«مسالهای پیگیر، مربوط به واقعه ای تاریخی که با گذر زمان از میان نمیرود»؛ این داستانی آشنا برای بسیاری نیروهای چپ در سراسر جهان است. برای نسلهای پی در پی چپ در ایران، هیچ سوال و مسالهای بزرگ تر از کودتای ۲۸ مرداد و نقش حزب «توده» در آن نبوده است؛ این که چرا حزبی با ده ها هزار عضو نتوانسته بود در سال ۱۳۳۲ جلوی این کودتای امریکایی را بگیرد و دولت دکتر «محمد مصدق» را نجات دهد؟ یکی از اولین تاریخ دان های متخصصی که در آثار خود به این مساله پرداخته، «مازیار بهروز» است؛ دانشیار تاریخ در دانشگاه ایالتی سان فرانسیسکو که کتابش با عنوان «شورشیان آرمان خواه؛ ناکامی چپ در ایران» در سال ۲۰۰۰ به زبان انگلیسی منتشر و به یکی از پرخواننده ترین روایات موجود در مورد نهضت چپ ایران بدل شد. این کتاب را «مهدی پرتوی»، یکی از چهرههای سابق حزب توده که از شخصیتهای خود کتاب بود، به فارسی ترجمه کرد و توسط انتشارات «ققنوس» به چاپ رسید که فروش بالایی داشت.مازیار بهروز در گفت وگو با «ایران وایر»، به نقش کمونیستها در رویدادهایی که به کودتای ۲۸ مرداد انجامید، پرداخته است:
***
چرا حزب توده با وجود داشتن هزاران عضو و بخش قابل توجه نظامی، نتوانست جلوی کودتای ۲۸ مرداد را بگیرد؟ این سوال، نسلها است ذهن چپگرایان ایرانی را به خود مشغول کرده است. شما در آثار خود در این مورد به جناحبندی های درون حزب به عنوان دلیل اصلی اشاره کرده اید.
- حزب توده مشکلات جناحی درونی داشت که باعث شده بود دیدگاههای متناقضی راجع به مصدق و مبارزه او برای ملی سازی نفت در رهبری آن موجود باشد. همین بود که رهبران آن نتوانستند سیاست منسجمی داشته باشند. اگر حزب توده می خواست جلوی کودتا را در پشتیبانی از مصدق بگیرد، می بایست سیاستی منسجم می داشت و رابطه اش با نخست وزیر وضعی بسیار بهتر از آن چه در زمان کودتا داشت، می بود. با این همه باید گفت که حزب توده در روزهای منتهی به کودتا سعی کرد به نخست وزیر در مورد آن اطلاع دهد و در آن سه روز کلیدی ۲۵ تا ۲۸ مرداد، با او هماهنگ عمل کند. اما [به قول یک ضربالمثل انگلیسی] هم کم بود، هم دیر.
برخی از رهبران حزب توده می گفتند این مصدق بود که به آن ها امکان نداد جلوی کودتا را بگیرند.
- دفاع از دولت، کار رییس دولت است. در آن زمان مصدق به عنوان نخست وزیر، رییس ارتش هم بود و در نتیجه، مسوولیت اصلی دفاع از دولت بر دوش خودش بود، نه حزبی سیاسی که غیرقانونی اعلام شده بود و در زمان کودتا، نیمه زیرزمینی فعالیت می کرد. پس حقیقتی در این حرف نهفته است. اما مشکل این جا است که حزب توده در دو سال نخست وزیری مصدق، برای تضعیف او خیلی تلاش کرد؛ به ویژه در سال اول. این در حالی بود که کلی تبلیغات می کردند و میگفتند هر کودتایی در بگیرد، از مصدق دفاع میکنند. اما وقتی کودتا شد، هیچ کاری نکردند.
باید از دو زاویه به این مساله نگاه کرد؛ درست است که اساس مسوولیت دفاع از دولت برعهده نخست وزیر بود اما این هم حقیقت دارد که حزب توده او را تضعیف و گاه حتی به او به شدت حمله میکرد. در همان حال، مدعی بود که هرگونه تلاش برای کودتا را شکست میدهد. با این حال، هیچ کاری در این مورد نکرد. حزب توده در حالت نیمه قانونی خود، بزرگ ترین حزب سیاسی ایران بود و موجودیت سیاسی و شبکه قدرتمندی در ارتش داشت. باید به شکافهای درونی حزب نگاه کرد، چنانکه من در آثارم سعی کردهام چنین کنم. این شکافها حزب را فلح کردند و به آن امکان ندادند سیاست منسجمی نسبت به جنبش ملی سازی صنعت نفت و هرگونه کودتای احتمالی داشته باشد.
شما دو جناح در رهبری حزب توده تعریف میکنید اما به نظر خیلی منسجم نبوده اند؟ چه چیزی این جناحها را از هم جدا میکرد؟
- دو جناح در چند مورد با یکدیگر اختلاف داشتند؛ باید متوجه بود که رقابتهای شخصی در آن هنگام جنبه مهمی از سیاست ایران بودند و حتی میتوان گفت که هنوز هم هستند. این یک دلیل است. دلیل دیگر این بود که دو خوانش متفاوت از مارکسیسمی که اتحاد جماهیر شوروی، «جوزف استالین» و حزب کمونیست این کشور تبلیغ میکردند، داشتند. در سال ۱۹۵۲، در حالی که حزب کمونیست شوروی آماده برگزاری نوزدهمین کنگره خود میشد، استالین به درک جدیدی از نقش بورژوازی ملی که شامل افرادی مثل مصدق میشد و نقش آن در مبارزه ضدامپریالیستی رسید. پیش از این تز جدید، بورژوازی ملی، جنبشی مترقی به حساب میآمد. کمونیستها در صورت امکان میبایست با آن متحد می شدند و زیر پرچم آن، ائتلاف می ساختند. اما پس از تغییرات سال ۱۹۵۲، گفته میشد که بورژوازی ملی دیگر نیرویی مترقی نیست، نمیتواند در صدر مبارزه ضداستعماری و ضدامپریالیستی باشد ومبارزه باید تحت پرچم حزب کمونیست باشد. این تزی کلی بود. مصدق که به قدرت رسید و جنبش ملی سازی صنعت نفت ایران که پا گرفت، همه توده ای ها با ظن به او نگاه میکردند. تمام جناح ها میگفتند مصدق فریبکار است و میخواهد از امپریالیسم بریتانیا به امپریالیسم امریکا تغییر جهت دهد. میگفتند از خانواده فئودالی می آید و نوکر امپریالیسم امریکا است و غیره و ذلک.
اما با گذر زمان، تفاوت بین دو جناح به تدریج معلوم شد؛ به ویژه پس از رویدادهای 30 تیر که آنچه من جناح معتدل نامیدهام، به تدریج دست به بازبینی نظر خود در مورد جنبش ملی سازی نفت زد و آن را جنبشی مترقی دانست. حملات به مصدق تعدیل شدند ولی در عین حال، از تابستان ۱۹۵۲ تا تابستان ۱۹۵۳، دعواهای جناحی درون حزب توده شدت گرفتند. این را در سیاست حزب نسبت به مصدق میبینیم. منظورم این است که بعضی ارگانهای حزب هم چنان به مصدق حمله میکردند و بقیه لحنی معتدل تر داشتند. این وضع تا یکی دو ماه پیش از کودتا ادامه پیدا کرد.
تمام این ها باعث شدند حزب به هیچ وجه قادر به شکل دادن سیاستی منسجم نسبت به نخست وزیر نباشد. خطر کودتا نزدیک میشد و عملا حزب را فلج کرد. در ضمن، باید به خاطر داشته باشیم که بخش اعظم رهبری حزب دیگر در ایران نبود. آنها هنگام اعلام غیرقانونی شدن حزب، به خارج رفته بودند. هیات اجرایی پنج نفره که در ایران باقی ماند و مسوول رویدادها و سیاست روزمره بود، سه عضو معتدل داشت، یک عضو تندرو و یک نفر (علی علوی) که بین این دو جناح حرکت میکرد. این دو جناح در ضمن هر کدام ارگانهای مختلف حزبی را در اختیار داشتند؛ مثل سازمان زنان، سازمان جوانان، سازمان نظامی و غیره. حزب عملا انضباط مرکزی را از دست داده بود و این ارگانهای مختلف، سیاستهای مختلفی را نسبت به هم دیگر و نسبت به مصدق پیش میبردند.
اما «نورالدین کیانوری» که شما او را جزو جناح تندرو دسته بندی میکنید، همیشه می گفت که طرف دار مصدق بوده و از طریق همسرش که از اعضای خانواده نخست وزیر بود، در همان روز کودتا به مصدق هشدار داده اند.
- کیانوری در خاطراتش، بدون صداقت راجع به نقش خودش نسبت به مصدق حرف میزند. او متحد شوهرخواهرش، «عبدالصمد کامبخش» بود و به همراه «احمد قاسمی»، «غلامحسین طبری» و «احسانالله طبری»، این اعضای پیر و جوان جناح تندرو نه تنها خیلی نزدیک به خط رسمی اتحاد شوروی بودند که خیلی نسبت به مصدق خصومت داشتند. کیانوری بعدها که کوشید خودش را جوری تصویر کند که انگار سیاست معتدلی نسبت به مصدق داشته است، صادقانه سخن نمیگفت.
رهبران حزب توده پس از شکست، پلنوم(نشست همگانی) کمیته مرکزی حزب را در سال ۱۳۳۶ در مسکو تشکیل دادند. تلاش آنها برای یاد گرفتن از اشتباهات خود چه قدر موفق بود؟
- سعی کردند رویدادهای اتفاق افتاده و فاجعه عمدهای که بر حزب گذشته بود را بررسی کنند. در واقع، تلاش می کردند به سازش برسند و تقصیر را بر گردن کسانی بیاندازند که دستگیر شده بودند و بعد از کودتا با رژیم همکاری میکردند؛ هم چون «نادر شرمینی» رییس سازمان جوانان، «مرتضی یزدی» [که قبلا نماینده مجلس و وزیر بهداری در کابینه قوام بود] یا دبیر اول حزب، «محمد بهرامی». همه تقصیر را انداختند گردن این افراد به جای این که به خودشان و به جهان بیرون توضیح دهند که چرا این طور شکست خورده اند. پلنومی که قرار بود ناکامی را بررسی کند، در واقع سازشی بین دو جناح بود تا تقصیر بر گردن کسانی انداخته شود که قادر به دفاع از خودشان نبودند چون یا از حزب اخراج شده و یا زندانی بودند. پلنوم نکوشید ریشههای مشکلات حزب را درک کند. البته در دهه های بعد و به انقلاب که می رسیم، این مشکلات دوباره سرباز میکنند.
شما در آثارتان به درگذشت جوزف استالین در ماه مارس ۱۹۵۳، چند ماه پیش از کودتا اشاره میکنید و میگویید باعث فلج شدن حزب توده شده است. اتحاد شوروی از چه طرقی کنترل خود بر حزب توده را حفظ میکرد؟
- حزب توده پیش از کودتا، نهادی زنده با پشتیبانی مردمی بود؛ به ویژه در شهرها و بین کارگران و طبقه متوسط. حزب توده آن موقع امکان خیلی بیش تری در شکل دادن سیاست های خودش داشت و این در مورد هر دو جناح صدق می کند. البته آن ها آن موقع هم می کوشیدند سیاست شان در هماهنگی با اتحاد جماهیر شوروی باشد.
اما برمی گردیم به همان موضوع اول این مصاحبه؛ درک دو جناح از اتفاقات درون اتحاد جماهیر شوروی متفاوت بود. با این همه، عنصر وفاداری به اتحاد جماهیر شوروی به عنوان برادر بزرگ و فرمانده مرکزی انقلاب پرولتری جهانی، تا به آخر پابرجا بود. اما از آن جا که حزب توده پایگاه مردمی خودش را داشت، قادر به نشان دادن انعطاف بیش تری بود. همین است که از دو جناح موجود، یکی نسبت به مصدق معتدل تر شد. پیش از کودتا، اتحاد جماهیر شوروی کنترل روزمره حزب را به دست نداشت. پس از کودتا، اوضاع عوض شد. حزب شبکه و پایگاه مردمی خود را از دست داد، از هم پاشید و نابود شد. در تبعید هم به کلی در دست کشور میزبان بود؛ اول اتحاد جماهیر شوروی و سپس جمهوری دموکراتیک آلمان [آلمان شرقی]. این جا بود که نفوذ حزب کمونیست اتحاد شوروی بر حزب توده افزایش یافت. من به نمونههای بسیاری از این رابطه اشاره کردهام. رهبران حزب حتی برای آپارتمان های خود هم متکی به اتحاد جماهیر شوروی یا حزب حاکم آلمان شرقی بودند. حزب توده کاملا به آنها متکی شده بود.سال ۱۹۶۰ که حزب توده میکوشید با فرقه دمکرات آذربایجان که مستقر در باکو و جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان بود، وحدت ایجاد کند، این شوروی ها بودند که در نهایت مداخله کردند و خواهان وحدت دو حزب شدند. این در حالی بود که رهبران معتدل حزب توده از این شیوه راضی نبودند. در سال ۱۹۶۹ که جاسوسان در حزب توده نفوذ کردند[از طرف نیروهای اطلاعاتی شاه و آلمان غربی]، دبیر اول حزب که فردی معتدل بود، «رضا رادمنش»، مسوول بی مبالاتی دانسته شد و اتحاد شوروی دوباره مستقیما دخالت کرد و او را کنار گذاشت و جایش را به «اسکندری» داد. همین اتفاق در سال ۱۹۷۹ هم افتاد. در این هنگام بود که اسکندری جای خودش را به کیانوری داد. دخالت شوروی پس از ۱۹۵۳ افزایش یافت اما در سراسر تاریخ حزب توده، اتکای ایدئولوژیک و تشکیلاتی آن به اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت. این اتکا یکی از کمبودهای عمده حزب به شمار می رفت.