انتشار در ایندیپندنت فارسی
زمانه ما زمانه قطبیسازی در سیاست است. در چند دهه پیش (اواخر قرن قبلی و اوایل قرن حاضر) عادت کرده بودیم بشنویم که عصر انقلاب و ایدئولوژی تمام شده و احزاب مختلف در بسیاری نقاط جهان تنها نسخههایی کمی متفاوت از اجماعی عمومی را ارائه میکردند. حالا اما در حالی وارد دومین دهه قرن جدید میشویم که در کشوری پس از کشور دیگر شاهد ساختارشکنی از چپ و راست و قطبیسازی سیاست هستیم. مثلا انتخابات اخیر بریتانیا را با انتخابات سال ۲۰۱۵ مقایسه کنید: در سال ۲۰۱۵ فرق اد میلیبند و دیوید کامرون (رهبران دو حزب کارگر و محافظهکار) واقعا چقدر بود؟ تازه اد میلیبند از جناح چپ میانه حزب کارگر بود و در کمال تعجب بر برادر میانهگرایش، دیوید میلیبند، پیروز شده بود. اگر دو دیوید به مصاف هم رفته بودند، تفاوتها حتی کمتر میبود. در انتخابات هفته گذشته اما تفاوت از زمین تا آسمان بود: جرمی کوربن از چپگراترین جناح حزب کارگر، جناحی که دهها سال بود هیچ نقش جدی در سیاست بریتانیا نداشت؛ و در مقابل بوریس جانسون طرفدار سر سخت خروج از اتحادیه اروپا (برگزیت) که تا همین چند وقت پیش موضعی حاشیهای در حزب آبیرنگ جزیره بارانی تلقی میشد. در جدال دو سیاستمدار با این همه تفاوت، یکی با قطعیت بر دیگری پیروز شد.
کوربین برای همیشه از سیاست حذف شد و باید ببینیم حزب کارگر در پی او چه میکند. آیا به میانهگرایی تونی بلر باز میگردد؟ یا به نسخهای کمی چپگراتر از آن مثل گوردون براون؟ یا همچنان بر سوسیالیسم و چپگرایی پافشاری میکند؟ و یا شاید به سنتزی جدید میرسد و فرمولی برای سوسیالیسم دموکراتیک یا سوسیال دموکراسی در قرن بیست و یکم کشف میکند؟ این یک شق مهم آینده سیاست در بریتانیا خواهد بود. سوال فوریتر اما به ساکن جدید خانه شماره ۱۰ خیابان داونینگ برمیگردد.
جانسون واقعا چقدر ساختارشکن است و در عمل چگونه نخستوزیری خواهد بود؟ مقایسه او با دونالد ترامپ کار راحتی است. هر دو هم راستگرایند، هم به حرفهای غریب و نامعمول زدن مشهورند، هم از جنبشهای ناسیونالیستیِ راستگرا و پوپولیسم بهرهور شدند و هم از علاقه خود به همدیگر گفتهاند. تشابه رنگ موهایشان هم اضافه کنید. ترامپ در سه سالی که سر کار بوده نشان داده که حاضر به خیلی ساختارشکنیها هست. مدتها طول می کشد تا عمق تغییرات کوچک و بزرگی را که او در سیاست و حکمرانی در آمریکا ایجاد کرده دریابیم: از دشوارتر کردن سفر به آمریکا برای میلیونها مسلمان تا خروج آمریکا از خیلی اجماعهای جهان غرب مثل معاهده پاریس در مورد تغییرات اقلیمی و موضع مشترک بر سر غیرقانونی بودن شهرکهای یهودینشین کرانه غربی. اما جانسون چطور؟
به نظر این نویسنده خصلت سیاست بریتانیا به گونهای است که بعید است شاهد رادیکالیسم راستگرا در آن باشیم و جانسون نیز، بخصوص حالا که میتواند با توجه به اکثریت بالایی که در مجلس عوام کسب کرده، خیال راحت پنج سال بر اریکه قدرت تکیه بزند، بسیار بیشتر از ترامپ متکی به سیاست غالب طبقه حاکم در بریتانیا خواهد بود. او فرای چند کار عجیب و غریب کردن بعید است بر خلاف ترامپ از مواضع قبلی لندن پا پس بکشد: مثلا از برجام خارج شود، توازن رابطه بین تل آویو و رامالله را به هم بزند یا بریتانیا را از اجماع غرب خیلی دور کند.
حتی «برگزیتی» که جانسون این همه بر سرش گرد و خاک به پا کرده موضوعی است که بیشتر میخواهد تمامش کند و آنرا پشت سر بگذارد تا اینکه با نیروی آن دست به تغییرات عمده بزند. او دیروز (جمعه) توافق خود در این زمینه را (که حاصل مذاکرهاش با بروکسل در ماه اکتبر است) به مجلس برد. با توجه به اکثریت قاطع محافظهکاران در مجلس جدید، این توافق تا کمتر از یک ماه دیگر از هر دو مجلس میگذارد تا جانسون موفق شود پیش از موعد مقرر (۳۱ ژانویه) بالاخره بریتانیا را از اتحادیه اروپا خارج کند. البته تا پایان سال آینده دوره انتقالی خواهد بود و بریتانیا در این مدت باید به توافق جدیدی با اتحادیه اروپا برسد که آينده رابطه این دو را تعیین خواهد کرد.
شکی نیست که مذاکره بر سر این توافق مایه کشمکش و اختلاف خواهد بود. راست بریتانیا از این فرصت استفاده خواهد کرد تا موازینی را که به دست آمدنش دهها سال طول کشیده یکشبه کنار بزند. میشل بارنیه، مذاکرهکننده ارشد بروکسل، جانسون را تهدید کرده که خط قرمزهای اتحادیه اروپا در زمینه موازین مشترک زیستمحیطی و اجتماعی برای تولید و مبادله کالا زیرپاگذاشتنی نیستند. بارنیه در مقالهای نوشت: «میدانیم که رقابت بر سر موازین اجتماعی و زیستمحیطی (به جای رقابت بر سر مهارت و نوآوری و کیفیت) باعث مسابقه به سوی سقوط میشود که بازنده آن کارگران و مصرفکنندگان و کره زمین خواهند بود.» در سوی مقابل جانسون گفته که در مورد یک «توافق بازرگانی جاهطلبانه» با همتای ژاپنیاش، شینزو آبه راستگرا، مذاکره کرده. رهبران مختلف کشورهای اروپایی و چارلز میشل، رئیس شورای اتحادیه اروپا، هم بر همین موضوع تاکید کردهاند.
اما توافق نهایی بین بروکسل و لندن هر چه که بشود بعید است شاهد فاصله گرفتن جدی بریتانیا از بقیه کشورهای اروپایی باشیم. جایگاه این کشور در اروپا تحت رهبری جانسون احتمالا مشابه بعضی سایر کشورهای غرب اروپا که در اتحادیه عضو نیستند خواهد بود: مثلا سوئیس، نروژ یا ایسلند. (یادمان نرود که سوئیس تا همین اواخر حتی عضو سازمان ملل هم نبود.)
نمونهای مینیاتوری از زمامداری بوریس جانسون را شاید بتوانیم در سفر یک روزه امروز او به کشور کوچک استونی ببینیم. نخستوزیر بریتانیا در آنجا دست به حرکاتی آشنا شد که خیلی روسای دولت انجام میدهند اما برای پوپولیستهای جایگاه خاصی دارد: مثلا سرو نهار کریسمس برای ۸۵۰ سرباز بریتانیایی مستقر در پایگاه نظامی تاپا در نزدیکی تالین، پایتخت استونی (آن هم نهار آشنای انگلیسی، بوقلمون و پودینگ یورکشایر.) این سربازان بخشی از نیروی ناتو برای حفاظت از مرزهای اروپا در مقابل روسیه هستند و کنار نیروهای سایر اعضای ناتو مثل فرانسه و دانمارک خدمت میکنند. یادآور اینکه مهمتر از اتحادیه اروپا، این ائتلاف ناتو است که بریتانیا را به تمام کشورهای عمده اروپا وصل میکند.
جانسون در ضمن از همتای استونیایی خود، یوری راتاس، خواستهای داشت که تفاوتش را با ساکن کاخ سفید خوب معلوم میکند. او از راتاس دعوت کرد سال آینده برای شرکت در نشست تغییرات اقلیمی به گلاسگو بیاید. یادآور اینکه سیاست بریتانیا در این مورد کلیدی نیز هیچ همخوانییا با واشنگتن نخواهد داشت.
فرای رنگ مو که نگاه کنیم، جانسون نسخهای مفرحتر از نیاکان قبلی محافظهکارش همچون دیوید کامرون و الیزابت می خواهد بود و تفاوتی بنیادین با آنها نخواهد داشت. او ترامپ جدید نیست. دیوید کامرونی است که رنگ مویش عوض شده.