چرا نجف دریابندری قلم‌زنِ کم‌مانند ایران معاصر بود؟

انتشار در ایندیپندنت فارسی

قرن چهاردهم شمسی آخرین ماه‌های خود را می‌گذراند و با پایان آن دفتر، فصل اول تاریخ ایران معاصر نیز ورق می‌خورد. این قرن در حالی آغاز شد که سلسله قاجار آخرین نفس‌هایش را می‌کشید و کمتر از یک ماه از کودتایی که رضاخان را به قوی‌ترین مرد ایران بدل کرده بود، می‌گذشت. ایران معاصر که داشت متولد می‌شد، طبعا بی‌ربط به ایرانِ قاجار و پیش از آن نبود، اما بسیاری از ویژگی‌های آن که در چند دهه اول این قرن قوام گرفتند، تا امروز نیز با ما هستند. از آن جمله، نثر فارسی معاصر و مدرن که در اواخر عصر قاجار تازه پا گرفته بود و در قرن جاری شمسی بود که با نهضت‌های نثرنویسی و سیاسی‌نویسی و روزنامه‌نگاری و ترجمه، به درخت بالنده‌ای بدل شد که امروز می‌تواند زبان مشترک ما باشد.

نجف دریابندری در دهه آغازین این قرن (۱۳۰۸) متولد شد و دیروز (چهارده اردیبهشت) چند ماه مانده به پایان آن، از میان ما رفت.

او زاده ایران معاصر و از شکل‌دهندگان کلیدی به نثر معاصری است که این ایران، با‌ آن بنا شد. متولد آبادان بود، همان قلب تپنده مدرنیته ایرانی که به علت حضور یکی از مهم‌ترین صنایع انرژی جهان، بیش از هر شهر دیگر ایران با جهان بیرون در ارتباط بود.

این ارتباط با تمام زوایای آن جهان بود؛ از فوتبال و اتوبوس و فن‌آوری‌هایی که انگلیسی‌ها آورده بودند، تا جنبش‌های کارگری و کمونیستی که با سازماندهی کارگران نفت آمدند و خوزستان را به یکی از مهم‌ترین مراکز این جنبش‌ها در سطح منطقه و حتی جهان بدل کردند.

نجف در این جهان با تمام زوایای آن بزرگ شد؛ هم عضو حزب توده شد و به این خاطر تا پای اعدام پیش رفت، هم در سینماهای مختص کارمندان انگلیسی شرکت نفت، انگلیسی یاد گرفت. خودش هم در نهایت جزو هنرمندانی شد که به شرکت نفت رفتند و در قالب آن دست به خلق هنر می‌زدند؛ هنرمندانی که مشهورترین‌شان شاید ابراهیم گلستان بود؛ مردی که چند سال از نجف بزرگ‌تر بود و در ورود او به فعالیت‌های فرهنگی نقش داشت. در طول سال‌ها، دو مرد چندین بار در گفت‌وگوهایی با لحن‌های شدید به هم تاختند، اما «کلام آخر» را نجف اخیرا در کتابی راجع به خاطراتش از آبادان گفته بود که در آن، با زبانی ملایم و صلح‌آمیز از گلستان یاد کرد.

در این چند روز (و امیدوارم در سال‌های آینده) مطالب بسیاری راجع به نجف دریابندری منتشر خواهد شد و به آثار مختلف او توجه خواهد شد. در این‌جا قصد من اما نه ارائه سوگنامه یا زندگی‌نامه‌ای تمام و کمال، که نشان دادن منحصر به‌فرد و کم‌مانند بودن نجف از دو لحاظ است.

اول، نویسنده

نجف دریابندری احتمالا بیش از همه به خاطر ترجمه‌هایش از نویسندگان آمریکایی همچون مارک تواین، ارنست همینگوی، ویلیام فالکنر، و ویل کاپی (نویسنده کتاب «چنین کنند بزرگان» که برخلاف یاوه‌های رایج این سال‌ها، ترجمه‌‌ است و نوشته خود نجف نیست) و البته نویسنده انگلیسی، کازو ایشی‌گورو، شناخته خواهد شد.

دیگر اثر محبوب او، کتاب آشپزی منحصر به‌فردی است («از سیر تا پیاز») که با آن زبان شیرین خودش نوشت. اما از دریابندری همانقدر که می‌توان ترجمه را آموخت، باید هم «چگونه ترجمه نکردن» و هم «چه چیزی را ترجمه نکردن» را آموخت. واقعیت این‌ است که «عمو نجف» (اصطلاحی که احمد شاملو ابداع کرد و ماندگار شد) بیش از هر چیز، استاد نوشتن و نثر بود. ترجمه‌هایش از این رو ماندگار شدند که در آن، نثر فارسی را ورز داد و با آن به شیوایی سخن گفت و نوشت.

سال‌ها قبل، شیفته ترجمه محمد قاضی از «دن کیشوتِ» سروانتس شده بود و آن‌را یکی از مهمترین آثار تاریخ نثر فارسی، و در ضمن از الگوهای خود می‌دانست. آثار ترجمه نجف نیز در واقع خود از درخشان‌ترین آثار فارسی معاصر هستند.

او دل خوشی از مشهورترین داستان‌نویس‌های زبان فارسی همچون صادق هدایت، صادق چوبک و البته ابراهیم گلستان نداشت و بارها به تندی به آن‌ها تاخته است و منکر «صاحب‌سبک» شدنشان است. به گمان من، مقایسه نوشته‌های این «صادق»‌ها با ترجمه‌های درخشان دریابندری از «سرگذشت هکلبری‌فینِ» تواین و یا «بازمانده روز» ایشی‌گورو، نشان می‌دهد که آقای مترجم در نثرپردازی یک سر و گردن بالاتر از آن آقایان داستان‌نویس بود. در شیوایی نثر و بالندگی آن، آنانی که هم‌پای نجف باشند، بعدها آمدند: از جلال آل‌احمد، که هم‌زمان با او در حزب توده بود و وقتی برای سخنرانی در میتینگ حزبی به آبادان رفته بود، با هم آشنا شدند، تا سیمین دانشور.

نوشته‌های نجف اما به هیچ وجه منحصر به عرصه ترجمه نبودند. او به همراه کسانی همچون داریوش آشوری، فرمِ‌ «مقاله» بلند را (که متاسفانه این روزها در زبان فارسی کم‌تر یافت می‌شود) به اوج رساند. مجموعه مقالاتش در کتاب‌هایی همچون «در عین حال»، «به عبارت دیگر» و «از این لحاظ»، گواه همین واقعیت هستند.

این مجموعه مقالات و اظهار نظرهایی که دریابندری در گفت‌وگوهای متعدد کرده است، نشان می‌دهد که او نویسنده‌ای هم صاحب نثر، و هم صاحب فکر و نظر بود. دریابندری به عنوان نویسنده و متفکری ایرانی، راجع به موضوعات متعددی همچون تاریخ چپ و کمونیسم و تاریخ فلسفه غرب می‌نوشت و اظهار نظر می‌کرد. مثلا مدعی بود که کمونیسم شوروی در واقع «انگلسیسم» است نه مارکسیسم، و آن‌را به رابطه گئورگی پلخانف، پدر مارکسیسم روسی، و فردریک انگلس ربط می‌داد؛‌ نظری جسورانه که البته در جهان سابقه دارد، اما نجف آن‌را با اصالت تفکر خودش مطرح می‌کرد و در عین حال، با زبانی شیوا و نه با زبان زنگ‌زده فلان درس‌خوانده «مطالعات فرهنگی» که هیچ از خود ندارد جز بلغور کردن حرف‌های چند دانشگاهیِ بی‌ذوقِ غربی.

وقتی از «چه چیزی را ترجمه نکردن» سخن می‌گوییم، منظور همین است که ترجمه، جای تفکر و بلاغت و نوشتن به زبان فارسی را نگیرد و بر عکس به بالندگی آن کمک کند. امروز در میان هزاران دانشجو و دانش‌آموخته ایرانی علوم انسانی در دانشگاه‌های غربی، کدام یک به زبان فارسی می‌زیند و می‌نویسند و آن نقش کلیدی «روشنفکر عمومی» را بازی می کنند؟ در میان صدها قلم‌زن معاصر زبان فارسی، چقدر پیش می‌آید که مقالاتی اصیل و بافکر (و بیش از چند پاراگراف فیس‌بوکی) راجع به موضوعات مهم جهان، و نه آخرین خطبه آقای خامنه‌ای و فلان دعوای این یا آن سیاستمدار بخوانیم؟ جای خالی نجف‌ها و آشوری‌ها و شاملوها احساس می‌شود.

نجف، انقلاب ۵۷ و جنگ سرد جهانی

دیگر نکته ظریف نجف دریابندری که برای من به عنوان تاریخدان علاقمند به جنگ سرد جهانی قابل توجه است، این واقعیت است که او کمونیستی دل‌بسته به اتحاد شوروی بود که بی‌گمان بیش از هر روشنفکر دیگری در معرفی ادبیات آمریکا در ایران نقش داشت.

از این لحاظ، او پیچیدگی‌هایی را نشان می‌دهد که در تصاویر ساده و دو قطبی از جنگ سرد جهانی و یا «رژیم پهلوی و اپوزیسیون» نمی‌گنجد. دریابندری نه تنها بزرگان ادبیات آمریکا را به فارسی معرفی کرد، که سال‌ها سرویراستار موسسه انتشارات فرانکلین در تهران بود؛ تشکیلاتی که بودجه‌اش از آمریکا می‌آمد و بنیانگذاران آمریکایی‌اش مشخصا اهدافی جنگ‌سردی، یعنی گسترش ادبیات آمریکایی در کشورهای جهان سوم، داشتند. این برای دریابندری اما نه متناقض بود و نه ناقض چپ‌گرایی‌‌ و آرمان‌خواهی‌اش.

او موسسه فرانکلین را به یکی از موفق‌ترین پروژه‌های تاریخ انتشارات در خاورمیانه بدل کرد و نشان داد که همکاری فرهنگی بین کشورهای مختلف، به خودی خود هدفی والا است، و در ضمن ادبیات خوب فقط «مادرِ» ماکسیم گورکی و کتاب‌های باب طبع انقلابیون چپ‌گرای آن موقع نیست. در آن روزها هم البته برخی به آقای دریابندری لقب «مزدور آمریکا» می‌دادند. اما با گذر سال‌ها، نجف به یاد مانده است و آن‌ها نه.

راه نجف، قرن آینده، و یک پرسش

با قدم گذاشتن به قرن جدید شمسی، به جای انتشار عکس‌هامان با نجف و یا گلچین کردن یکی دو جمله از یکی دو کتاب، شاید بهتر باشد از خود بپرسیم: آن میراثی که او و هم‌نسلانش به دست ما سپردند، یعنی ادب و ادبیات و زبان فارسی معاصر، در این قرن حاضر به کجا خواهیم برد؟

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *