری چپگرا از نزدیکان ناصر بود. او در گفتگو با رسانه ای در آن زمان گفت: «چون من زن هستم با مخالفت روبرو شدم اما با مردم صحبت کردم و بهشان در مورد همسران و خانواده ی پیامبر یادآوری کردم تا نظرشان عوض شد.» سابقه ی نظامی عطیه در جنگ پیروزمند سوئز نیز در جلب احترام مردم قاهره نقش مهمی داشت. او البته وجهه ی رادیکال چندانی نداشت. در گفتگو با رسانه ی آمریکایی گفت علیرغم دیدارش از کشورهای غیرسرمایه داری مثل شوروی و چین، آمریکا و آیزنهاور (رئیس جمهور وقت جمهوری خواه) را ترجیح میدهد و در سال ۱۹۸۴ با پرچم «حزب دموکراتیک ملیِ» حسنی مبارک وارد پارلمان شد و سمتی محلی در دولت او داشت.
جنبش زنان در عصر ضدانقلاب
پس از مرگ ناصر در سال ۱۹۷۰، انور سادات، از افسران انقلابی همراه ناصر، به قدرت آمد. سادات را می توان رئیس جمهوری ضدانقلابی دانست که می کوشید تمام دستاوردهای انقلابی زمان ناصر را بازپس بگیرد. (کما اینکه در حکومت چند سال آخر خودِ ناصر نیز بسیاری از دستاوردها بازپس گرفته شده بود.) دو بال سیاست ضدانقلابی سادات آزادسازی اقتصادی و سرکوب بیشتر چپ با تشویق اسلامگرایی بود.
در سال های حکومت ناصر علیرغم سرکوب فعالیتهای سیاسی مستقل، زنان مصر با بهبودهای اجتماعی غیر قابل انکاری روبرو بودند اما سیاستهای سادات دست به برعکس کردن تمام این روندها زد. مثلا بیکاری زنان که در سال ۱۹۶۰ حدود ۵/۸ درصد بود تا ۱۹۸۶ (پنج سال پس از ترور سادات) به ۴۰/۷ رسید. سیاست هایی که به زنان اجازه می داد با حمایت کامل مالی دولت در زمان بارداری همراه باشند و بتوانند پس از زایمان سر کارشان بازگردند کنار زده شد و زنان تشویق می شدند کار خود را رها کنند. در عین حال، همگام با سیاست راست گرایانه که در سال های جنگ سرد مورد حمایت دولت آمریکا نیز بود، به اخوان المسلمین و سایر اسلام گرایان اجازه ی افزایش فعالیت در دانشگاه ها و جامعه داده شد تا آن ها به آرامی فضای جامعه ی مدنی را در غیبت چپی که به کلی قلع و قمع شده بود پر کنند.
جنبش زنان نیز در این سال ها نیاز به شیوه های متفاوتی از فعالیت داشت. در سال ۱۹۷۲ بود که نوال السعداوی با انتشار کتاب «زنان و جنسیت» نام خود را به عنوان پرچمدار نسل جدیدی از فمینیست ها مطرح کرد. این کتاب با برخورد شدید دولت و اسلام گرایان نیز روبرو شد.
در سال ۱۹۸۱، پس از ترورِ سادات (به وسیله ی تروریستی اسلام گرا، یعنی ماری که خود سادات در آستین پرورش داده بود) حسنی مبارک به قدرت رسید و به سیاست های ارتجاعی او ادامه داد. بسیاری از سایر قوانین مترقی زمان ناصر در سالهای آخر دهه ی ۸۰ برای امتیازدهی به گروه های محافظه کار که پشتوانه ی جدید دولت بودند لغو شدند.
در این شرایط، و با توجه به فروکش جهانی جنبش چپ، جای تعجبی نیست که بسیاری از فعالیت های فمینیستی نیز بیشتر وارد مجراهای حقوقی و قانونی شد. جنبش زنان با این حال حتی در سال های سخت دهه ی ۸۰ و ۹۰ به کار خود ادامه داد. «گروه جدید زنان» از گروه هایی بود که در قاهره تشکیل شد و هدفش بیشتر مطالعه ی تاریخ جنبش زنان برای درک راه های پیشروی بود. سازمانی دیگر «کمیته ی دفاع از حقوق زنان و خانواده» بود که در سال ۱۹۸۵ تشکیل شد تا دست به تلاش هایی حقوقی برای جلوگیری از پیشرفت قوانین شریعه تحت دولت مبارک بزند.
اما این به این معنی نیست که جنبش های چپ فمینیستی در این سال ها موجود نبودند، گرچه بسیار کم تر از معمول راجع به آن ها میدانیم. حنان حمادی، استاد تاریخ خاورمیانه در دانشگاه مسیحی تگزاس، در مقاله ای آموزنده به نام «سایر افراطی ها: فمینیسم مارکسیستی در مصر، ۲۰۰۰ـ۱۹۸۰» پرده از بسیاری از این فعالیت ها که از جمله بیرون قاهره و بیرون مجرای سازمان های حقوق بشریِ بین المللی صورت می گرفتند برمیدارد. در مرکز مقاله ی حمادی، سنا المصری (۲۰۰۰-۱۹۵۸)، فعال مارکسیست، و گروه مارکسیستی «بنت الارض» (دختران زمین) قرار دارند که این دومی بیشتر در بیرون از پایتخت و شهرهایی همچون منصوره و مصر سفلا فعال بود. المصری از زمان دوران دانشجویی خود در دانشگاه قاهره فعالی برجسته بود و در تمام سال های عروج سادات و مبارک بارها در اعتراض به سیاستهای آن ها زندانی شد. او در اکتبر ۱۹۸۵ هنگام رهبری اعتراضی در مقابل سفارت اسرائیل در جیزه (پس از حمله ی این کشور به مقر سازمان آزادیبخش فلسطین در تونس) به دست نیروهای پلیس به شدت مجروح شد و سپس از کارش در روزنامه ی «الاهرام اقتصادی» برکنار شد. حمادی در وصف راه سخت پیش روی المصری و مخالفت های پیش رویش میگوید: «او میان چپ ها، تروتسکی چی به حساب می آمد، میان فمینیست ها فقط فمینیسم غیراسلامی سکولار را می پذیرفت و میان فعالین هرگونه سازش با نظام را رد می کرد.» اولین کتاب المصری با نام «از پشت حجاب» در سال ۱۹۸۷ منتشر شد و نقد تندی از گفتمان اسلامگرایان درباره ی مسائل زنان بود. کتاب دیگری که پیش از مرگ زودهنگامش در سال ۲۰۰۰ نوشت مربوط به ارتباط جنبش طبقه ی کارگر و جنبش زنان در مصر بود.
انقلابِ تحریر، فضایی نوین
در چنین جو و فضایی بود که انقلاب ۲۰۱۱ از راه رسید. برای اولین بار در تاریخ معاصر جهان عرب، توده های مردمی با اتکا به حرکت خود، دیکتاتورهای حاکم را در چندین کشور سرنگون کردند. حرکتی که از کشور ۱۰ میلیونی تونس آغاز شده بود ظرف چند هفته به مرکز جهان عرب، مصر، رسید. صدها هزار نفر در سراسر جهان مشتاقانه شاهد بسیج میلیونی مردم مصر در میدان تحریرِ قاهره بودند. هنوز ماه ژانویه به پایان نرسیده بود که دیکتاتورِ ظاهرا مقتدر مصر، مبارک، با نیروی مردمی پایین کشیده شد. اما خلا قدرتی که ایجاد شد ابتدا به قدرت رسیدن ارتش و سپس به انتخاباتی نامنصفانه منجر شد که در آن نیروهای سیاسی امکان مشارکت برابر را نداشتند. در چنین شرایطی بخش اعظمی از جامعه ی مصر از شرکت در انتخابات سر باز زدند و محمد مُرسی، نامزدِ اخوان المسلمین، به ریاست جمهوری رسید. هنوز چند ماهی از قدرت مُرسی نگذشته بود که تمام حرف های زیبایش راجع به دموکراسی و حقوق زنان را کنار زد و دست به حمله به همان انقلابیونی را زد که در حرف تعریف شان را میکرد. جنبش های جوانان، کارگران و زنان اکنون همگی علیه این «فرعونِ جدید» اسلامگرا متحد شده اند. جنبش زنان بخصوص بیم آن را دارد که مُرسیِ اسلامگرا، و شرکای افراطی ترِ سلفی اش، نه تنها وضعیت زنان را بهبود نمی بخشد که حتی دستاوردهای انقلاب ۱۹۵۲ را بیشتر نیز پس می گیرد.
تازه گذشته از قوانین، واقعیت های اجتماعی جامعه ی مصر و وضعیت فرودست زنان در این جامعه هنوز تغییر نکرده است. نظرسنجی های چند سال اخیر نشان می دهد که گرچه ۳۹ درصد مردم برابری جنسیتی را برای آینده ی مصر «بسیار مهم» می دانند اما ۵۴ درصد خواهان جدایی زنان و مردان در محیط های کار هستند. ۹۸ درصد زنان خارجی و ۸۰ درصد زنان مصری میگویند که مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفته اند. حتی دو سوم مردان خود در نظرسنجی ها اعتراف می کنند که سابقه ی آزار زنان را دارند!
اما شرایط امروز جامعه ی مصر تفاوتی بنیادین با مصرِ چند دهه ی اخیر دارد. آن تفاوت در مشارکت میلیونی مردم و بخصوص زنان است که دیگر به این راحتی ها پا پس نمیکشند. تاریخ بارها نشان داده که وقتی توده ها وارد صحنه ی تاریخ می شوند به این راحتی و بی دستاورد کنار نمی روند و این بخصوص در شرایط حاضر که نه فقط مصر که کل جهان عرب دستخوش جنبش های انقلابی است بیش از همیشه صدق میکند.
اینکه زنان نقشی کلیدی در انقلاب ۲۰۱۱ مصر بازی کردند واقعیتی تاریخی است. ماری فردریکسن، مارکسیستِ دانمارکی، در مقاله ای در این مورد که توسط همین قلم ترجمه شده، می نویسد: «در اولین اعتراضات در مصر، زنان تنها شامل حدود ۱۰ درصد از معترضان می شدند، اما در میدان تحریر در روزهای پیش از سقوط مبارک شامل ۴۰ تا ۵۰ درصد می شدند. زنان، با حجاب و بی حجاب، در دفاع از میدان مشارکت کردند، سنگر بستند، بحث کردند، شعار دادند و به همراه مردان جان شان را به خطر انداختند.» («نقش کلیدی زنان در انقلاب مصر»، ماری فردریکسن، ترجمه ی آرش عزیزی، ۲۴ مارس ۲۰۱۱، شهروند). نقش قاطع زنان کارگر در اعتصابات کارگریِ «محله»، از حومه های قاهره، که از دژهای پرولتری انقلاب حاضر بوده است، در تحلیل های مختلفی مطرح شده است.
این ورود قدرمندانه ی توده ی زنان مصر به عرصه ی سیاست عواقبی بسیار دارد. این زنان بودند که در اوج جنبش در میدان تحریر شاهد آزار و اذیت جنسی توسط بعضی مردان، حتی مردانِ انقلابی، بودند. این اخلاقیات و این شرایط است که این روزها در مصر در حال تغییر بنیادین است و هیچ چیز مثل رشد مادی و واقعی جنبش انقلابی این شرایط را دستخوش دگرگونی نمی کند. بیهوده نیست که امروز شاهد ابتکارهایی مثل «اوپ-آنتیش» هستیم که در آن گروه هایی از زنان بر تمام تظاهرات ها نظارت می کنند تا جلوی آزار و اذیت و تجاوز جنسی را بگیرند.
جنبش زنان در مصر بخشی ماهوی از تمام تحولات انقلابی این کشور در قرن گذشته بوده است. زنان مصر از روزهایی که حتی حضورشان در مجامع عمومی ممکن نبود و از روزهایی که بعضی مردان اصلاح طلب باید لطف می کردند و خواسته هایی به نفع شان مطرح می کردند فرسنگ ها جلو آمده اند. دو موج انقلابی۱۹۱۹و۱۹۵۲علیرغم تمام نکات درخشان شان اما ویژگی رهبری غیر دموکراتیک و از بالا را داشتند که میزان تاثیرگذاری مشارکت توده ای، و از جمله توده ی زنان، را محدود میکرد. ویژگی انقلاب ۲۰۱۱ مشارکت و نیروی توده ای از همان ابتدای آن است گرچه عدم رهبری قاطع باعث شده هنوز نتواند به هیچ یک از خواسته های خود دست بیابد. این انقلاب اما تازه دارد پا میگیرد و رهبران و شخصیت های آن در طول سال های پیش رو قدم به صحنه ی تاریخ خواهند گذاشت. جنبش زنان مصر از مهم ترین ستون های جنبش انقلابی در این کشور است و رشد و خودآگاهی آن همگام با انقلاب پیش می رود. اگر شعار اصلی این انقلاب «کرامت انسانی» بوده است، تحقق این شعار بدون تحقق برابری زنان ممکن نیست. انقلاب مصر نه تنها اسلامگرایان را مغلوب خواهد کرد، نه تنها به چالش زن ستیزی در تمام ابعاد جامعه می پردازد، که بنیان نظام سرمایه داری را که برای بقای خود چاره ای جز بازتولیدِ زنستیزی ندارد، هدف خواهد گرفت.
تاریخ گذشته ی جنبش معاصر زنان مصر هرچقدر که درخشان باشد، آینده ی آن حتی تاریخ سازتر خواهد بود.