نمایش زجر برای که؟ نقدی بر ۱۲ سال بردگی

Published by BBC Persian

یک هفته پس از آنکه فیلم دوازده سال بردگی جایزه بهترین فیلم اسکار را برد، جار و جنجال ها درباره ارزش های سینمایی این فیلم ادامه دارد. موافقان آن را در ادامه کارنامه موفق استیو مک کوئین، کارگردان آن می دانند اما مخالفان آن را فیلم نه چندان مهم کارگردانی می دانند که پیش از این دو فیلم مطرح گرسنگی و شرم را در کارنامه خود داشته است. این مقاله و در دفاع از دوازده سال بردگی از دو منظر متفاوت در صفحه ناظران به این فیلم نگاه کرده اند.

“۱۲ سال بردگی” برازنده حداقل یکی از اسکارهایی که برد، بود: “بهترین فیلمنامه اقتباسی.”

دلیل این برازندگی نه شایستگی‌های دراماتیک فیلم‌نامه که موفق بودن آن در اقتباس است – موفقیتی ورای روایت مومنانه داستان.

این فیلم پس از ۱۶۰ سال و در قالبی کاملا متفاوت، همان نقشی را بازی می‌کند که کتاب قرار بود بازی کند. پس برای نقد آن لاجرم باید از کتاب آغاز کنیم.

کتاب “۱۲ سال بردگی”، که در سال ۱۸۵۳ منتشر شد، به ژانر پررونق “روایت برده‌ها” تعلق داشت که می‌کوشید داستان برده‌داری را از زبان خود برده‌ها بیان کند.

مشخص است که انتشار و تبلیغ این کتاب‌ها نه صرفا فعالیتی ادبی-تجاری که امری به شدت سیاسی بود.

جنبش لغو برده‌داری در اواخر قرن هجدهم به رهبری ویلیام ویلبرفورس، نماینده مجلس بریتانیا و رهبر مذهبی مسیحی، در جهان انگلیسی‌زبان به اوج رسیده بود.

یکی از فعالیت‌های این جنبش، که رهبران اصلی آن سفیدپوستان خیرخواه بودند، نشر روایاتی بود که اوج توحش برده‌داری را نشان می‌دادند و این‌گونه قلب خوانندگان سفیدپوست را، به خصوص آن‌هایی که قرار بود اخلاقیات مسیحی و طبقه متوسطی اتخاذ کنند، به درد آورد تا به آرمان لغو برده‌داری بپیوندند – و از آن حمایت مالی کنند (از جمله با خرید کتاب).

نیای این ژانر را می‌توان کتاب خاطرات الادو اکوئیانو دانست که در سال ۱۷۸۹ منتشر شد.

اما “روایت برده‌”ها تریبون آزادی برای فریاد درد میلیون‌ها برده نبودند؛ که روایاتی بودند به دقت تنظیم‌شده با اهدافی خاص – انتشار آن‌ها نه به دست خود سیاهان که با حمایت مالی سفیدپوستان طرفدار لغو برده‌داری ممکن بود.

هر فعالی می‌داند که هر کمپینی نیازمند حفظ بعضی توازن‌ها است: چگونه می‌شود مخاطب سفیدپوست را برآشفت و به عذاب وجدان اخلاقی انداخت، بی آن‌ که او را از اهدافی زیادی “افراطی” هراساند؟

بخصوص این‌که ترس از شورش سیاه‌پوستانی که در مجازهای رایج جامعه غربی، قوی‌هیکل و ترسناک معرفی می‌شدند،‌ چون هاله‌ای بالای سر این جوامع چرخ می‌زد.

از این‌رو است که داستان اکوئیانو هنگام شرح تولدش در ایبولند آفریقا،‌ مردمان آن قاره را به گونه‌ای تصویر می‌کند که خواننده مسیحی وقت را خوش بیاید؛‌ معلوم نیست چطور آفریقایی‌های کتاب، اخلاقیاتی اینقدر پروتستانی دارند (اکنون می‌دانیم که اکوئیانو به احتمال بسیار هرگز پا به آفریقا نگذاشته بود و ماجراها همه زاده ذهنش بودند.)

روی جلد کتاب، تصویر او را در یونیفورمی اروپایی می‌بینیم و نقطه ثقل داستان گرویدن نویسنده به مسیحیت، مذهب غربی‌ها، است.

پیغام کتاب روشن بود:‌ اگر به سیاهان اجازه دهید برده نباشند، آن‌ها نیز مایلند به نظم سرمایه‌داری و اخلاقیات پروتستان حاکم اقتدا کنند.

مورد دیگر “داستان مری پرینس” (۱۸۳۱) است که برای اولین بار روایت برده‌ای زن بود.

اما در این کتاب اشاره‌ای به تجاوز جنسی رایج اربابان سفیدپوست به برده‌ها نمی‌شود چرا که این موضوع را برای عصر ویکتوریایی زیادی تابو می‌دانستند.

روی جلد یکی از نسخه‌های کتاب، تصویر برده‌ای را می‌بینیم که زانو زده و زیرش نوشته: “آیا من انسان و خواهر شما نیستم؟” – یادآوری از اثر جوزایا وج‌وود، هنرمند سفیدپوست طرفدار لغو برده‌داری با عنوان “آیا من انسان و برادر شما نیستم؟” که نماد جنبش لغو برده‌داری بود.

در همین تصویر خلاصه کل ژانر “روایت برده‌ها” را می‌بینیم: برده زانو زده و در حال التماس (و به طور نمادین در حال سجده به خداوند مسیحیت)؛ او قرار نیست کاری را کند که در همان سال‌ها سیاه‌پوستان هائیتی کرده بودند: یعنی انقلاب علیه برده‌داری و سرنگون کردن کل نظام.

امروز بردگی سیاهان البته از میان رفته اما “مسئله سیاه” در آمریکا همچنان پررنگ است. این است که موضوع فیلم همچنان مربوط به زمان حال می‌شود.

در “۱۲ سال بردگی” تصویر ایده‌آلی از ایالات شمالی می‌بینیم، به گونه‌ای که انگار اصلا چیزی به نام نژاد دیگر در آن‌جا اهمیت ندارد.

سلیمان، مردی مسیحی، طبقه متوسطی و خانواده‌دار است؛ ویولن می‌زند و لباس‌های مرسوم طبقات دارا را می‌پوشد، از کلاه سیلندری گرفته تا سرآستین‌ها و یقه کت‌هایی که عادت داریم در فیلم‌های تصویرگر آن دوره بر تن اشراف سفیدپوست ببینیم.

در یکی از صحنه‌های به یاد ماندنی فیلم، سلیمان را به همراه همسر و دو کودکش در حال خرید در مغازه‌ای ‌می‌بینیم؛ مغازه‌دار در نهایت ادب با او چون آقامنشی محترم برخورد می‌کند و همسرش با عشوه‌های معمول زنان آن طبقه‌ خاص او را به خرید کیفی گران‌قیمت مجاب می‌کند.

در همین صحنه برده‌ای را می‌بینیم که با اربابش در حال سفر است و لحظه‌ای به مغازه پا می‌گذارد. ارباب او را به سرعت و با پوزش از حضار پس می‌کشد اما نگاه او دقایقی با سلیمان و خانواده‌ محترم تلقی می‌کند.

این قرار است نمایش تفاوت از زمین تا آسمان دو مرد باشد:‌ مرد آزاد شمالی و برده‌ جنوبی.

این صحنه‌های اولیه‌ فیلم معادل همان داستان‌های پروتستان‌طلب اکوئیانو هستند.

مخاطب سفیدپوست قرار است از این رو فریاد سر دهد که این مرد محترم مسیحی و شمالی را در قسمت بعدی فیلم به طور «غیر قانونی» به بردگی می‌کشانند.

انگار ناکامی اخلاقی ماجرا نه در اسیر نگاه داشتن بعضی انسان‌ها به خاطر رنگ پوست‌شان که در برده ساختن کسانی است که کاملا پتانسیل آقامنشی و تعلق به طبقات ثروتمند را دارند.

این رفتار آقامنشانه البته در این‌جا پایان نمی‌یابد. در تمام دوران اسارت، رفتار سلیمان محترمانه و مظلومانه است. خبری از خشم کور، قصد انتقام و یا حرکتی شورشی نیست.

تمام نشانه های سینمایی (و بخصوص فیلمبرداری هنرمندانه) در خدمت چنین تصویری قرار گرفته‌اند:‌ تصویر قهرمانی که قهرمانی‌اش در خودداری و خضوع است. قهرمانی که قدر اربابان خوب را می‌داند و سرود دسته‌جمعی مسیحی آن‌ها را با امید می‌خواند.

انتخاب چیوه‌تل اجیوفور، بازیگر بریتانیایی نیجریایی‌تبار، در این‌جا بسیار حائز اهمیت است.

کسانی که با سابقه‌ اجیوفور در تئاتر، تلویزیون و سینما آشنا باشند می‌دانند که او معمولا ایفاگر نقش‌های فاخر و سنگین است. برای روایت اینچنینی بازیگری بهتر از این پیدا نمی‌شد.

وقار کری گرانتی او حتی زمانی که برهنه شده و در اصطبلی کنار سایر برده‌ها انداخته شده مشخص است. این همان وقاری است که اجیوفور با آن در صحنه‌ تئاتر نقش اتللو را بازی می‌کند و یا در سریال «رقص روی لبه» بی بی سی نقش خواننده‌ جاز لندنی را.

هنر اجیوفور نه در ایفای نقش‌هایی پررنگ و پرعمل که در نمایش خودداری و سکوت است. به آن نگاه‌های نافذش معروف است. او انگار تصویری دقیقا تصویر مخالف مجاز معمول از سیاهپوستان به عنوان پرنیرو و درنده‌خو است؛ مسیحای گاندی‌واری که وقتی در گوش چپ سیلی می‌خورد، گونه‌ راستش را جلو می‌آورد.

در این تصویرگری مسیحاوار اگر شکی باشد می‌توانیم صحنه‌ لینچ شدن سلیمان را به یاد بیاوریم. او را از درخت سروی دار می‌زنند و آن بالا تا پای مرگ می‌رود اما با همان وقار خاص خودش.

در پایان هم این منجر به ایجاد عکس‌العملی تند و غریزی در او نمی‌شود. همانند مسیح بر صلیب که آماده‌ تحمل همه‌ زجرها هست.

از تکان‌دهنده‌ترین صحنه‌های فیلم صحنه شلاق خوردن وحشیانه پتسی با بازی لوپیتا نیونگو است که اسکار را نیز از آن خورد کرد.

در این صحنه که آنقدر طولانی است که تماشا کردنش را برای بیشتر بیننده‌ها دشوار می‌کند، برده‌دار برای تحقیر بیشتر سلیمان، شلاق را به دست خود او می‌دهد و او لاجرم اطاعت می‌کند و به پتسی شلاق می‌زند.

هدف در این‌جا همان است که در “روایت برده‌”های قرن نوزدهم بود:‌ نشان دادن اوج توحش قوی‌ترین (مرد سفیدپوست) به ضعیف‌ترین (دختر سیاه‌پوستِ کوچک‌اندامی که حتی صابون برای نظافت به او نمی‌دهند و بیش از همه در مزرعه پنبه می‌چیند) برای برآشفتن اخلاقی سفیدپوست‌های لیبرال‌ماب طبقه متوسط.

ارزش پتسی قرار است از تصویرش به عنوان مظلومی منفعل بیاید. ارزش سلیمان در تحمل ۱۲ سال آزگار برده‌داری بدون دست بردن به خشونت. آن‌چه هرگز تحمل نمی‌شود نمایش قهرمانان سیاه‌پوستی است که اهل خشونت در راه عدالت باشند.

جایگاه “۱۲ سال بردگی” بخصوص وقتی روشن‌تر می‌شود که آن‌‌ را در کنار دیگر فیلم اخیر مربوط به دوران برده‌داری قرار دهیم:‌ “جانگوی آزاد شده”. “جانگو” آن شمایلی است که بیش از همه در در مخیله نظم حاکم در آمریکا دلهره ایجاد می‌کند: ‌‌سیاهپوستی مسلح و انتقام‌جو که “زنجیر پاره کرده”.

فیلم مک‌کوئین انگار پاسخ هالیوود لیبرال به “جانگو” است.

قهرمان اصلی آن، ناجی سلیمان، کسی نیست به جز سفیدپوست کانادایی خوش‌قلبی با نقش‌آفرینی برد پیت.

طرفه آن‌جا که هم او بود که اسکار “بهترین فیلم” را پیش از همه تحویل گرفت – نماد هالیوود لیبرال که به همراه همسرش، آنجلینا جولی، به فعالیت‌های خیریه در آفریقا و به فرزندی پذیرفتن کودکان از این قاره معروفند. (همین موضوع در شب اسکار دستخوش لطیفه‌های توئیتری متعدد سیاهپوستان بود.)

در مقابل آن‌ها که “۱۲ سال برده” را به خاطر “نزدیک‌تر بودن به تاریخ”، به نسبت “جانگو”، می‌ستایند، شاید بتوانیم آن گفته برتولت برشت را یادآور شویم که “هنر نه آینه‌ای است برای بازنمایی حقیقت که چکشی برای شکل دادن به آن.”

نگاه “عینی” (ابژکتیو) در بازنمایی رویدادهای تاریخی خیالی بیش نیست. منتقد پشت هر یک از این بازنمایی‌ها گرایشات ایدئولوژیک مشخصی را پیدا می‌کند که در نبرد برای شکل دادن به حال هستند.

“۱۲ سال بردگی” نه صدای “حقیقی” بردگان آمریکا و نیاکانشان که اثری برای برانگیختن احساسات بخش خاصی از جامعه است.

حال به نظر می‌رسد شاهد فیلم‌های بیشتری در مورد برده‌داری باشیم و نبرد برای بازنمایی این واقعیت تاریخی قلب آمریکا تازه آغاز شده است.

باید منتظر آثاری بود که، در فرم و محتوا، چیزی ورای نمایش زجر سیاهان برای چنگ زدن به قلب خیرخواهان منهتن‌نشین باشند.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *