مارک گازیوروسکی: ایرانی‌ها زیادی از مصدق بت ساخته اند

انتشار در ایران‌وایر

کودتای ۲۸ مرداد و نقش سازمان «سیا» در آن روز، یکی از شناخته ‌شده‌ترین رویدادها برای افرادی است که به تاریخ خاورمیانه علاقه دارند. اما در سال ۱۹۸۴، زمانی که «مارک ج. گازیوروسکی» دکترای علوم سیاسی خود را گرفت، این گونه نبود. «کرمیت روزولت»، نوه  «تئودور روزولت»،رییس‌جمهوری پیشین امریکا (در سال های 1904 تا 1912) و مامور سازمان سیا در سال ۱۹۷۹ روایت پر سر و صدایی از سازمان‎دهی این کودتا منتشر کرد اما کتاب او پر از خطا و حذفیات بود. از همان دهه 80، گازیوروسکی به گروهی کوچک اما سخت‌کوش از دانش‏وران بدل شد که به کار خستگی‌ناپذیر برملا کردن جزییات کودتا دست زدند؛ کوششی که تا امروز هم ادامه دارد.
در اوت ۱۹۸۷، او مقاله‌ مهمی در مورد کودتا منتشر کرد و آن ‌را «رویدادی حیاتی در تاریخ جهان پس از جنگ» نامید. مقاله بر اساس گفت‎وگوهای مستقیم نویسنده با شمار قابل توجهی از ماموران امریکایی و بریتانیایی درگیر کودتا نوشته شده بود. در طول سه دهه اخیر، روایات بسیاری از ۲۸ مرداد 1332منتشر شده ‌است؛ از جمله کتابی که گازیوروسکی به طور مشترک با «مالکوم برن» نوشت و در سال ۲۰۰۴ منتشر شد.

تاریخ رسمی سازمان سیا از کودتا نیز در سال ۲۰۰۰ به روزنامه «نیویورک تایمز»‌ درز کرد و انتشار یافت. در همین سال بود که «مادلین آلبرایت»، وزیر امور خارجه امریکا در اقدامی بی‌سابقه، به خاطر نقش کشورش در کودتای 28 مرداد معذرت‌خواهی کرد. تازه همین چند ماه پیش بود که وزارت امور خارجه امریکا بالاخره نسخه رسمی‌ خود را از کودتا منتشر کرد. اما گازیوروسکی هنوز سزاوار توصیفی است که «استفن کینزرِ» نویسنده در سال ۲۰۰۳ از او کرد؛ «پی‌گیر‌ترین دانشوری که می‌کوشد حقیقت مربوط به کودتای ۲۷ مرداد را برملا کند.»
در مجموعه گفت وگوهایی که «ایران‌وایر» به مناسبت شصت وچهارمین سالگرد کودتا انجام داده، از پروفسور گازیوروسکی نیز پرسیده است:

در آغاز بگذارید در مورد اسنادی بپرسیم که وزارت خارجه امریکا به تازگی منتشر کرده است. به آن‌چه شما از کودتا می‌دانستید، چه چیزی اضافه کرده اند؟

  • اطلاعات چندانی اضافه نکردند. هیچ موضوع خاص بزرگی در اسناد بیرون نیامد. اما بعضی جزییات جدید هست که قبلا در چند نوشته کوتاهبه آن‌ها اشاره کرده ام. از نظر من، مهم‌ترین آن‌ها، طرح «امینی»‌ها («ابوالقاسم امینی»، وزیر موقت دربار و برادرش، «محمود»، ریيس ژاندارمری) است که جزییات بسیاری در مورد آن در اسناد جدید پیدا می‌شود. منظور، برنامه امینی و برادرش علیه مصدق و شاه است. بعضی ژنرال‌های امریکایی به این طرح علاقه مند بودند چون خیلی‌ از آن ها علاقه چندانی به شاه نداشتند. جالب‌ترین جزییات موجود در اسناد جدید، نه راجع به کودتا که در مورد عملیات محرمانه‌ای هستند که امریکا مشغول انجام آن ها بود؛ مثل عملیات «لعنت بر حزب توده» (TPBEDAMN) و دیگر عملیات سازمان سیا که در آن به عشایر قشقایی پول و سلاح می‌دادند که در صورت اشغال ایران به دست اتحاد شوروی و در گرفتن جنگ جهانی سوم، آن‌ها بتوانند هسته‌ مقاومتی علیه شوروی‌ها تشکیل دهند؛ مشابه «شبکه مقاومت» فرانسوی‌ها برعلیه اشغال آلمان در جنگ جهانی دوم. خلاصه این‌که نکات زیادی راجع به خود کودتا در آن‌ها نیست. در صورتی که در خاطرات کرمیت روزولت که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد و یا تاریخ رسمی سازمان سیا که در سال ۲۰۰۰ انتشار یافت، اطلاعات خیلی بیش تری وجود داشت. این جای تاسف دارد. من می‌دانم که در آرشیو سازمان سیا خیلی اسناد هست که منتشر نمی‌کنند. همان طور که می بینیم خیلی از همین اسناد را با حذف بخش‌هایی منتشر کرده‌اند. مطمئن هستم که دلایل مشروعی برای بعضی از این حذف‌ها وجود دارد. اما در عین حال هم اطمینان دارم خیلی از اسناد را می‌شد منتشر کرد؛ مثلا دو سند شماره ۱۴۸ و ۱۴۹ وجود دارد که محتوای آن ها به کلی پنهان شده است. دست بر قضا، من در زمانی که در آرشیو ملی امریکا مشغول پژوهش بودم، به این سندها برخوردم و از آن ها عکس گرفتم. تاریخ این اسناد  به حدود اکتبر و نوامبر ۱۹۵۲برمی‌گردد. در آن ها می‌بینیم که مقامات بریتانیا نزد وزارت خارجه امریکا می‌آیند و پیشنهاد کودتای مشترک را می‌دهند که وزارت خارجه قبول نمی‌کند. از قبل می‌دانستیم که بریتانیا چنین کاری کرده است. روزولت و دیگران گفته بودند اما کارمندان بخش تاریخ وزارت خارجه امریکا تصمیم به حذف این اسناد گرفتند. این در حالی است که محتوای این اسناد خیلی مشهور بود و خود این سندها هم طبقه‌بندی نشده و برای عموم قابل دسترسی بودند. تنها دلیل ممکن این است که به خواست بریتانیا، می‌خواستند پای این کشور وسط نیاید.

    بعضی‌ها ایرانیان را متهم می‌کنند به این که به خاطر کودتا، کینه دیرینی از امریکا و حتی غرب به طور کلی به دل گرفته‌اند. به نظرتان خشم ایرانیان نسبت به امریکا به خاطر کودتا موجه است؟

  • پاسخ کوتاه این است که بله. به نظر من، نگرانی و شکایت مشروعی نسبت به نقش امریکا مطرح است. بر اساس دانسته‌های من، کودتا بدون امریکا غیرممکن می‌بود. اگر سازمان سیا این کار را نکرده بود، کودتا اصلا اتفاق نمی‌افتاد. البته که بعضی ایرانیان در آن نقش داشتند و بدون آن‌ها هم این اتفاق رخ نمی داد اما سازمان سیا رهبری کار را در دست داشت. کودتا که خودش اتفاق نمی‌افتد. کودتا باید سازمان‏دهی شود. کار سازمان‏دهی را هم نه «زاهدی» و «جلالی» و «کیهانی» انجام دادند، نه ایرانی‌های کوچه و خیابان و نه سرهنگ‌ها و ژنرال‌های ارتش. نیروهای سازمان سیا به رهبری کرمیت روزولت بودند که این افراد را تقویت می‌کردند. نیروی نهایی مسوول کودتا، سازمان سیا بود و در نهایت دولت امریکا. چون این سازمان دستور را از «آیزنهاور»، رییس‌جمهوری وقت گرفت. بریتانیا در این ماجرا نقشی ثانوی داشت. پس باید بخشی از تقصیر را هم بر گردن آن‌ها انداخت. از طرف دیگر، به نظرم ایرانی‌ها زیادی از مصدق بت‌سازی کرده‌اند. او نخست‌وزیر خیلی موثری نبود. وضعیتی درست کرده بود که در آن اقتصاد رو به زوال بود. از نظر سیاسی هم خیلی موثر نبود و حزب سیاسی نداشت. او قادر به حفظ وحدت «جبهه ملی» نیز نبود چون افرادی کلیدی مثل «کاشانی» از او جدا شدند و دیگر حامی وی نبودند. او حتی در تقلب در انتخابات ۱۹۵۲ نقش داشت.  با این حال، تقصیر اصلی هم‏چنان بر گردن امریکا است. کمی هم بر گردن مصدق. حزب «توده» هم عروسکِ خیمه‌شب‌بازی شوروی بود و بسیار غیرمنطقی عمل می‌کرد. آیت‌الله کاشانی و سایر عوامل غیرمسوول نیز تا حدودی مقصر هستند. اما با این‌که امریکا بیش از هر کسی مسوول است و ایرانیان حق دارند از این کشور خشمگین باشند، باید به یاد داشت که موضوع مربوط به سال‌ها پیش می‌شود؛ حتی به پیش از زمان تولد من برمی‌گردد. یعنی بیش از ۹۰ درصد جمعیت ایران در آن زمان اصلا به دنیا نیامده بودند. این تاریخ باستان است و ایرانیان باید از آن عبور کنند. نه امریکا و نه هیچ قدرت دیگری امروز توانایی انجام چنان عملیاتی را ندارد. حتی همان موقع هم کرمیت روزولت شانس آورد که موفق شد. امروز از خشم موجود راجع به کودتا استفاده می‌شود تا این فکر پارانوید را تبلیغ کنند که سازمان سیا شاید امروز هم بتواند چنین کاری کند. اما این واقعا نتیجۀ غلط گرفتن از آن ماجرا است.

    در بین بازیگران سیاسی در سال‌های منجر به کودتا، کدام یک واقعا متعهد به دموکراسی در ایران بودند؟

  • فقط مصدق و اطرافیانش. نه کاشانی، نه بقایی و مسلما نه حزب توده که متعهد به اتحاد شوروی بود و نه اسلام‌گرایانی که متعهد به نوعی چشم‌انداز اسلام‌گرایانه بودند. فقط مصدق بود. اما این دلیل نمی‌شود که او موفق به ساختن چنین نظامی می‌شد. او هم گاه غیردموکراتیک عمل می‌کرد. این‌طور نیست که افراد یا ۱۰۰ درصد متعهد به دموکراسی باشند یا صفر درصد. شاید ۸۰ تا ۹۰ درصد باشند. شواهدی هست که نشان می‌دهد او در انتخابات ۱۹۵۲ تقلب کرده بود. شکی نیست که در رفراندوم پیش از کودتا تقلب کرد. البته فقط مساله افراد نیست، شرایط وسیع‌تر نیز باید آماده  دموکراسی باشد. می‌توان یک کتاب کامل راجع به این مساله نوشت. اما به یاد داشته باشیم که آن موقع تنها ۱۵ تا ۲۰ درصد مردم سواد داشتند. بیش تر ایرانی‌ها اصلا در جایگاهی مثل جایگاه امروز من و شما قرار نداشتند که بفهمند دموکراسی چیست، خوبی‌ها و بدی‌هایش کدام هستند و چه گونه باید سازمان داده شود. به فرهنگ ایران هم که برمی‌گردیم، می‌بینیم سابقه دموکراسی طولانی وجود ندارد. در مورد بریتانیا، می‌بینیم که از سال صدور فرمان «مگنا کارتا» در قرن سیزدهم تا زمانی که در اواسط قرن بیستم به دموکراسی کامل بدل شد، به طور تدریجی مدام به این سو حرکت رده است. یعنی ساختن فرهنگ دموکراتیک در بریتانیا این قدر طول کشید. مصدق تنها یکی دو سال فرصت داشت و دلیلی نیست که تصور کنیم ایرانی‌ها در آن زمان از او حمایت می‌کردند. شکی نیست که در دوره خاتمی، از دموکراسی حمایت بیش تری می‌شد. امروز اگر نظرسنجی می‌شد، احتمالا می‌دیدیم که اکثریت ایرانیان دموکراسی سبک غربی را ترجیح می‌دهند. اما مسایل پیچیده بسیاری درگیر است و در آخر، بسیاری حرف‌ها حدس و گمانی بیش نیستند.

    از جمله شخصیت‌های پر رنگ آن سال‌ها که هویت سیاسی‌شان مجهول مانده، «مظفر بقایی» است. آیا او هم در پشتیبانی از کودتا نقشی عمده داشت؟‌

  • فکر نمی‌کنم خیلی نقش مهمی داشت. شاید از سازمان سیا پول می‌گرفت. یکی از ماموران سیا که با او مصاحبه کردم، می‌گفت که چنین بود. در ضمن نشانه‌هایی هست که «خلیل ملکی» هم پول می‌گرفته است. «هندرسون»، سفیر وقت امریکا به شاه گفته بود که امریکایی‌ها به ملکی پول می‌دهند. امریکا به خیلی‌ها پول می‌داد و بقایی هم احتمالا مقداری دریافت کرده بود. به هویت سیاسی‌ او که می‌رسیم، با این‌که آدم خیلی پیشرفته‌ای بود و دکترا داشت، در واقع پوپولیست و عوام‌فریب بود. مثل دونالد ترامپ بود. ارتباطی با طبقه کارگر داشت و اسم حزبش، «زحمتکشان»، نشان می‌دهد که خیلی حرف از کارگران می‌زد. گرچه چپ‌گرا نبود و خیلی هم ضدکمونیست بود. به نظر من، حتی نمی‌شود به او گفت چپ‌گرای غیرکمونیست. او بیش تر شبیه کسی مثل «خوآن پرون» است؛ پوپولیستی که پایگاهی در طبقه کارگر داشت یا حداقل آرزوی داشتن چنین پایگاهی را داشت. گاه به کاشانی نزدیک بود اما نمی‌توان به او گفت اسلام‌گرا. به نظرم، چهره خیلی مهمی نبود. تنها یکی از چندین سیاستمدار پرنفوذی بود که پیش از کودتا با مصدق همکاری می‌کرد. کاشانی بی‌شک خیلی مهم‌تر بود. بقایی در ضمن، سازمان بزرگی هم نداشت؛ به ویژه پس از آن‌که خلیل ملکی از او جدا شد. در نتیجه، حتی نمی‌توانست شمار بسیاری را برای تظاهرات به خیابان بکشاند. در ماه‌های منجر به کودتا هم بازیگر مهمی نبود. ارتباطی با زاهدی نیز نداشت چون می‌دیدیم که بعد از کودتا نقشی به او ندادند.

    در ماه‌های پیش از کودتا، هم در بریتانیا و هم در امریکا تغییر دولت رخ داد. حزب «کارگر» در مقابل محافظه‌کاران به رهبری «وینستون چرچیل» شکست خورد و جمهوری‌خواهان جای دولت دموکرات «ترومن» را گرفتند. به نظر شما، این تغییرات در کودتا نقش داشتند؟ آیا اگر در انتخابات‌های این کشورها اتفاق دیگری افتاده بود، جلوی کودتا گرفته می‌شد؟

  • در طرف بریتانیا خیلی روشن است که دولت حزب کارگر هم داشت تلاش می‌کرد با کمک «سیدضیا»، مصدق را سرنگون کند. برنامه آن ها این بود که ایران را اشغال و در خلیج فارس پایگاه نظامی برپا کنند. تا جایی که من می‌دانم، تنها دخالت امریکا در دسامبر ۱۹۵۱ بود که جلوی آن ها را گرفت. پس در بریتانیا شکی نیست که تغییر دولت، تغییری در این زمینه ایجاد نمی‌کرد. هر دو حزب به صورت امپریالیست‌های کلاسیک عمل می‌کردند و می‌خواستند ایران را کنار بزنند. اما در طرف امریکایی، داستان دیگری بود. آدم‌های ترومن خیلی مخالف کودتا بودند. یکی از نکاتی که در اسناد جدید روشن می‌شود، این است که پیش از به قدرت رسیدن آيزنهاور، در سازمان سیا خیلی حرف‌ها راجع به کودتا زده می‌شد اما ترومن تا انتهای کار به آن ها چراغ سبز نداد. در پاییز ۱۹۵۲ که بریتانیا نزد امریکا آمد، ترومن گفت نه. نه که آن‌ها مخالف عملیات محرمانه بودند، در همان زمان داشتند چنین عملیاتی را در ایتالیا و سایر نقاط انجام می‌دادند. اما نمی‌خواستند در ایران چنین کنند. خود آیزنهاور هم در ابتدا مردد بود. به نظر می‌رسد در بالاترین سطوح، مسوول کودتا، برادان «دالس» بودند ]«جان فاستر دالس” و “آلن دالس” که به ترتیب وزیر امور خارجه و مدیر سازمان سیا بودند[. آیزنهاور که سر کار آمد، می‌خواست مذاکرات با ایران ادامه پیدا کند. تنها پس از سقوط آن مذاکرات و پس از آن‌که مصدق پیشنهادی را که امریکا چند ماه روی آن کار کرده بود، قاطعانه رد کرد، آیزنهاور در اوایل مارس ۱۹۵۳ رسما با انجام کودتا موافقت کرد. شواهد روشنی هست که خود آیزنهاور از این اقدام مطمئن نبود. در یکی از جلسات شورای امنیت ملی، او می‌گفت شاید بهتر باشد امریکا چند میلیون دلار برای حمایت از مصدق به ایران بفرستد؛ یعنی از پیشنهاد یک بسته امدادی قابل توجه رسید به این‌که چند هفته بعد آغاز طرح کودتا را تایید کرد. این نشان می دهد که آیزنهاور از روز اول که به قدرت رسید، نمی‌خواست کودتا کند. مدتی طول کشید. مساله کلیدی، سقوط مذاکرات نفت بود و این‌که برادران دالس جای عناصری مثل «دین ایکسون»، وزیر خارجه ترومن را گرفتند. این تغییر به ویژه به کودتا منجر شد. به نظرم اگر دموکرات‌ها پیروز شده بودند، حداقل شش ماه یا یک تا دو سال طول می‌کشید تا کودتا رخ دهد. یا شاید هم اصلا رخ نمی داد. از اسناد خیلی روشن است که امریکا اصلا فکر نمی‌کرد بحران جدی مطرح است یا امکان به قدرت رسیدن کمونیست‌ها در ایران وجود دارد. در بعضی اسناد کلیدی، این‌را می‌بینیم؛ مثلا در یک سند «تخمین اطلاعاتی سراسری» از نوامبر ۱۹۵۲ و نسخه جدیدتر آن، از ژانویه ۱۹۵۳ آمده که بعید است مصدق سقوط کند یا حزب توده به قدرت برسد. پس خطر فوری در کار نبوده است. از طرف دیگر، شرایط رو به زوال بوده است. اقتصاد هم‏چنان در سقوط بود و ناآرامی در خیابان‌ها درگرفته بود. حزب توده از این اوضاع سود می‌برد. اگر آن‌ها به موقعیت کسب قدرت رسیده بودند، دولت دموکرات امریکا هم احتمالا دست به کودتا می‌زد. خلاصه آن‌که جمهوری‌خواهان به روشنی می‌خواستند به سرعت کودتا کنند. دموکرات‌ها هم شاید در آخر به همین می‌رسیدند. اما طبق شواهد موجود، در ژانویه ۱۹۵۳ چنین جهتی نداشتند. برای روشن‌تر شدن موضوع می‌توانیم به چندین موردی نگاه کنیم که جمهوری‌خواهان جای دموکرات‌ها را گرفته‌اند؛ مثلا «ریگان» جای «کارتر» یا «جورج دبلیو بوش» جای «کلینتون» و حتی حالا این دیوانه‌ای که رییس‌جمهورمان شده، ترامپ، جای اوباما را گرفته است. در هر کدام از این موارد (اما نه در مورد نیکسون یا بوش اول)، می‌بینیم که جمهوری‌خواهانی که آمدند، سیاست خیلی تهاجمی‌تری داشتند و این تاثیر بزرگی بر سیاست خارجی گذاشت. در سال ۱۹۵۳ هم همین‌ اتفاق افتاد. به نظرم، تغییر دولت واقعا مهم بود؛ نه به خاطر دیدگاه‌های خود آیزنهاور که به خاطر کسانی که او منصوب کرد.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *