چرا دموکراسی پوچ است؟

Published by Afarinesh Daily newspaper

(این نسخه پیش از ویرایش مقاله‌ای است که در روزنامه «آفرینش» چاپ شد. اولین مقاله‌ام برای آن روزنامه بود. طبیعی است که نویسنده، که هنگام نوشتن این مقاله ۱۸ سال داشت، از آن موقع تحولات بسیاری کرده است و قطعا دموکراسی را پوچ نمی‌داند – آ.ع، ۱ ژوئن ۲۰۱۷)

با نگاهی به صحنه‌ی سیاسی کشورهای مختلف در سراسر جهان متوجه می‌شویم که کم‌تر مفهوم – یا در واقع واژه‌ای – مانند “دموکراسی” پیش همه‌ نیروهای سیاسی, از هر گروه و دسته‌ای, مقبول و محترم و مقدس است. ‌در حالی که در طیف‌های سیاسی مختلف, بعضی‌ها خود را طرفدار اجرای سیاسی ادیان مختلف می‌دانند و بعضی‌ها از سکولاریسم دم می‌زنند, بعضی‌ها طرفدار لیبرالیسم هستند و بعضی‌ها خود را سوسیالیست می‌دانند, بعضی‌ها بازار آزاد می‌خواهند و بعضی‌ها دخالت دولت برای تامین بخشی از رفاه را مجاز می‌دانند اما ظاهرا تمام نیروهای سیاسی اصلی در جهان روی “دموکراسی” قسم می‌خورند. کجاست آن کاندیدای انتخابات که از هر حربه‌ای برای اثبات “دموکرات”تر بودن خودش استفاده نکند؟ کجاست آن روشن‌فکر عقب‌مانده‌ و “ضد امپریالیست” جهان سومی که تمام رویاهای کودکی‌اش را در “دموکراسی” جستجو نکند؟ ‌برای مثال با سقوط شوروی و بلوک شرق شاهد بودیم که چگونه چپ‌های مختلف یک‌شبه اسم عوض می‌کردند و نوعی “دموکراسی” در نام خود می‌گنجاندند. آن‌هایی که خیلی ادعای پایداری و “آنتی رویزیونیستی” داشتند به دنبال کشف “جوهر دموکراتیک اندیشه‌ی لنین” رفتند و سعی کردند با اضافه کردن پسوندهایی مثل “خلقی” و “شورایی” به دموکراسی, از مسابقه‌ی انتخاب دموکرات‌ترین‌ها عقب نمانند.

جالب این جاست که بر خلاف تئوری‌ها و گرایشات مختلف سیاسی, که پیروان‌شان به هر حال دلایلی در دفاع از آن‌ها دارند, ظاهرا “دموکراسی” مفهوم عامی است که کسی اجازه ندارد خلاف آن حرفی بزند. برای مثال گرچه سازمان ملل متحد ظاهرا هرگز از گرایش یا تئوری سیاسی خاصی پشتیبانی نمی‌کند همیشه برای پیاده شدن “دموکراسی” در کشورهای مختلف تلاش می‌کند و به راستی کجاست آن “صاحب‌نظر” و “متخصص امور سیاسی” که از پیشرفت دموکراسی در هر جای دنیا ابراز خرسندی نکند؟

کار به جایی رسیده که حتی در فرهنگ عامه‌ی مردم اثر آن را می‌بینیم. راستی تابحال ندیده‌اید در دعوای رانندگی خیابان‌های شلوغ, راننده‌ای شکوه کند که چرا آن یکی راننده حق تقدم را رعایت نکرده و مگر به “دموکراسی” معتقد نیست؟

سخن کوتاه کنیم. ظاهرا این امری بدیهی است که “دموکراسی” به نوعی مترادف “آزادی” و حتی بیان عملی و سیاسی آن است.

در این مقاله, و مقالات بعدی احتمالی, سعی داریم نشان دهیم که اولا چرا “دموکراسی”, با تمام تعابیر و پسوندها و معانی مختلف‌اش, به هیچ وجه مفهومی عام و مترادف آزادی یا حتی آزادی سیاسی نیست و بلکه مثل تمام گرایشات دیگر سیاسی, پرچم جنبش‌های اجتماعی معین و مشخصی است و در ضمن ثابت کنیم که چطور دموکراسی در “به‌ترین” نمونه‌های آن, چه روی کاغذ و چه در عمل و مثلا در اروپای غربی و آمریکای شمالی به هیچ وجه به معنی “مردم سالاری” و نفع مردم نیست و نه تنها دخالت مردم در امور سیاسی را نمایندگی نمی‌کند که ضامن خارج ماندن مردم از پروسه‌ی تصمیم‌گیری سیاسی در جامعه است.‌

دموکراسی چیست؟ : انواع و اقسام مختلف با جوهر مشترک

اولین سوالی که پیش می‌آید اینست که ما در حال نقد چه چیزی هستیم. این دموکراسی که ما می‌خواهیم نقد کنیم چیست. چون به این‌جا که می‌رسیم فورا سر و کله‌ی انواع و اقسام دموکرات‌های “واقعی” پیدا می‌شود که هر یک بر “اصیل” بودن و “واقعی”تر بودن خود قسم می‌خورند. واقعیت هم اینست که دموکراسی تا کنون تعابیر مختلف و جور واجوری یافته است. جریان راست طرفدار بازار آزاد در اروپای شرقی “دموکراسی” می‌خواهد و سیاهان آفریقای جنوبی نیز “دموکراسی” می‌خواستند. روشن است که تازه اضافه کردن پسوندهای مختلف به دموکراسی است که سیمای مشخصی از جنبش‌های مختلف دموکراسی‌خواهی به دست می‌دهد اما با این حال جوهر مشترکی تمام این‌ها را به هم پیوند می‌زند. این جوهر مشترک کلیدی‌ترین مسئله‌ای است که باید نقد کرد.

دموکراسی به عنوان فرمی سیاسی در قرن‌های هجده و نوزده و علیه حکومت‌های مطلقه ظهور کرد. ایده‌ی کلی این بود که قدرت نباید منبعث از حق سلطنتی و ارثی و آبا و اجدادی که منبعث از مردم باشد. این خواست بورژوازی تازه پا گرفته و توده‌ی مردم و مصلحین اجتماعی بود. اما همان‌طور که تاریخ دو قرن پس از آن نشان داده است این خواستی بسیار مبهم است و سریعا دو سوال را پیش می‌آورد. یکی این‌که دخالت مردم به چه فرمی و از چه طریقی صورت بگیرد و ثانیا این‌که چه کسانی دخل “مردم” حساب می‌شوند!

در این‌جا باید توجه کرد که دموکراسی اصولی طلایی و جوابی مشخص به این سوال‌ها ندارد و این, یعنی کور بودن دموکراسی نسبت به این مسائل و همچنین نسبت به روابط اجتماعی, اقتصادی و طبقاتی در جامعه, (که به این باز برمی‌گردیم) جوهر آن را تشکیل می‌دهد.

اول از همه نباید از یاد ببریم که پیش‌رفت‌هایی که در طول تاریخ در تعیین نوع عملی دموکراسی در جواب به این سوال‌ها حاصل آمده نه حاصل اصول دموکراسی که حاصل مبارزه‌ی جنبش‌ها و اقشار مختلف اجتماعی, غالبا با روش‌هایی غیر دموکراتیک و غیرقانونی!, بوده است.برای مثال مدت نسبتا زیادی نیست که محترم‌ترین دموکراسی‌های دنیا رنگین‌پوستان و زنان را هم جز “رای‌دهندگان” به حساب می‌آورند و این نه با “رای اکثریت” و دموکراسی که بال سال‌ها مبارزه و تظاهرات و به خیابان ریختن سیاهان و زنان ممکن گشته است.

مسئله‌ی اساسی‌تر روابط اقتصادی و اجتماعی است که دموکراسی نسبت به آن کور است. وقتی این را می‌گوییم منظور این نیست که دموکراسی نظامی صرفا سیاسی است که در آن مردم می‌توانند روابط مختلف اقتصادی و اجتماعی را انتخاب کنند. قضیه این است که دموکراسی روابط کنونی را فرض می‌گیرد و بدیهی می‌شمرد. این روابط فی‌الحال موجود است و اتفاقا دموکراسی پروسه‌ای را تامین می‌کند که به این روابط مشروعیتی صوری بخشیده شود و عدم شرکت مردم در اداره‌ی عملی جامعه تضمین شود. وقتی چند صد هزار نفر کارگر بوئینگ در آمریکا, مهد موکراسی!, اخراج می‌شوند از کسی رایی گرفته نمی‌شود.

خلاصه‌ی کلام, دموکراسی, چه در تئوری و چه تاریخا, به معنی “کاپیتالیسم دموکراتیک” بوده است و این جوهر دموکراسی در سراسر دنیای دموکرات ما است. در جامعه‌ی موجود فی‌الحال طبقه‌ای به نام سرمایه‌داری حاکم است و حکومت خود را, در تمام دموکراسی‌های محترم دنیا از آمریکا تا سوئد, با زور اسلحه و پلیس و ارتش نگاه می‌دارد و با یکی از انواع مختلف دموکراسی تلاش می‌کند به آن مشروعیت بخشد و آن را انتخاب مردم خود جلوه دهد.

فکر می‌کنم در نقد جوهر مشترک دموکراسی فعلا تا همین حد توضیح کافی باشد. مسئله‌ی کلیدی این است که متوجه باشیم در هیچ کجای دنیا مردم در دموکراسی قرار نیست “نوع حکومت” و حاکمان واقعی (طبقه‌ی سرمایه‌دار) را انتخاب کنند. در انواع و اقسام کشورهای دموکرات, یعنی هرکجا که کسی از جیب مردم به عنوان “نماینده”شان کیسه می‌دوزد, صاحب کلی قدرت طبقه‌ی سرمایه‌دار است که از پیش تعیین شده و با تمام ارکان‌اش به اشکال مختلف صحنه‌ی سیاسی را می‌چیند و از مردم می‌خواهد که یکی از احزاب ریز و درشت و چپ و راست بورژواری را برای مدتی به “نمایندگی” خود انتخاب کنند. همان‌طور که در قسمت‌های بعدی نوشته توضیح خواهیم داد, ابزار سرکوب و تحمیل و تحمیق بورژوازی نیز در این میان نقش بزرگی دارند. تجربه‌ی تلویزیون فاکس نیوز در آمریکا (که برای بوش و جمهوری‌خواهان تبلیغ می‌کرد) می‌تواند نشان‌مان دهد که چطور هرچه جعبه‌ی تلویزیون‌ بزرگ‌تر باشد, بی‌اختیاری و ناآگاهی سیاسی مردم نیز بیش‌تر است!

در قسمت‌های بعدی این نوشته سعی می‌کنیم به نقد رویایی‌ترین روایت دموکرات‌ها از دموکراسی یعنی دموکراسی لیبرالی و نقد عملی “مهد دموکراسی” در آمریکای شمالی و اروپای غربی بپردازیم.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *