آیت‌الله خمینی چه‌طور از پاریس سر درآورد؟

انتشار در ایران وایر

چهل‌ودو سال پیش، ساعت ۶ بعدازظهر چهاردهم مهر ۱۳۵۷ یک فروند بویينگ ۷۴۷ هواپیمایی عراق در «فرودگاه اورلی» پاریس به زمین نشست. هواپیما از بغداد آمده بود و پس از توقفی کوتاه در ژنو سوییس به پایتخت فرانسه رسیده بود. پرواز بغداد-پاریس آن موقع مرتب برقرار بود و این به ظاهر سفری عادی می‌آمد. اما چند مسافر ایرانی سوار بر این بویینگ دوطبقه باعث شدند تا این یکی از مهم‌ترین پروازهای تاریخ خاورمیانه باشد: آیت‌الله «روح‌الله خمینی»، دکتر «ابراهیم یزدی» و دو همراه دیگر. چند دانشجوی ایرانی در فرودگاه انتظار این مسافرین ویژه را می‌کشیدند. روح‌الله خمینی چه‌طور از پاریس سر درآورد؟

روح‌الله خمینی با روادید گردشگری وارد فرانسه شد که تنها ۹۰ روز اعتبار داشت. این روادید اما تمدید شد و نهایتا او ۱۱۸ روز در این کشور ماند تا از همان‌جان به ایران برگردد و بنیان‌گذار نظامی تازه شود. این ۱۱۸ روز نقشی کلیدی در انقلاب ایران دارند. حجت‌الاسلام «اسماعیل فردوسی‌پور»، روحانی همراه خمینی در آن سفر تاریخی، بعدها در مورد آن ۱۱۸ روز نوشت: «در این مدت چهار ماه، به قول یکی از نویسندگان ایران، آن مقداری که امام اسلام را تبلیغ و احیا کرد اگر تمامی بودجه‌های حوزه‌های علمیه ایران را خرج کنیم، کتاب به زبان‌های فرانسه و انگلیسی و آلمانی بنویسیم و خارج بفرستیم و حتی مبلغ به زبان‌های فرانسه، انگلیسی و آلمانی تربیت کنیم و به کشورهای خارج اعزام کنیم، این مقدار نمی‌توانند اسلام را تبلیغ کنند.»

گفته فردوسی‌پور دقیق نیست. خمینی در پاریس نه «تبلیغ اسلام» که تبلیغ رهبری خود برای جنبش انقلابی ایران علیه حکومت شاهنشاهی را می‌کرد. او بیش از آن ‌که حرف اسلام را بزند، حرف آزادی بیان و مقابله با دیکتاتوری و احترام به حقوق بشر را می‌زد. ابراهیم یزدی به همراه دو انقلابی اسلام‌گرای نزدیک به خودش، «ابوالحسن بنی‌صدر» و «صادق قطب‌زاده»، گفته‌های خمینی را کنترل می‌کردند تا همان تصویری را که می‌خواستند به جهان بدهد؛ نه تصویر اسلام‌گرایی ارتجاعی، که تصویر رهبری انقلابی، چیزی بین گاندی و چه‌گوارا. اما فردوسی‌پور در مورد اهمیت بسیار این چهار ماه و استفاده از پاریس به عنوان پایگاه درست می‌گوید. بی‌اغراق اگر خمینی به پاریس نرسیده بود، شاید جمهوری اسلامی هرگز آن‌طور که شکل گرفت، شکل نمی‌گرفت. از پاریس بود که او توانست به چهره‌ای رسانه‌ای در سطح جهان بدل شود. از پاریس بود که شهرت او به جایی رسید که عکسش را در ماه هم دیدند. در پاریس بود که او توانست نه فقط با چهره‌های متعدد اپوزیسیون ایران و روزنامه‌نگاران که با چهره‌هایی همچون «رمزی کلارک» دیدار کند؛ وزیر دادگستری زمان «لیندون بی. جانسون» که فرستاده ویژه «جیمی کارتر»،‌ رئیس‌جمهور وقت آمریکا، بود.

اما چه شد که آیت‌الله از نجف که سیزده سال در آن‌جا زندگی کرده بود دست کشید و عازم فرانسه شد؟ چه شد که به یکی از حکومت‌های متعدد نزدیک به اپوزیسیون وقت ایران مثلا سوریه «حافظ اسد» نرفت؟

این موضوع از چند سو مورد اختلاف بوده است. «احمد خمینی»، پسر آیت‌الله، و ابراهیم یزدی (که به ترتیب در ۱۳۷۳ و ۱۳۹۶ جان سپردند) دعوایی عمومی بر سر این موضوع داشتند و هر یک مدعی بودند که ایده رفتن به پاریس با آن‌ها بوده است.

این دعوا متاثر از جایگاه‌های سیاسی این دو فرد بود. احمد خمینی چهره کلیدی حاکمیتی بود که ابراهیم یزدی را هم مثل بقیه رهبران «نهضت آزادی» و تمامی گروه‌های منتقد حاکمیت سرکوب کرد و بخشی از این سرکوب، جعل تاریخ و انکار نقش جریان‌های مختلف در انقلاب ایران بود؛ چیزی که خمینیست‌ها مثل خیلی امور دیگر از حکومت استالینیستیِ شوروی آموخته بودند.

این موضوع به قدری حائز اهمیت بوده است که خود خمینی هم در وصیت‌نامه‌اش به آن اشاره کند. او در چند خط پی‌نوشت وصیت‌نامه می‌نویسد: «از قرار مذکور بعضی‌ها ادعا کرده‌اند که رفتن من به پاریس به وسیله آنان بوده؛ این دروغ است: من پس از برگرداندنم از کویت، با مشورت احمد، پاریس را انتخاب نمودم، زیرا در کشورهای اسلامی احتمال راه ندادن بود؛ آنان تحت نفوذ شاه بودند، ولی پاریس این احتمال نبود.»

تاکید اصلی این چند خط آخر وصیت‌نامه بر این بود که فاصله بین خمینی با همراهان سابقش معلوم شود. همین است که جمله آخر وصیت‌نامه چنین بود: «میزان در هر کس حال فعلی او است.» بنابراین، تاکید خمینی بر نقش داشتن سید احمد در انتخاب پاریس و نام نبردن از نقش کلیدی یزدی در آن سال‌ها، نه روایت تاریخی که جهت‌گیری سیاسی بوده است. به خصوص که خمینی در سال‌های آخر عمر به شدت نهضت آزادی را کوبید و راه سرکوب آن‌ را فراهم کرد. با این‌ که خمینی هنگام بازگشت خود از پاریس به ایران، در روز ۱۲بهمن۱۳۵۷، در پیامی از یزدی تشکر کرده و گفته بود: «در سفری که ناچار به پاریس منتهی شد، جناب آقای دکتر یزدی از لحظه اول همراهی نمودند و مدت چهار ماه و چند روز تحمل زحماتی ارزنده نمودند و خدمات ارزنده‌ای به نهضت مقدس کردند و در این چند ماه با کمال صداقت و امانت تقبل اموری چند را نمودند. امید است خدای متعال ایشان را اجر و توفیق عنایت فرماید.»

سید احمد خمینی یا ابراهیم یزدی؟

شکی در این نیست که احمد خمینی و یزدی هر دو از مهم‌ترین نزدیکان خمینی در سال ۱۳۵۷ بودند و پیشنهاد پاریس را هر که داده باشد، او به احتمال بسیار با هر دو مشورت کرده است (خود یزدی هم منکر مشورت خمینی با پسرش نیست و تنها تاکید می‌کند که پیشنهاد اصلی از سوی او آمده.)

احمد خمینی در روایت‌های خود در زمان زندگی خمینی نیز بر نقش کلیدی خود در این مورد تاکید کرده بود. اما حمله مستقیم به نقش یزدی را در خطبه نماز جمعه در بهمن ۱۳۶۹ یک سال پس از مرگ خمینی انجام داد؛ حمله‌ای که بخشی از حمله وسیع‌تر علیه او بود و تلاشی برای تثبیت حاکمیت جمهوری اسلامی علیه منتقدین در فردای فوت خمینی.

یزدی همان موقع پاسخ گزنده‌ای به فرزند خمینی داد: «در جواب او نوشتم که از شخصیت برجسته و زیرکی نظیر آقای خمینی بعید است که برای گرفتن تصمیم بزرگی همچون رفتن به پاریس با فرزندش که هیچ تجربه و شناختی از اروپا و پاریس نداشت مشورت کند [نه] با من که سال‌ها در آن دیار زندگی کرده بودم و اطلاعات و تجارب زیادی داشتم.»

در سال‌های پس از این هم این ماجرا بارها مطرح شد. مثلا در سال ۱۳۸۷ «صادق طباطبایی»، برادر همسر احمد خمینی، از روایت یزدی پشتیبانی کرد. او جایگاهی ویژه در این مورد دارد، چون هم به نهضت آزادی نزدیک بود و هم به بیت خمینی و مشخصا به سید احمد که شوهر خواهرش بود. او در گفت‌وگو با هفته‌نامه اصلاح‌طلب «شهروند امروز» گفته‌ بود: «چه اشکالی دارد اگر بپذیریم که ایشان‌ [یزدی] این پیشنهاد را به امام داده‌اند و امام هم در این باره با سید احمد مشورت کرده‌اند و تصمیم خود را گرفته‌اند؟ کسانی که این صحبت‌ها را مطرح می‌کنند، مبتنی بر یک کینه سیاسی، تاریخ را بازگو می‌کنند. به نظر من وقتی رفتن امام به کویت با مشکل مواجه شد، طبیعتا دکتر یزدی باید پیشنهاد سفر به پاریس را داده باشد و دلیلی هم نیست که ایشان دروغ بگوید.»

در آن موقع هم حرف طباطبایی با اعتراض نویسندگان نزدیک به حاکمیت مثل «عباس سلیمی نمین» روبه‌رو شد که در پاسخ به شهروند امروز نوشت: «جناب آقای یزدی به کرات تلاش کرده است نقش خود را در انقلاب اسلامی به مراتب بیشتر از آن‌چه که واقعیت دارد نشان دهد.»‌

تصمیم نهایی

پیشنهاد از سوی هر کس بوده باشد، تصمیم‌گیری نهایی با خود خمینی بود؛ تصمیمی هوشمندانه که در پیروزی نهایی‌اش نقشی غیر قابل انکار داشت. این‌ که او زیرکانه بخواهد از پاریس حرکت مطبوعاتی کند، البته جزو روایت کنترل‌شده از انقلاب نبود و همین بود که در همان پاییز ۱۳۵۸ در یکی از سخنرانی‌های خود به طرز غریبی گفت: «ما هیچ بنا نداشتیم که به پاریس برویم. مسائلی بود که هیچ اراده ما در آن دخالت نداشت. هر چه بوده و تا حالا هرچه هست و از اول هر چه بود با اراده خدا بود.»

اما چه شد که او از عراق بیرون شد و چه شد که به پاریسی رسید که انتخاب اولش نبود؟

خمینی در فردای ورود خود به فرانسه با انتشار اعلامیه‌ای ماجرا را به مردم توضیح داد و گفت: «مقامات عراق به من هشدار دادند که به دلیل روابطی که با رژیم ایران دارند نمی‌توانند فعالیت‌های مرا تحمل کنند. من به آن‌ها پاسخ دادم که اگر شما مسئولیت‌هایی نسبت به حکومت ایران داشته باشید، من هم در برابر اسلام و ملت ایران مسئولم و باید به وظیفه الهی و معنوی خود عمل کنم.»

ایران و عراق از دیرباز از مخالفین یکدیگر حمایت کرده‌اند. حکومت «حزب بعث» در عراق (که از سال ۱۹۶۸ سر کار بود) هم از انواع و اقسام مخالفین حکومت شاه پشتیبانی می‌کرد؛ از همراهان خمینی که «رادیو روحانیت مبارز» خود را از عراق پخش می‌کردند تا «سازمان مجاهدین خلق» و «تیمور بختیار»، رئیس سابق «ساواک»، و حتی بخش‌هایی از «حزب توده ایران». اما در پی امضای توافق الجزایر بین شاه و «صدام» در بهار ۱۹۷۵، روابط بین ساواک و «استخبارات عراق» تقویت شد و طبیعی بود که بغداد دیگر مدافع اپوزیسیون شاه نباشد.

در سال‌های بعد نزدیکان خمینی روایاتی مشابه همان چیزی که در بیانیه فوق‌الذکر خمینی آمده است، ارائه داده‌اند.

«محمود دعایی»، روحانی همراه خمینی در نجف که به نوعی نماینده او در ارتباط با دولت حزب بعث در عراق بود، از دیدار «سعدون شاکر»، رئیس «سازمان امنیت عراق»، به همراه چند نفر از مقامات محلی نجف با خمینی می‌گوید و این‌ که آن‌ها از او خواسته‌اند «از هر گونه فعالیت سیاسی علیه رژیم ایران» خودداری کند و او هم نپذیرفته و گفته است:‌ «اگر محذوری دارید از عراق خارج می‌شوم… به جایی می‌روم که مستعمره ایران نباشد.»‌

ابراهیم یزدی در کتاب خاطرات خود ماجرا را بیشتر باز کرده و از جمله، از جنجالی بودن اقامت خمینی در «بلاد کفر» و آن هم «پاریس؛ این شهر افسانه‌ای معروف به عروس اروپا» گفته و این نگرانی که نزد «روحانیون قشری و ارتجاعی» مشکل ایجاد کند.

نکته مشترک روایت سید احمد و یزدی این است که هر دو می‌گویند خمینی وقتی فهمیده است باید از عراق برود و امکان ورود به کویت را هم ندارد، خواهان رفتن به کشوری از ممالک اسلامی مثل سوریه بوده است. در روایت سید احمد، خمینی به این دلیل به فرانسه رفته که آن‌جا برای صاحبان گذرنامه ایرانی، روادید نمی‌خواسته و می‌خواسته است از آن‌جا به سوریه برود. پسر آیت‌الله در مقاله‌ای که در بهمن ۱۳۶۰ برای «روزنامه اطلاعات» نوشته است، می‌گوید: «می‌بایست وارد کشوری شد که ویزا نخواهد و از آن‌جا با مقامات سوری تماس گرفته شود که آیا حاضرند بدون هیچ شرطی ما را پذیرند؛ یعنی امام به هیچ وجه محدود نگردند؟ فرانسه را پیشنهاد کردم، زیرا توقف کوتاه‌مان در فرانسه می‌توانست مثمر ثمر باشد و امام می‌توانستند مطالب‌شان را به دنیا برسانند. امام پذیرفتند.»

در روایت یزدی اما او به خمینی گفته است که رفتن به سوریه ممکن نیست؛ چون صادق قطب‌زاده فی‌الحال با «رفعت اسد»، برادر رئیس‌جمهور وقت، در این مورد صحبت کرده و پاسخ منفی گرفته است. قطب‌زاده در آن هنگام روابط نزدیکی با دمشق داشت و حتی گذرنامه‌ای از این کشور داشت که با آن سفر می‌کرد. یزدی در کتاب خاطراتش می‌نویسد:‌ «نظام سیاسی سوریه در آن زمان به مراتب از عراق بسته‌تر بود و امکان فعالیت به مراتب کمتر بود. تازه مقامات دولت سوریه آمادگی برای دادن اجازه اقامت به ایشان را نداشتند.» به گفته او، برخی از روحانیون نجف می‌خواستند خمینی به دره بقاع لبنان برود تا کنار مقاومت فلسطین باشد که یزدی مخالفت می‌کند و می‌گوید این کار نه فقط «مفید و میسر» نیست که «خطرناک» هم است. بنابراین، او تاکید می‌کند که خمینی باید به اروپا برود؛ حالا یا فرانسه یا کشورهای دیگر مثل‌ آلمان، ایتالیا و بریتانیا. یزدی در سال ۱۳۶۹ خطاب به احمد خمینی می‌نویسد: «شخص جنابعالی اولین چیزی را که به من مژده دادید، این بود که حضرت آقای خمینی پیشنهاد شما [یزدی] را برای سفر به پاریس قبول کردند.»

کویت، پاریس، بغداد، تهران

مستقل از تصمیمی که خمینی گرفته است، سه تصمیم در پایتخت‌های مختلف در سفری که او را به پاریس رساند، نقش کلیدی داشتند: تصمیم بیرون کردنش از عراق، تصمیم راه ندادنش به کویت و تصمیم راه دادنش به پاریس و تمدید حضورش در آن‌جا.

در این مورد کم‌تر اختلاف بوده و یزدی مثل سایر منابع می‌گوید این فشار دولت ایران بر عراق بوده که باعث شده است خمینی از عراق بیرون شود. «محمدرضا شاه پهلوی» خود در کتابش می‌نویسد: «آیا من می‌بایستی به عراق فشاور می‌آوردم و آن‌ها را تشویق می‌کردم که خمینی را نگه دارند؟» او پاسخ این سوال را دشوار می‌داند. اما در گفت‌وگوی دیگری با «دیوید فراست» می‌گوید این‌ که گذاشته است خمینی از عراق به پاریس برود، از اشتباهاتش بوده است.

«داریوش بایندر»، دیپلمات سابق حکومت پهلوی، در کتابی که اخیرا راجع به انقلاب ایران نوشته است، نظری دیگر ارائه می‌کند. او با اتکا به برخی از اسناد مختلف (من‌جمله اسناد ساواک که یزدی در کتابش منتشر کرده است) می‌گوید این بغداد بوده که خواهان رفتن خمینی از کشور به دلیل تحریک شیعیان آن کشور بوده است و نه شاه. به گفته بایندر خواست تهران اتفاقا این بوده است که محدودیت‌هایی که مقامات محلی نجف در پی ۱۷ شهریور بر خمینی اعمال کرده بودند، برداشته شود. بایندر به خاطرات «فریدون زند فرد»، سفیر وقت ایران در عراق، اشاره می‌کند که به گفته او نشان می‌دهد، رویکرد تهران به این سوال که باید با خمینی چه کرد «مبهم» بوده است.

در کتاب یزدی توجه ویژه‌ای به نشست مجمع عمومی سازمان ملل می‌شود که مهر ماه آن سال هم مثل هر سال در نیویورک در جریان بود. از طرف شاه، وزیر خارجه، «امیرخسرو افشار»، در این نشست شرکت کرد و دیدارهایی با همتایان آمریکایی و اسرائیلی خود، «سایرس ونس» و «موشه دایان»، و همچنین همتایان هلندی، فرانسوی و بریتانیایی و البته عراقی خود داشت. او در ضمن با «هنری کیسینجرِ» بیرون از قدرت نیز دیدار کرد. اما به نظر بایندر وزرای خارجه تهران و بغداد در این هنگام خبری از مذاکرات عالی‌تر بین دولت‌های خود نداشتند و همین سبب اعتراض افشار به همتای عراقی خود در مورد آزادی زیادی که به خمینی داده شده‌ است می‌شود؛ چیزی که ناشی از عدم اطلاع او بوده است.

بایندر تاکید می‌کند که حکومت شاه، که در این موقع «هویدا» را کنار زده بود و «جعفر شریف امامی» را به عنوان نخست‌وزیر قرار داده بود و مشغول دادن برخی آزادی‌ها بود، نه جلوی رفتن خمینی از عراق را گرفته است و نه جلوی ورود او به فرانسه را. هم مقامات حکومت بعثی عراق و هم سفرای بریتانیا و آمریکا به شاه پیشنهاد می‌دهند که جلوی حرکت خمینی را حداقل تا پیش از ایام عاشورا بگیرد. سعدون شاکر حتی می‌گوید: «نگاه داشتن خمینی در عراق برای هر دو کشور بد است، اما این‌ که بگذارید جای دیگری برود حتی بدتر است.» کنسول‌گری ایران در کربلا اما گذرنامه خمینی را تمدید می‌کند تا او عازم بصره و سپس کویت شود. پادشاه ایران این‌گونه در بازی استراتژی شکست می‌خورد.

ظاهرا کویتی‌ها هنگام صدور روادید متوجه نشدند آقای «مصطفوی» که به او اجازه ورود داده‌اند، همان خمینی است. در روایت بایندر می‌خوانیم که «رضا قاسمی»، سفیر ایران در کویت، که از طریق ساواک از ورود مستعجل خمینی به آن کشور باخبر شده بود ماجرا را اتفاقی در گفت‌وگو با شیخ «ناصر الصباح»، همتای کویتی‌اش، (که داشت از سفارت تازه‌تاسیس ایران در کویت دیدار می‌کرد) مطرح می‌کند‌. شیخ ناصر، که آن موقع سفیر کویت در ایران بود و بعدها نخست‌وزیر این کشور شد، سریع موضوع را به عمویش،‌ امیر کویت، اطلاع می‌دهد و این‌گونه جلوی ورود خمینی گرفته می‌شود و او و همراهانش ساعت‌ها در مرز عراق و کویت در صفوان معطل می‌شوند تا در مورد ادامه سفر تصمیم گرفته شود؛ تصمیمی که نهایتا باعث می‌شود خمینی ظرف چند روز سر از پاریس در بیاورد. در حالی که اگر اجازه ورودش به کویت داده شده بود، شاید تصمیم برای مقصد بعدی مدت‌ها طول می‌کشید.

در دوره کلیدی عاشورا (دسامبر)‌ که تظاهرات‌های میلیونی در ایران در می‌گیرد، خمینی از پاریس صدای معترضین می‌شود. بعد از ورود به پاریس شاه یک فرصت دیگر برای بیرون کردن خمینی از فرانسه را داشت. در ماه دسامبر، «والری ژسکار دستن»، رئیس‌جمهور وقت، از همتای الجزایری‌اش، «هواری بومدین»، می‌خواهد که خمینی را بپذیرد و آماده اخراج خمینی از فرانسه می‌شود. همه چیز آماده است، اما شاه به فرانسه می‌گوید که حاضر به قبول مسئولیت چنین تصمیمی از سوی پاریس نیست و به «میشل پونیاتووسکی»، فرستاده ویژه کاخ الیزه، می‌گوید: «باید این تصمیم را به خرد خود فرانسوی‌ها واگذار کنم، اما به نظر من بهترین کار این است که هیچ کاری نکنیم.» شاه حتی می‌گوید که بیرون کردن خمینی از فرانسه می‌تواند «جرقه‌ای باشد که منجر به پایان سلطنت» شود. او می‌گوید رفتن خمینی به الجزایر یا سوریه بسیار خطر‌ناک‌تر از ماندنش در فرانسه خواهد بود. در اسناد شوروی می‌خوانیم که شاه ترجیح می‌داده است خمینی به کشوری دورافتاده، مثل اندونزی مسلمان، برود. چنین امکانی اما در دست نبود و شاه پیشنهاد در دسترس پاریس را نپذیرفت. در ۲ژانویه۱۹۷۹ فرانسه روادید خمینی را تمدید می‌کند. این ماه هنوز به پایان نرسیده بود که شاه، ایران را ترک می‌کند. چند هفته بعد خمینی بالاخره از پاریس به سوی شرق می‌رود، اما نه به الجزیره که به تهران. به گفته بایندر «خمینی دشمنی نبود که شاه بخواهد با او شاخ به شاخ شود.»

میزبان بدحجاب آیت‌الله

پس از رسیدن به فرانسه، اولین اقامتگاه خمینی و همراهانش محله کشان از حومه‌های جنوب پاریس در منزل «احمد غضنفرپور» بود؛ دندان‌پزشک «عضو جبهه ملی ایران» که بعدها در مجلس اول بعد از انقلاب نماینده لنجان شد. این خانه در نزدیکی خانه بنی‌صدر بود و مردی که بعدها اولین رئیس‌جمهور تاریخ ایران شد به غضنفرپور پیشنهاد کرده بود که منزل را برای خمینی تخلیه کند. فردوسی‌پور در خاطراتش از این خانه طبقه چهارم می‌گوید: «رفتیم به آن آپارتمان… طرف مشرق آن شیشه بود و از آن شیشه‌ها بیرون کاملا معلوم می‌شد. ما نگاه کردیم و دیدیم که در چهارراه خیلی پلیس مستقر است و ما را مراقبت می‌کنند. در یک فاصله کوتاهی زنگ درب خانه را زدند و گفتند سفارش کنید امام پشت شیشه ظاهر نشود. خطرناک است.»

از جمله میزبانان خمینی در این سفر نه فقط غضنفرپور که همسرِ چپ‌گرایش، «سودابه سدیفی»، بودند که برای رفع تکلیف روسری کوچکی روی سرش می‌گذاشت، موضوعی که باعث ناراحتی برخی همراه‌های خمینی بود؛ همان همراهانی که در تمام طول این سال‌ها به خاطر بی‌حجاب بودن همسر بنی‌صدر به او توپیده‌اند. خمینی اما نگرانی‌های بزرگ‌تری داشت. او تاکید بسیاری بر تهیه غذای حلال داشت؛ کاری که با توجه به وجود قصاب‌های حلال الجزایری متعدد در پاریس دشوار نبود. اما بعدها در ایران، مزد غضنفرپور و سدیفی برای میزبانی از بنیان‌گذار جمهوری اسلامی زندان و سرکوب بود. در سال‌های اول انقلاب البته حضور سدیفی با دامن و بلوز و روسری در مجلس (به عنوان مشاور بنی‌صدر) مثل همان حضور در آپارتمان محله کشان باعث جنجال شده بود؛ جنجالی که بعدها از یاد رفت تا او هم از زنان فراموش‌شده انقلاب ایران باشد.

خمینی اما نه خاطر تیپ سدیفی که به خاطر کم بودن فضا از کشان رفت. او خواهان فضای بزرگ‌تری بود و همین بود که از خانه‌ای بزرگ‌تر در دهکده ثروتمند‌نشین نوفل‌لوشاتو سر در آورد. فردوسی‌پور تاکید می‌کند که این تصمیم خود خمینی بوده است که به آن‌جا برود: «امام فرموده بودند این‌جا ییلاق پاریس و خلوت است و اهالی پاریس فقط روزهای یک‌شنبه که تعطیل است این‌جا می‌آیند. در آن‌جا فقط بعضی افراد که تمکن مالی داشتند خانه‌ای خریده بودند.»

آیت‌الله از همین خانه ییلاقی و از زیر یک درخت سیب تصویری به دنیا ارائه داد که از جوانان ایرانی تا «میشل فوکو» فرانسوی را فریفت؛ تصویری که کذب بودنش خیلی زود در حکومت خونین و واپس‌گرایی که بر پا کرد آشکار شد.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *