پسران شاد لهستانی در تهران: ارتباط غیرمنتظره ایران با تاریخ هولوکاست

انتشار در‌ ایران‌وایر

در تابستان ۱۳۱۸، تهران پر از شور و شعف بود؛‌ حداقل برای آن‌ها که شیفته خانواده سلطنتی بودند. چند ماه پیش از آن بود که ولیعهد جوان و خوش‌روی ایران، «محمدرضا شاه» به قاهره سفر کرده بود تا با «فوزیه فواد» ۱۷ ساله، خواهر پادشاه وقت مصر ازدواج کند. ازدواج این دو، پیوند دو «ستاره شرق» نام گرفت و در پی مراسم ازدواج آن‌ها، جشن‌های مختلفی در ایران برگزار شدند؛ از جمله میهمانی بزرگی در کاخ «مرمر» که تازه ساخته شده بود. زوج جوان و زیبا از دو تمدن باستانی آفریقا و آسیا می‌آمدند و نظر بسیاری در هر دو کشور را جلب کرده بودند. مجله‌های عامه پر شده بودند از عکس‌های این زوج. 

در همین تابستان بود که گروهی از موزیسین‌های یهودی لهستانی وارد ایران شدند و نقشی در شادمانی‌های تابستانی داشتند. نام این گروه، «جالی بویز» یا‌ «پسران شاد» بود. 

آن‌ها هرگز تصور نمی‌کردند چند هفته پس از ورود به ایران، با حمله آلمان نازی به کشورشان، جنگ جهانی دوم آغاز شود و برای سال‌ها در ایران زندگی کنند.

***

پسران شاد لهستانی در تهران 

گروه جاز «جالی بویز» تحت رهبری «استانسیلاو اسپربر» قرار داشت و در صحنه غنی موسیقی لهستان در پس از جنگ جهانی اول پا گرفته بود. آن موقع بین گروه‌هایی که موسیقی سبک امریکایی می‌زدند، رسم بود که نامی به زبان انگلیسی انتخاب کنند و آثارشان معمولا فرای فرهنگ‌ها و زبان‌های مختلف محبوب بود. 

«پسران شاد» در تابستان ۱۳۱۸ تازه به ایران رسیده بودند که آلمان نازی با حمله به لهستان، منجر به درگرفتن جنگ جهانی دوم و تغییر تمام و کمال اوضاع شد. 

میهن‌ پسران شاد تحت اشغال مشترک آلمان نازی و متحد وقت آن، اتحاد شوروی قرار گرفت. اعضای جالی بویز دیگر توان بازگشت به لهستان را نداشتند. در بخش‌های تحت اشغال آلمانی‌ها، یهودیان طعمه خشونت بودند. لهستان به زودی صحنه وقوع هولوکاست شد؛ جنایتی تاریخی که «موزه یادبود هولوکاست» در امریکا آن‌ را چنین تعریف می‌کند: «تعقیب و قتل نظام‌مند و دولتی شش میلیون یهودی اروپایی به دست حکومت آلمان نازی و متحدین و هم‌دستانش.» 

این گروه تا پایان جنگ در ایران باقی ماند و در مکان‌های مختلفی در تهران اجرا کرد. مهم‌ترین صحنه اجرای آن‌ را می‌توان «هتل پالاس» مجلل دانست که این گروه به ارکستر ویژه آن بدل شد. 

این هتل در تقاطع خیابان‌های «استانبول» و «فردوسی»، نزدیک سفارتخانه‌های بریتانیا، ترکیه، آلمان، امریکا، بلژیک و شوروی بود و جالی بویز باعث می‌شد جوی بین‌المللی داشته باشد. هم پاتوق خارجی‌ها بود و هم پاتوق جوان‌های ایرانی. 

طولی نکشید که ده‌ها هزار پناهنده لهستانی (که بسیاری‌ از یهودی بودند) به ایران آمدند تا در سال‌های جنگ در کشورمان پناه بجویند و تاثیری دیرپا بر ایران باقی بگذارند. بدین‌سان ایران مامن نجات گروهی شد که از جنگ و هولوکاست می‌گریختند. سفر به ایران این‌گونه باعث زنده ماندن اعضای جالی بویز شد. یکی از اعضای این گروه که در لهستان باقی‌مانده بود، در جریان هولوکاست کشته شد.

بسیاری از آن‌چه امروز درباره جالی بویز می‌دانیم، به تلاش‌های دکتر «بِرِت وِرب» مربوط می‌شوند؛ دانشوری که از سال ۱۹۹۲ موسیقی‌شناس موزه یادبود هولوکاست امریکا در واشنگتن بوده است. دکتر ورب به پژوهش‌هایی که در مورد ترانه‌های زبان «ییدیش» از دوره هولوکاست انجام داده، معروف است و آلبوم‌هایی بر اساس ترانه‌هایی تولید کرده بود که در گتوها و اردوگاه‌های دسته‌جمعی دست به دست می‌شدند. 

اما پژوهش او در ضمن به موزیسین‌های یهودی می‌پردازد که از طریق گریختن به نقاط مختلف جهان، از هولوکاست جان سالم به در بردند و کوشیدند به هنر خود در تبعید ادامه دهند. 

ورب اولین بار قصه جالی بویز را از «هنری بیگلمان» شنید که برادرش، «آرتور»، روزگاری پیانیست این گروه بود. 

WATCH ON YOUTUBE

برت و هنری نوامبر سال ۱۹۹۴ در کنسرتی به مناسبت پنجاهمین سالگرد نابودی گتوی «ووچ» در لهستان دیدار کردند. هنری به ورب از این گفت که برادرش آرتور (که نام اصلی‌ او «آبرام» بود) به ایران نرفته و به همراه سه خواهر و شش برادر از هفت برادر در جریان هولوکاست کشته شده بود. 

خانواده بیگلمان ریشه در شهرهای ووچ و «اوستروویتس» در لهستان داشتند و دودمانی موسیقیایی به حساب می‌آمدند که ریشه‌هایش به حداقل اواسط قرن نوزدهم برمی‌گشت. خود هنری هم ویولن و ساکسیفون می‌زد. 

دکتر ورب در گفت‌وگویی تلفنی از خانه‌اش در واشنگتن به «ایران‌وایر» می‌گوید: «من به دیدار هنری در خانه‌اش در کویینزِ نیویورک می‌رفتم. تکه روزنامه‌های لهستانی را نشانم می‌داد که داستان‌های جالی بویز در آن‌ها آمده بودند.» 

خانواده بیگلمان حتی پس از آن‌ که اسیر گتوهای ساخت آلمانی‌ها شد، فعالیت‌های موسیقیایی خود را ادامه داد. هنری در ارکستر گتوی ووچ اجرا می‌کرد که تحت رهبری برادر بزرگش، «دیوید» بود؛ موزیسینی که می‌توان او را شاخص‌ترین آهنگ‌ساز ییدیش لهستان در دوران بین دو جنگ جهانی دانست. 

هیچ یک از چهار برادر و سه خواهر هنری از هولوکاست جان سالم به در نبردند. دیوید در سال ۱۹۴۵، مدت کوتاهی پس از آزادی، در مکانی نامشخص جان سپرد. «استر» (آیدا) و آبرام (آرتور) به اردوگاه «آشویتس» فرستاده و در آگوست ۱۹۴۴ در آن‌جا کشته شدند. «شلاما» فوریه ۱۹۴۵ در اردوگاه «گروس روسن» که در استان «سیلزی پایین» واقع شده است، درگذشت. او هنگام مرگ ۴۳ یا ۴۴ ساله بود. «روزیا» و «چونم» به ترتیب در سال‌های ۱۹۴۳ و ۱۹۴۵ در ووچ جان سپردند. مکان و زمان مرگِ «چایا»، دومین فرزند بزرگ خانواده معلوم نیست. 

تنها بازمانده خانواده هنری بود که توانست پس از جنگ با هفت موزیسین بازمانده از ووچ گرد هم بیاید و گروهی به نام «هپی بویز»‌ را تشکیل دهد. آن‌ها در اردوگاه‌های آوارگان جنگی در اروپا برای بازماندگان هولوکاست و سایر جنایات جنگ اجرا می‌کردند و یادشان تا سال‌ها در خاطره‌ها ماند. در سال ۱۹۴۹ بود که هنری و همسرش «گیتا» به امریکا آمدند و در نزدیکی نیویورک سکنی گزیدند.

ورب که در مورد گروه جالی بویز در دهه ۱۹۳۰ شنید، متوجه شد به وضوح همین گروه بوده که نام خود را به گروه هپی بویزِ پس از جنگ  تغییر داده است. 

او می‌گوید: «هنری احتمالا می‌خواست با این اسم، ادای دینی به گروه برادر مرحومش کرده باشد.» 

در سال‌های اخیر علاقه پژوهش‌گران به رواج گونه‌های موسیقی جاز، تانگو و سویینگ در لهستانِ بین دو جنگ باعث شد که کشفیات جدیدی هم درباره جالی بویز رخ دهد. 

هفت سال پیش بود که دکتر «کاتارژینا زیمک»، دانشور موسیقی لهستانی و پژوهش‌گر تانگو که به همراه یکی از همکاران هم‌فکر خود روی این موضوع کار می‌کرد، با ورب تماس گرفت. آن‌ها در همکاری با یک‌دیگر موفق شدند بیشتر درباره جالی بویز بیاموزند و باخبر شوند که این گروه چرا به ایران رفته و چرا تمام سال‌های جنگ را در ایران باقی مانده است. در واقع به نظر می‌رسید که این گروه حتی پس از جنگ هم چند سالی در ایران مانده بود. 

تبلیغات روزنامه‌ها نشان می‌دهند که جالی بویز در روز ششم آوریل ۱۹۴۸ در یک میهمانی «ته‌دانسان» (همان «دنسینگ» یا رقص) در باشگاه «راه‌آهن» و در یک مراسم خیریه در باشگاه افسران تهران در روز ۱۸ ماه جون ۱۹۴۸ اجرا داشته‌اند. 

درامر گروه، «ایگو کریشر» (که نامش هنگام تولد «باروخ کریشر» بود)، در ایران برای این گروه اجرا می‌کرد. او مدتی پس از جنگ عازم فلسطین تحت قیومیت بریتانیا شد. بعد از برپایی دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸، ایگو در ارتش این کشور خدمت کرد و بعدها به نیویورک رفت و بین امریکا و اسرائیل زندگی می‌کرد. ایگو در سال ۱۹۹۳، در سن ۸۷ سالگی درگذشت اما ورب موفق شد یکی از خویشاوندان او را در نزدیکی شهر سیاتل در امریکا پیدا کند. 

در سال ۲۰۱۶، این خویشاوند آرشیو ایگو را به موزه اهدا کرد. در این آرشیو چند نامه و عکس می‌بینیم. جالب‌تر از همه برای قصه ما، کارت ویزیتی است که در آن ایگو به عنوان عضو جالی بویز، گروه ارکستر هتل پالاسِ تهران معرفی می‌شود. 

نامه دیگری هم در این آرشیو هست که نشان می‌دهد جالی بویز از اوضاع سایر لهستانی‌ها که در آن روزها در اردوگاه‌های واقع در خاک شوروی بودند و بعدها اجازه یافتند که به ایران بیایند، خبر داشتند. 

«آندری والچاک»، ریيس «انجمن لهستانی‌ها در ایران» در روز هشتم ژانویه ۱۹۴۲ در نامه‌ای از ایگو به‌خاطر ۱۰ کت پوست گوسفندی که برای هم‌وطنان لهستانی‌ پناهنده در شوروی فرستاده بود، تشکر می‌کند. 

ورب پس از مدتی توانست آثار موسیقی جالی بویز را که در ایران ضبط شده بودند هم پیدا کند. 

او می‌گوید: «پدر من دست بر قضا در لس‌آنجلس دوستان ایرانی بسیاری دارد. او داستان جالی بویز را برای یکی‌ از آن‌ها تعریف می‌کرد و او ماجرا را برای یکی از خویشاوندان‌ خود در تهران گفت. آن آقای سخاوتمند یک صفحه گرامافون از این گروه پیدا کرد و از کشور خارج و به آرشیو موزه اهدا کرد. او گفت می‌خواسته است کاری برای بزرگداشت خاطره پناهندگان جنگی انجام دهد که در جوانی دیدن‌ آن ها را در تهران به‌خاطر داشت.»

 یک صفحه گرامافون دیگر از این گروه هم بعدها در وب‌سایت حراجی اینترنتی «ای بی» پیدا شد. این صفحات اکنون دیجیتال شده‌اند و از طریق وب‌سایت موزه قابل دسترسی عموم هستند. 

دکتر ورب گروه جالی بویز را یکی از چشم‌گیرترین نمونه‌ها از گروه‌های موسیقی یهودیان در زمان جنگ می‌داند. 

او در پژوهش‌های خود، موزیسین‌های یهودی را پیدا کرده است که از نقاط مختلفی در سراسر جهان سر در آورده‌اند؛ امریکا و کانادا، امریکای لاتین، شانگهای، فیلیپین و آفریقای جنوبی.  

می‌گوید: «جالی بویز به شکل ویژه‌ای قابل توجه است، چون این‌قدر محبوب بودند که گروه ارکستر یک هتل باشند و حتی موسیقی‌ آن‌ها را روی گرامافون ضبط کنند.» 

این گروه در ضمن پنجره‌ای به سوی جنبه‌ای کم‌تر شناخته شده از تاریخ یهودیان و هولوکاست است؛ موزیسین‌های پناهنده‌ای که با درجات مختلفی از موفقیت با محیط جدید خود وفق یافتند. 

ورب یادآوری می‌کند: «به ازای هر داستان موفقیت مثل برونو والتر،‌ آندره پره‌وین یا پل هیندمیت،‌ ده‌ها نفر هستند که نام‌شان را نشنیده‌ایم؛ موزیسین‌هایی که به دلایل مختلف قادر نشدند به کار خود ادامه دهند.» 

WATCH ON YOUTUBE

صداهای تهران لهستانی

اما داستان جالی بویز در ضمن برای کسانی که علاقه‌مند تاریخ ایران هستند، حائز اهمیت است. 

دکتر «لادن نوشین» که اولین بار اسم این گروه را شنید، توجهش بلافاصله جلب شد. این دانشور بریتانیایی ایرانی در «دانشگاه سیتی» لندن موسیقی‌شناسی قومی تدریس می‌کند. او اخیرا پروژه «سونیک تهران» را به راه انداخته که پروژه‌ای بین‌رشته‌ای برای کاوش در تهران به عنوان فضایی مصوت است. 

دکتر ورب در پاسخ به فراخوانی که این پروژه منتشر کرده بود، یافته‌های خود را درباره جالی بویز با دکتر نوشین در میان گذاشت. 

لادن نوشین متولد و بزرگ‌ شده بریتانیا است، گرچه در کودکی به ایران نیز سفر می‌کرد. اولین بار در اواخر دهه ۷۰ خورشیدی بود که به عنوان بزرگ‌سال به ایران سفر کرد؛‌ زمانی که در پی انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶، این کشور دوره‌ای از تغییر را از سر می‌گذراند. 

او به من می‌گوید: «عاشق این شهر شدم. غول‌آسا، پیچیده، کثیف، پر سر و صدا و در عین حال اما به طرز شگرفی جالب توجه. اولین سفرم در بزرگ‌سالی در سال ۱۹۹۹ بود و از آن همان موقع شروع کردم به ضبط کردن صداها. به فضاهای صدایی، رابطه بین صدا و محیط شهری و نقش صدا در زندگی مردم می‌اندیشیدم.» 

او حتی پیش از آن‌ که درباره جالی بویز بیاموزد، علاقه‌مند به داستان وسیع‌تر پناهندگان لهستانی در ایران بوده است. 

به من می‌گوید: «نمونه زیبایی است از پیچیدگی روابط تاریخی که اغلب مورد بی‌توجهی یا فراموشی قرار می‌گیرند.» 

دکتر نوشین با اشاره به جالی بویز می‌گوید: «آن‌ها به عنوان پناهنده نیامدند اما به‌خاطر اشغال لهستان در ایران ماندگار شدند؛ گروهی که در تهران آن روزها آهنگ‌هایی مثل فاکس‌ترات اجرا می‌کرد و بخشی از همان تهران در حال شکوفایی بود که با وجود جنگ، به طرزی غیر قابل انتظار جهان‌شهری بود.»

موضوع روابط بین لهستان، ایران و هولوکاست در کتاب «کودکان تهران: داستان پناهندگی و هولوکاست»، نوشته دکتر «میخال دکلِ» اسرائیلی نیز مطرح می‌شود. این کتاب که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد، قصه حدود هزار کودک یهودی لهستانی است که مثل پدر خودِ دکتر دکل، بخش اعظم سال‌های جنگ را در ایران گذراندند تا این‌ که به سرزمینی مهاجرت کردند که بعدها دولت اسرائیل در آن تشکیل شد. 

ادامه پژوهش‌ها جنبه‌های جدیدی از این تاریخ را برملا می‌کند و نقش ماندگار لهستانی‌ها در تاریخ ایران روشن‌تر از پیش می‌شود. 

دکتر «لیور استرنفلد»، تاریخ‌دان ایران‌شناس جزو دیگر چهره‌هایی است که در این مورد پژوهش کرده است. او در مقاله‌ای که در سال ۲۰۱۸ در ژورنال «مطالعات اجتماعی یهودی» منتشر شد، به «پیدایش ایران لهستانی، ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵» پرداخته است. 

دکتر نوشین با اشاره به تلاش‌های این تاریخ‌دان اسرائیلی می‌گوید: «به گفته استرنفلد، حضور لهستانی‌ها در ایران تاثیری دیرپا داشت، چرا که افرادی از یک ملیت و فرهنگ متفاوت به تهران آمده بودند. لهستانی‌ها احتمالا در گشودن افق‌ها نقش داشتند.» 

نوشین خود تحت تاثیر جالی بویز، مقاله چشم‌گیری در مورد «صداهای تهران لهستانی» برای پروژه «سونیک تهران» نوشته و آن‌ها را در چارچوب تاریخ ایران قرار داده است.

WATCH ON YOUTUBE

کافه پولونیا لاله‌زار

احتمالا افسانه‌ای‌ترین نهاد «ایران لهستانی» را باید کافه «پولونیا» دانست که در محله «لاله‌زار» بود. در نوشته‌های استرنفلد از این کافه به عنوان مکانی یاد شده است که در آن زنان لهستانی، ایرانیان و سربازان اشغال‌گر متفقین با هم‌دیگر خوش و بش می‌کردند. این کافه مدت‌ها است توجه خیلی ایرانیان را به خود جلب کرده است و در روایات، چیزی شبیه کافه خیالی «ریک» در فیلم «کازابلانکا» به نظر می‌رسد. 

در روزنامه‌های آن زمان می‌خوانیم که کافه در روز ۳۰ آوریل ۱۹۴۲ افتتاح شد. جالی بویز که در رسانه‌های آن زمان گاه به اشتباه به عنوان گروهی مجارستانی از آن‌ها یاد می‌شد، در شب افتتاحیه اجرا کردند که نشان می‌دهد چه نقش مهمی در تهران پیدا کرده بودند. 

از اطلاعات صفحه گرامافون‌هایی که موزه هولوکاست در اختیار دارد، می‌توانیم ببینیم که موزیسین‌های غیرلهستانی و غیریهودی هم در تهران به همراه جالی بویز اجرا می‌کردند؛ مثلا «سونیا وارطانیان» که احتمالا ارمنی ایرانی بوده است و «حمید قنبری». این‌ها به همراه اعضای اصلی گروه، یعنی «اسپربر»، «کریشر» و «سوکولوف» اجرا می‌کردند. «حمید قنبری» (۲۰۰۷-۱۹۲۴) یکی از موزیسین‌های برجسته آن دوره بود که پسرش،‌ «شهیار قنبری» شاید معروف‌ترین ترانه‌نویس تاریخ ایران باشد. 

در یکی از صفحات گرامافون، صدای حمید را می‌شنویم که ترانه‌ای رمانتیک به قلم «پرویز خطیبی» را می‌خواند که بیت اول آن این است: «دل به تو دادم که یار من باشی، در شب تیره کنار من باشی.» 

این اشعار عاشقانه فارسی روی ملودی ترانه‌ای اسپانیایی به نام «لا پالوما» (کبوتر) اجرا می‌شوند که کارِ «سباستیان ایرادیر»، آهنگ‌ساز «باسک» است و توسط اسپربر، کریشر و سوکولوف اجرا می‌شود. 

این ترانه هنوز هم جزو آثار برجسته حمید قنبری شمرده می‌شود. در تاریخ‌‌نویسی‌هایی که اخیرا درباره موسیقی ایرانی انجام شده است، به جالی بویز هم اشاره می‌شود؛ گرچه ظاهرا داستان این گروه و هویت یهودی آن مورد توجه قرار نمی‌گیرد. 

«امیر منصور» در مقاله‌ای که برای وب‌سایت «صفحه سنگی» نوشته است، به جالی بویز به عنوان یکی از گروه‌های نوپای غربی آن دوره اشاره می‌کند که در سال‌های جنگ بین نسل جدید ایرانیان محبوب بودند.

جالی بویز یا پسران شاد یادآور درهم‌تنیدگی تاریخ یهودیان اروپا و ایرانیان هستند؛ قصه آن‌ها نشان می‌دهد که تاریخ ایران چه‌طور با تاریخ هولوکاست در ارتباط است. 

در ابتدا به نظر می‌رسد که تکه گوشه‌های این تاریخ، روایتی مشخص شکل نمی‌هند اما وقتی آن‌ها را کنار هم بگذاریم، به داستان تاریخی چشم‌گیری می‌رسیم؛ گروهی از موزیسین‌های یهودی در ایران پناه یافتند، در حالی که بسیاری همکاران و خویشاوندان آن‌ها در هولوکاست کشته شدند. 

فصل بعدی زندگی آن‌ها عمدتا در کشورهای دیگر مثل اسرائیل و امریکا بود اما در همان چند سال حضور در ایران، در شکل دادن به فرهنگ معاصر ایرانی نقش داشتند؛ به طرقی که شاید خودشان هم متوجه آن نبوده باشند.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *