جنبشهای اعتراضی مردمی در کشوری مثل ایران که نیروهای سرکوبگر و بیرحمی مثل سپاه پاسداران دارد، چگونه میتوانند به موفقیت برسند؟ در ۲۰ سال گذشته بارها شاهد جنبشهایی خیابانی بودیم که با سرکوب وسیع به محاق رفتهاند. از ۱۸ تیر ۱۳۷۸ تا جنبش سبز ۱۳۸۸ تا اعتراضات اقتصادی شهرستانها در دیماه ۱۳۹۶. اعتراضات دیماه ۹۶ اما تفاوتی ماهوی با ۱۸ تیر و جنبش سبز داشتند؛ اینبار نه دموکراسیخواهی که آشفتگی اقتصادی پیشبرنده حرکت بود و مرکز اعتراضات نه شهرهای اصلی و بزرگ کشور که شهرهای کوچک و بزرگ در سراسر کشور بود. تحقیقات رسانهای نشان داد که همان شهرهایی که مردم در آن قبلا دست به اعتراضات محدود صنفی و اقتصادی زده بودند، در دیماه ۹۶ دست به اعتراضات خشمگین و گسترده زدند؛ به این دلیل ساده که مردم بر اساس نارضایتیهای موردی اقتصادی به نتیجهگیریهای عمومیتر از وضعیت خود و نظام فاسد حاکم بر کشور رسیدند.
اینبار نیز اعتراضات را نباید فقط به دلیل گرانی بنزین تلقی کرد؛ ریشه این اعتراضات خشم عمومی از سقوط اقتصادی کشور و بیآیندگی مردم و نقض کرامت آنها توسط حکومت منفور غیردموکراتیکی است که مملو از فساد و ناکارآمدی است. چنانکه شعارها نشان میدهد اعتراضات بدون شک ماهیت سیاسی دارند و «خواست نهایی»شان پایان حکومت جمهوری اسلامی و آیتالله خامنهای است. خامنهای چنان تمام قدرت را در دستان خود متمرکز کرده و دستگاههای مختلف جمهوری اسلامی را بیمعنی کرده که عملا به جز هدف گرفتن حکومت او چارهای برای مردم باقی نمانده است. بهخصوص در شرایطی که حتی شهامت پذیرش مسئولیت تصمیماتش را ندارد و رو به روی مردم گرفتن تصمیم در مورد افزایش قیمت بنزین را به گردن بقیه میاندازد.
اما هدف اعتراضات چه کوتاهمدت (لغو افزایش قیمت بنزین)، میانمدت (تغییرات عمدهتر در سیاستهای اقتصادی) یا طولانیمدت (سرنگونی جمهوری اسلامی) باشد، صرف تظاهرات و حرکاتی مانند حمله به بانکها برای رسیدن مردم به خواستهایشان کافی نیست. مهمترین حرکتی که جای خالی آن احساس میشود دست زدن به اعتصابات کارگری است و نهایتا اعتصابی عمومی که در آن همه کارگران کشور دست از کار میکشند. اعتصابات کارگری از این جهت از حرکاتی مثل تظاهرات متمایزند که با نیروی سرکوب نمیتوان به راحتی به آنها خاتمه داد. وقتی کارگران دست از کار بکشند، سخت است با نیروی زور آنها را مجازات کرد. بخصوص اگر شمار وسیعی از کارگران دست به اعتصاب بزنند. شاید بتوان چند کارگر را به جرم «خرابکاری» اخراج کرد، اما نمیتوان هزاران نفر را کنار گذاشت. بهاضافه تظاهرات و حمله به چند ساختمان خسارتی مقطعی وارد میکند اما اعتصاب عمومی کل کشور را فلج میکند و در واقع این سوال را پیش روی جامعه قرار میدهد که چه کسی حاکم بر سرنوشت کشور است: مردم یا دولتِ غیردموکراتیکی که آنها انتخاب نکردهاند؟ مردم به خیابان آمده یا آیتالله خامنهای؟
مبود اتحادیههای کارگری سازمانیافته باعث شده سازمان دادن چنین اعتصابهایی دشوار باشد. اما سازماندهی اعتصاب فقط کار اتحادیهها و نهادهای کارگری نیست. نارضایتی اقتصادی در جامعه امروز اینقدر وسیع است که کمتر قشری از اهمیت اینکه «باید کاری کرد» غافل است. لازمه حرکاتی مثل اعتصاب اما سازماندهی و داشتن هدفهای مشخص است. چگونه میتوانیم از تظاهرات پراکنده به هدفهای مشخص و سازماندهی حرکات منظمی مثل اعتصاب برسیم؟ این کار نیازمند عروج رهبرانی است که پلاتفرمهای مشخصی ارائه کنند. این پلاتفرمها میتوانند در گردهماییهای مردم معترض در میدانها و معبرها بلند خوانده شوند و توسط مردم به بحث و گفتگو گذاشته شوند. روند طبیعی خیابان باعث عروج پلاتفرمهایی خواهد شد که مورد توافق عمومی مردم باشند. با توجه به ماهیت این اعتراضات هدف این پلاتفرمها باید سیاستهای اقتصادی جمهوری اسلامی و همچنین ماهیت استبدادی حکومت را هدف بگیرد.
زندانهای ایران پر از چهرههای فعالی است که میتوانند به عنوان رهبرهای معترض ظهور کنند. از جمله رهبران کارگری بیشمار همچون اسماعیل بخشی که اخیرا آزاد شد و همکار او، سپیده قلیان، که همین اواخر دوباره به بند کشیده شد.
اعتراضات کنونی شاید خاتمه بیابند و شاید ادامه پیدا کنند. حضور در خیابان بروز خشم و نمایش قدرت مردم معترض است، اما به خودی خود استراتژی کافی برای پیروزی نیست. آن هم در مقابل حکومت سرکوبگری مانند جمهوری اسلامی که از کشتن مردم بیمی ندارد. در فقدان نیروهای سیاسی سازمانیافته اپوزیسیون، قدمهای پیش رو را میتوان اینگونه توصیف کرد: عروج رهبرانی که خواستهای مشخصی را اعلام کنند و بر آنها پافشاری کنند؛ تدوین قطعنامههایی که به بحث و رای و تایید مردم معترض در خیابانها گذاشته شود؛ و استفاده از قویترین اهرم موجود برای رسیدن به این خواستهها: اعتصابات کارگری و در نهایت اعتصاب عمومی که کل جامعه را متوقف میکند.
اپوزیسیون مقیم خارج از فرصت بهتری برای تدوین برنامه سیاسی و نهایتا اعلام آمادگی جانشینی برخوردار است. همکاری رهبران عملی مردمی در داخل با اپوزیسیون در خارج سابقه بسیاری در جنبشهای اعتراضی دارد. معروفترین نمونه آن در سالهای اخیر را شاید بتوان کنگره ملی آفریقا دانست که رهبریاش (به جز اعضایی که در زندان بودند) در کشورهای خارجی به سر میبرد و مورد حمایت مالی کشورهای چپگرایی همچون اتحاد شوروی، سوئد و زامبیا بود. حرکات مردمی و خودجوش و کارگری کمر حکومت آپارتاید را شکستند، اما نهایتا این اپوزیسیون سازمانیافته «خارجنشین» بود که کارِ سیاسی انتقال قدرت را انجام داد.
متاسفانه تصور انتقالی به صلحآمیزی آفریقای جنوبی در ایران دشوار است. اما اپوزیسیون مقیم خارج اگر بخواهد چهرهای به مردم و جامعه ایران معرفی کند که واقعا قادر به متحد کردن صداهای مختلف در آن باشد، باید دست به تصمیماتی دشوار بزند. از آن جمله تشکیل جبهه واحدی که تمام نیروهای اصلی جامعه ایران را در بر بگیرد. چنین جبههای میتواند نیروهای افراطی که در ایران طرفداری ندارند (مثل گروه مجاهدین خلق) را حذف کند، اما نمیتواند جریاناتی را حذف کند که مشخص است دارای پایگاه اجتماعی گسترده در ایران هستند.